Chat Box LAB2LAB


ShoutMix chat widget

دوستان لطفا در پایان هر داستان نظرات خودشونا ارسال کنند. با تشکر

Popular Posts

Friday, October 7, 2011

بازی_قسمت سیزدهم

هر سه در حال بالا رفتن از سربالایی پارک صفه بودیم.
خب، حالا تعریف رابطه شما دوتا چیه؟
پرتو نفس زنون ، منظورت چیه شهره؟
واضحه، میگم چه نوع رابطه ایی با هم برقرار کردید؟ میخوام ببینم اگه تو منظور خاصی نداری من دست بکار بشم.
دست به کار چی ..؟!
اهههه چقدر خنگی پرتو؟! میگم اگه نمیخوای با این آقا شهروز طرح دوستی بریزی همین حالا بهش پیشنهاد بدم. بعد به صورتم نگاه کردو یه چشمک زد.
-نه بابا من نمیتونم با ایشون کنار بیام.
پرتو:بچه پرو رو نگاش کن.هه، اینو من باید بگم.
شهره:خب رابطه اییکه از اولش با کل کل شروع بشه خدا رحم کنه به آخرش! شما به درد هم نمیخورید. شهروز شماره ی منو بزن توی گوشیت لازمت میشه.هههههه
پرتو با عصبانیت به شهره نگاه کرد.
شهره:چیه؟ چرا اینجوری نگاه میکنی؟ شتر سواری که دولا دولا نمیشه.
چرا اینجوری شدی تو شهره؟
چه جوری شدم؟ من مثه همیشه م. میدونیکه پسر ببینم حالم بد میشه. تو چرا اینجوری شدی؟
یادت رفته چند ساعت پیش داشتی بهم چی میگفتی؟
پرتو بهت زده و برافروخته، با چشمو ابرو داشت به شهر حالی میکرد، که ادامه نده.
شهره: اصلا به من چه؟ خودت میدونیو دوست پسرت...
شهره خفه شو. شهروز دوست پسرم نیست...
آره، هیچ کس دوست پسر تو نیست. بدبخت همه دارند فکر میکنند تو نارسایی جنسی داری، که با کسی رابطه برقرار نمیکنی.
شهره تورو خدا بسه... تو داری تو جلسه اول دیدن شهروز، حیثیت جفتمونو میبری دختر. آخه چقدر خری؟!
این آقا شهروزیکه من میبینم ظرفیتش خیلی بیشتر از این حرفاست. تو باید یه فکری برا خودت بکنی.
شهروز جان بذار روشنت کنم. تا یه وقت با سر نیفتی تو چاه. چون خبر اینو دارم که خواستگاری این عجوزه هم رفتی. اولا این خانوم یه احمق به تمام معناست، که فکر میکنه فقط خودش وسط پاش یه چیزی قایم کرده و نوبرشو آورده. پس اگه بتونی این حماقتشو ازش بگیری خودم برات یه کادوی حسابی میخرم.
شهههههرررره... این حرفا چیه داری میگی؟!!! خجالت بکش.
دوما..اگه موفق شدی به منم خبر بده تا منم یه فیضی ببرم. چند ساله که میخوام یه کارایی باش بکنم، اما اونقدر وحشیه، که بهیچ صراطی مستقیم نمیشه..
منکه از حرفای شهره و حرص خوردنای پرتو روده به دلم نمونده بود..
تمام طول مدتیکه با هم بودیم،شهره منو با مسخره بازیها و حرفای بی سرو ته اما درعین حال هوشیار کنندش خندوند...

************************************

اولین تصویر یه عکس بود. خداااای من. منو نادیا لخت توی بقل هم بودیم. لخت لخت. باور نکردنی بود. هردو برگشتیم تو صورت هم نگاه کردیم. نادیا تصویر رو نگهداشت تا بهتر بررسی کنیم. من نشسته بودم و نادیا پاهاشو باز کرده بود و تو آغوش من نشسته بود و واضح بود که کیرم تو کسشه. یکم خودمونو کشیدیم جلوتر، تا ببینیم چه تفاوتی ین اونا و خودمون میبینیم. ولی هیچ تفاوتی نداشتیم!! کاملا چهره و اندام خودم بود. نادیا با حیرت گفت:شهروز، پست فطرت، تو کی منو کردی؟! از لحن مسخره ش خندم گرفت.
تصویر بعدی، باز هم منو نادیا بودیم. اینبار نادیا به صورت چهار دستو پا بود و من پشتش ایستاده بود. نادیا گفت: آهان، من این پوزیشنو خیلی دوستدارم. شهروز کمرمو محکم بگیر نامرد..
نادیا تورو خدا مسخره بازی در نیار...دارم دیوونه میشم...
هههههه، دستش درد نکنه هر کی اینارو درست کرده...
-چی داری میگی؟ میدونی اگه اینا افتاده بود دست پرتو چه خاکی به سرم میشد؟
حالا که نیفتاده و من دارم حالشو میبرم...اما کار کی میتونه باشه؟! کاره کی میتونه باشه که هم عکسای تو رو داره هم منو!! و حالا این دوتا رو با هم میکس کرده و اون کیه که از رابطه ی دوستی منو تو خبر داره؟
-تو تاحالا با کسی بودی که ازت عکس بگیره؟
نه...مگه دیوونم تو این بازار گیج بذارم کسی ازم عکس بگیره؟ در ضمن مگه من با چند نفر بودم که یادم نیاد؟
وااااااااای نادیا دارم دیونه میشم.
چند تا عکس بعدی هم باز منو نادیا تو پوزیشنهای مختلف بودیم..
واااای شهروز یه جوری شدم. تو رو خدا بیا اینا رو واقعیش کنیم.
-خفه شو دیوونه. خدا میدونه کسیکه این کارو کرده چه نقشه هایی برامون کشیده. احمق فکرشو بکن یکی از این دی وی دیها رو بفرسه دفتر مجله.
واااااااای راست میگی شهروز. مثلا برسه دست بابام..چه خاکی بر سرم میشه...
بعد از اون چنتا عکس، حالا یه فیلم بود، که دیگه این یکی تا حد جنون منو عصبی کرد. باز هم منو نادیا. توی یه خونه که برام غریب بود و روی یه تخت داشتیم سکس میکردیم.
تصویر کاملا واضح بود. نادیا طاق بازخوابیده بود لخت مادر زاد . منو چهار دستو پا روی شکمش بودم و داشتم شکمشو میبوسیدمو میلیسیدم.
-قربونت برم نادی...چه قدر پوستت ترو تازست!!
دوستداری عزیزم؟
آره..
چشمای نادیا با دیدن این صحنه داشت از حدقه میزد بیرون..
شهروز؟
-هان؟
این منو تو اییم؟
-نمیدونم... به گمونم...
منو تو کی با هم بودی؟!
-منو تو با هم نبودیم. این فیلم ساخته گیه..
اما من دارم به خودمون شک میکنم...هیچ فرقی بین من و اون دختره ی توی فیلم نیست. حتی صدامون یکیه...
من نادیا رو بر میگردونم و دمرو میخوابونمشو سرمو میبرم بین باسناش...
آییییی بخور شهروز....
لحظاتی بعد نادیا طاق باز زیر تن منه و کیرمو داره میمکه..دیدن این صحنه ها داشت حشریم میکرد.
نادی؟
جوووووونم؟
دارم میکنمت.. ببین کیرم تا آخرش تو کسته..
آره قربونت برم... خوبه که داری میکنیم...بکن ... تا ته بکن....همشو میخوام..میییخواااام...
بلند میشم دی وی دو رو خاموش میکنمو از توی دستگاه بیرون میارم..
شهروز!! چرا خاموشش کردی؟!!! بذار ببینم..
-دیوونه شدی؟... این قلابیه..
میدونم قلابیه... اما باحاله..
-بسه دیگه.. من میخوام برم...
چرا میخوای بری عزیزم؟ من شام درست کردم..
-حالم خوب نیست نادیا..نیاز دارم تنها باشم. دی وی دی رو میذارم تو پاکت و سریع به طرف در حرکت میکنم.نادیا تا پشت در دنبالم میاد و با یه لحن ملتمسانه و حزن دار میگه: بمون عزیزم...بیا با هم شام بخوریم...کون لقه همه...اصلا منو تو با هم سکس کردیم.. تا چشمشون کور بشه..
از در میام بیرون و میگم فعلا بای...بات تماس میگیرم..
اهههههه...خب نرو دیگه..
بدونه توجه به حرفش ترکش میکنم..

**************************************

نیمه شبه و من لخت مادر زاد وسط حیاط چمباتمه زدم. هوا سرده و از سرما دارم میلرزم.. دندونهام داره بهم میخوره. بطرعرقم جلوی پاهامه. مستم. آسمون ابری.. ابر سیاه.. نور ماه داره سعی میکنه از ابرا عبور کنه، تا خودشو به زمین برسونه.. آسمون وهم انگیزه... ترس دارم و سردمه..به آسمون نگاه میکنم.. یباره همه جا برا یک لحظه مثه روز روشن میشه..نور برق، آسمونو روشن میکنه..اما من بیشتر میترسم.. حالا صدای رعد گوشمو پر میکنه و تو دلمو خالی.. اوهامی تو مغزمه..نمیفهمم چیه!! درکش نمیکنم.. بارون میگیره..آروم آروم.. قطره هاش داره میشینه روی پوست لخت تنم...سرمو بلند میکنم. دوباره آسمون روشن میشه و برق چشمامو میزنه..و باز صدای رعد ترسمو بیشتر میکنه..بارون تندتر میشه..و لرزیدن من بیشتر..دارم خیس میشم..یه باره در آسمون باز میشه و انگار هرچی آب تو دنیاست میریزه سرمن. اونقدر سردمه که سرمو میذارم رو زانوهامو میلرزم دندونام بهم میخوره...میخوام بلندشم، اما نمیتونم...یکیو پشت سرم حس میکنم.. اونقدر تاریکه که وقتی سر بر میگردونم نمیتونم ببینمش..از پشت بغلم میکنه.. ترسم بیشتر میشه.. من تنهام.. خیلی تنها..منو میچسبونه به سینه ش. اما تنش مثه یه قالب یخه!! دستشو میکشه رو سینه م.. چندشم میشه.. بعد میبره پایین طرف کیرم..آروم دست میکشه روش.. تحریک میشم. آروم آروم لمسش میکنه...دارم راست میکنم..حرکت دستش تند تر میشه..بر میگردم که به صورتش نگاه کنم..وحشت میکنم.. صورتی وجود نداره..فقط یه صفحه ی گردو سفیده..به دستش نگاه میکنم.. دستش خوشگله.. اما چرا صورت نداره؟!! از همه ی تنم داره آب بارون میریز!! موهام خیسه خیسه و داره شر شر میریزه.. از وحشت میخوام خودمو از تو بغلش بیرون بکشم..اما انگار فلج شدم.. ترس و شهوت داره تو دلم بیداد میکنه..حرکت دست تندتر و تندتر میشه...حس خالی شدن دارم...تخمامو مشت میکنه..دردو لذت با هم ترکیب میشه..اما میترسم.. بازم فشار میده..میخوام از درد بنالم، اما صدام در نمیاد..بازم نور برق همه جا رو روشن میکنه.. و باز اون تخمامو فشار میده، اینبار محکمتر.. و من درد میکشم.. صدای رعد گوش خراشه...و باز کیرمو میگیره و لمس میکنه..دردم کم میشه و جاش باز حس لذت آمیخته با ترس میشینه..بارونم میاد..تند تند.. و من دارم خالی میشم..خالی میشم از ترس از شهوت از لذت و ازدرد... فریاد میکشم صدام تو خونه میپیچه...پررررررتووووووووو....
با صدای فریاد خودم از خواب میپرم. روی زمین افتادم..عکس پرتو هم توی دستمه.. صبح شده...فاخته پشت پنجره داره میخونه..دلگیرو حزن آلود..ادامه دارد...

No comments:

Post a Comment