Chat Box LAB2LAB


ShoutMix chat widget

دوستان لطفا در پایان هر داستان نظرات خودشونا ارسال کنند. با تشکر

Popular Posts

Friday, October 7, 2011

بازی_قسمت سوم

اونقدر حالم بد بود، که از خودم بدم میومد. آخه این چه کاری بود که من کردم!! چرا خودمو دادم دست چندتا زن که برام تصمیم بگیرند.منیکه با اونهمه ادعا همه به عنوان یه آدم ضد سنت میشناختنم. حالا برای راضی کردن دل خونواده، شرفم رو داده بودم. اونقدر بهم برخورده بود، که دلم نمیخواست دیگه هیچ کدوم از خونوادمو تا آروم شدنم ببینم. پیاده و بدون هدف راه میرفتم و با این خود درگیری در حال کلنجار بودم. از یه طرفم این کار دختره باعث شده بود که یکم بیشتر به خودم بیام و تو دلم داشتم به خاطر اینهمه شهامت تحسینش میکردم. وقتی به خودم اومدم دیدم تو تریای دوستم جاوید، که تو یکی از کوچه های خیابون نظره، نشستم. تریا شلوغ بودو دختر پسر درحال صحبت کردنو شوخی. بوی عطر قهوه فضای اونجا رو که با یه نور ملایم قرمز جلوه ی کلابهای اروپایی رو تو ذهن ترسیم میکرد پر کرده بود.
سیما یکی از دخترایی بود که برای جاوید کار میکرد. با دیدن من جلو اومد و گفت: به به. چه عجب یه سری به ما زدی؟!!
-جاوید کجاست؟ چشمای سبزش برق میزد. و یه لبخند خوشگلم رو اون لبایی که با رژ صورتی جلوشونو بیشتر کرده بود خودنمایی میکرد.
جاوید رفته بیرون. طبق معمول یه تیکه ی جدید گیر آورده.
-میتونی بهم یکم مشروب بدی؟
چیه انگار خیلی بهم ریختی؟
سیما سوال پیچم نکن. برو یکم عرق برام بیار.
ابروهاشو تو هم گره کرد و گفت: مگه اینجا عرق فروشیه آقای نویسنده؟!!
-اههههه. اگه میخوای کل کل کنی پاشم برم گورمو گم کنم؟
با یه عشوه ی حال به هم زن گفت:اخم نکن جیگر. هر چی بخوای برات میارم. وبرگشتو رفت. هیچ وقت از دختراییکه عشوه های زنونه تو رفتارشونه خوشم نیومده. این دختره هم خیلی سعی داشت یه جوری منو جذب کنه که شاید یه اتفاقی بینمون بیفته. اما تا اون عشوه های مکش مرگ منو ازش میدیدم، به جای اینکه تحریک بشم بدتر حالم گرفته میشد.
چند دقیقه بعد سیما با یه لیوان بزرگ، که به نظر میرسید توش شربت آلبالو و یا یه چیزی تو این مایه ها باشه، برگشت . لیوانو از توسینی برداشت و گذاشت جلوی من.
کجا بودی با کت و شلوار و کراوات؟ نیم نگاهی به صورت خندونش انداختم و جواب دادم. سیما میشه تنهام بذاری؟ پشت چشمو نازک کردو گفت: یییششش چقدرم که سگ اخلاقی!! و رفت.
لیوانمو برداشتم و تا خواستم اولین قلوپ رو بریزم به کامم، چشمم اوفتاد اونطرف گوشه ی سالن، که یه خانوم حدود سی سال با صورتی گرد و سفید و چشمای روشن، و موهای بلوند کرده ، با یه مانتوی کرم رنگ و یه شال قهوه ایی، فنجون قهوه به دست و سیگار لای انگشت بهم زل زده. لیوانم به نشونه ی سلامتیش از لبم جدا کردم و بعد دوباره بردم طرف دهنم. لبخند ملیحی روی لباش نشست و اونم با فنجون قهوه حرکت منو تکرار کرد. دستشو زیر چونه ی گرد و خوش فرمش گذاشت و با همون لبخند به زل نگاه کردنش ادامه داد.
چون شکمم خالی بود، چند دقیقه بیشترطول نکشید، که تنم گرم شد. بلاخره زیر بار نگاه اون خانوم جذاب و سرو صدای چند تا دختر وپسرتوی تریا لیوانمو تمومش کردم. و به سمت سیما که پشت صندوق ایستاده بود نگاه کردم. نگاهمون با هم گره خورد. با سر بهش اشاره کردم و پول مشروب رو روی میز گذاشتمو از جام بلند شدم. سرم گیج رفت جوریکه مجبور شدم برا چند لحظه به صندلی تکیه کنم. یه نگاه به طرف خانومه کردم که معلوم بود از سر بیکاری اونجا نشسته و فقط منو زیر نظر داره. خیلی گرمم شده بود. کراواتم رو گرفتم و از گردنم بازش کردم و گذاشتم توی جیبم. نفسم یکم باز شد. برای سیما دستی تکون دادمو از تریا خارج شدم. حتی عرق هم نتونسته بود، درد فاجعه ی امشبو تو دلم کم کنه. تازه انگار باعث شده بود که تمرکزم روش بیشتر بشه. یه سیگار روشن کردمو بازم بی هدف به راه افتادم. وقتی میخواستم عرض کوچه رو طی کنم و وارد خیابون نظر بشم. یه ماشین کوفت رو ترمز، صدای جیغ لاستیکهاش همه ی چشمها رو به طرف خودش جذب کرد. نگاه کردم دیدم همون خانومه توی تریاس، سرشو از پنجره ی بی ام وی سیاهرنگش بیرون آورد و با لبخند گفت: هی اقا مگه مستی؟...
رفتم طرفش کنار پنجره ایستادم و تو چشماش نگاه کردم.
جدی جدی انگار مستی!!! خوش به حالتون.
دستامو گذاشتم روی لبه ی پنجره و کمی خم شدم. از بوی دهنم یکم خودشو کشید کنار و
گفت: اوه اوه..خفه شدم.
-تا حالا کسی بهت گفته خیلی خوشگلی؟ لحنم کشدا رو مستونه بود.
نه جون شما. اولین نفری که منو روشن میکنی. میخواین برسنومتون؟
نمیدونم چرا با دیدن دوبارش حس میکردم تو شلوارم داره یه اتفاقهایی میفته.
-نمیترسید یه پسر مستو سوار ماشینتون کنید؟
اگه اون پسر مست داروک باشه، چرا میترسم.
اووووه لعنتی منو میشناخت.پس بگو چرا تو تریا اونجوری گیر داده بود.
-خب ، پس با این حساب برو دختر خوب، ریسک نکن.
میخوام برم. اما نمیونم چرا پام نمیره روی گاز!!! فکرکنم فلج شدم.
-زبونتون که خوب کار میکنه.
صدای بوق چند تا ماشین پشت سرش مجبورم کرد که برای ادامه ی این کل کل برم وسوارشم.
تا کی وقت داری با هم باشیم؟
-تا آخر دنیا.
مامانت نگرانت نشه پسر کوچولو؟
اتفاقا میشه. چون....اما حال حرف زدن نداشتم. همون وقتم گوشیم شروع به رنگ خوردن کرد.از جیبم درش آورمو نگاه کردم روی ال سی دیش. سیمین بود. رد تماس کردمو برشگردوندم توی جیبم.
هههه. کیه؟ مامانجونت یا دوست دخترت؟
-من دوست دختر ندارم.
اووه چه پسر نجیبی!! پس مامانجونت بود؟ نگران یکی یدونه اش شده؟ آخی
-شما منو از کجا میشناسی؟
واقعا منو یادت نیومد؟
دوباره به صورت ماهش نگاه کردم. اما بی نتیجه بود. چیزی یادم نیومد. شونه هامو از روی ندونستن بالا انداختم.
خندش گرفت. و گفت: من دختر آقای فرخی ام، نادیا.سر دبیر مجله....
-اووه اووه نگهدار . نگهدار من پیاده شم . نگهدار. از لحن مضحکم خندش گرفت. و گفت: نترس قول میدم بهش نگم که مست بیرون دیدمتو سوارت کردم.
- من از این نمیترسم. از حالتهایی که توی دلم داره برات ایجاد میشه میترسم.
چه حالتی؟ به همین زودی داری خاطر خوام میشی؟
-هر که را روی خوشو موی نکوست.
مرده و زنده ی من عاشق اوست.

بلند خندید و گفت: ای پسره ی هرزه
-من گشنمه باید غذا بخورم.
گوشه ی یکی از خیابونها نگهداشت. یکم به طرف من چرخیدو جاشو درست کرد.با او چشمای عسلیش بازم بهم زل زد و گفت: خیلی وقته میشناسمت. توی خونمونم که پدرم راه میره و دائم از نوشته هات تعریف میکنه. اما نمیدونم فقط نوشتنت خوبه یا کارای دیگه هم بلدی.
دوباره تو شلوارم یه اتفاقاتی داشت میافتاد. اونقدر این نگاها حریص و محرک بود که کم کم داشت روی یه جاهاییم تاثیر بد میذاشت. تاثیر بد؟ درست گفتم؟
-ببین دختر جون برو آخر شبی خونتون و با دم شیر بازی نکن.
ابروهای خرماییشو بالا برد با چشمای گشاد شده گفت: چی؟درست شنیدم؟ شیر؟ ههه پسر کوچولوی من. مامانت داره دنبالت میگرده.
یه دفعه دستمو جلو بردمو پشت سرشو گرفتمو صورتشو به طرف صورتم کشیدم و لبامو گذاشتم رو لباش.طعم لباش محشر بود. یکم تلاش کرد تا تونست سرشو از توی دستم بیرون بکشه و لباشو از دهنم جدا کنه. به محض اینکه آزاد شد دستشو بالا برد و محکم یه چک نثار بنا گوشم کرد. از عصبانیت چهرشو تو هم کشیده بود گفت: کی بهت اجازه داد همچین غلطی بکنی. اما من پروتر شدمو، اینبار با هر دوتا دستم صورتشو گرفتم و لباشو به کامم کشیدم. صدای اوووم اوووومش میومد و داشت با دستاش تلاش میکرد که دستای منو از دوطرف صورتش برداره. ولی چنان محکم صورتشو گرفته بودم که تلاشش به جایی نرسید. بوسه ی طولانی من اثر خودشو کرده بود و کم کم دست از مقاومت برداشت و آروم اروم شروع کرد با دستاش بازو های منو لمس کنه. تسلیم شده بود. و دیگه اراده ایی از خودش نداشت. داشت باهام همراهی میکرد و لبهامو میگزید. با یکی از دستام دکمه های مانتوشو باز کردمو دستمو بردم توی یقه ی تاپش و سینه ی سمت چپشو از تو سوتینش بیرون کشیدم و با انگشتام نوکشو لمس کردم. نفسهاش به شماره افتاده بود و مرتب آه میکشید. و دیگه حاضر نبود یک لحظه دهنشو از دهنم جدا کنه. زبونشو ته حلقم احساس کردم. آب دهنش خوشمزه بود. یهو حس کردم دستش رفته روی شلوارم و داره آلتمو که شق شق شده بود، لمس میکنه.
با خوردن چند تا ضربه به شیشه ی پنجره سمت نادیا به خودمون اومدیم و همدیگه رو ول کردیم.
واااای نه. یه گشت موتوری نیروی انتظامی کنارمون ایستاده بود و هر دونفر سوارش بهمون زل زده بودند.
نادیا شیشه رو داد پایین و خونسرد گفت: فرمایش؟
ماموره سعی کرد خودشو جدی بگیره برا همین با اخم گفت: معلوم هست چه غلطی دارید میکنید؟
نادیا هم جدی و محکمتر از اون جواب داد : نامزد بازی آقا، نامزد بازی. نکنه جرمه؟
ماموره که از لحن محکم نادیا یکم جا خورده بود، گفت: نامزد بازی جرم نیست، اما به شرط اینکه تو انظارعمومی دستتونو تو لباس هم نکنید.
ببینم آقا تو این تاریکیو با شیشه های دودی ماشینم، شما چطور تونستی ببینی ما دستمون تو لباس هم دیگست؟
لا الله....انگار تازه بدهکارم شدیم؟
نادیا کیفشو از صندلی عقب برداشت بازش کرد چند تا دوهزارتومنی بیرون کشید و چپوند تو دست ماموره که گذاشته بودش لب پنجره. نیش ماموره تا بنا گوشش باز شد و گفت: خوش باشید جوونا. اما نه کنار خیابون و یه دنده به موتورش داد و گاز کش ترکمون کرد.بعد برگشت و مستقیم توی چشمای من نگاه کرد و گفت:پسره ی دریده.
شونه هامو بالا انداختم و گفتم: بهت هشدار دادم با دم شیر بازی نکن.
ههههه. دمشو بگو که آنی برا آدم سیخ میکنه. سپس یقه ی مانتوشو درست کرد و راه افتاد.
-کجا میخوای بری؟
بریم یه جایی که کسی نباشه، تا من دم آقا شیر رو بچینم....ادامه دارد

No comments:

Post a Comment