Chat Box LAB2LAB


ShoutMix chat widget

دوستان لطفا در پایان هر داستان نظرات خودشونا ارسال کنند. با تشکر

Popular Posts

Friday, October 7, 2011

بازی_قسمت پنجم

از سیگار اول صبح متنفرم. اما اینقدر توی این سه روزی که پرتو ترکم کرده،عصبیم که دیگه شبو روز برام نداره. پس یه سیگار روشن میکنمو میشینم پشت رل ماشین. اما نمیدونم کجا باید برم.قبل حرکتم بازم زنگ میزنم روی گوشی پرتو، ولی مثه سه روز گذشته خاموشه. بغض دارم، یادم میاد گریه برای مرد زشته!!!. دلم میخوادش. بیقرارشم. توی طول این دو سال اولین باره که برای این تعداد روز ازش دورم. اگه دستم برسه به اون زنیکه خدا میدونه باش چیکار میکنم. استارت میزنمو حرکت میکنم.. اما کجا؟ نمیتونم برم خونه ی پدرش، چون ازم متنفرند. فکر میکنند، من دخترشون رو از راه بدر کردم. فکر میکنند من باعث شدم که اون اینطور جسورانه سنت شکنی کنه. برای یه خونواده ی کاملا سنتی خیلی گرون تموم شده بود. اما من عاشقشم. میپرستمش. نمیتونم به هیچ زن دیگه فکر کنم. بدون هدف دارم تو خیابونها میچرخمو به اون روزا فکر میکنم.

***********************************************
وقتی رسیدم خونه، ساعت از نیمه شب گذشته بودو همه خواب. آروم خزیدم تو اتاق خودم. داشتم لباسامو عوض میکردم، که چند ضربه به شیشه ی در قدیمی اتاقم خورد و بلافاصله با صدای قیژ باز شد. بابا تو آستانه ی در روی ویلچرنشسته بود و بهم لبخند میزد. اما تا چشمش به قرمزیه دماغم افتاد، اخمهاش رفت توهمو با نگرانی پرسید: چی شده بابا؟ چرا دماغت قرمزه؟
فقط لبخند زدم وسلام کردم.
دعوا کردی بابا؟!!
-همهم نیست.... قربونت برم که تا حالا بیدار موندی تا برگردم.
مادرتم بیداره، اما نذاشتم بیاد. گفتم حرف مردونه دارم باش.
-هههههه. دیگه از مردی امشب چیزی برام نموند..
اینجوری فکر نکن عزیز دلم.. به جهنم که نشد. اصلا خوردن اون شومبول تو لیاقت میخواد. هرکسی این لیاقتو نداره..ههههههه
رفتم جلو و خم شدم، سرشو میگیرم تو سینه امو از روی موهاش میبوسمش.
-قربونت برم بابایی، نگران من نباش. پوستم کلفته. قول میدم زود خودمو پیدا کنم. حالا دیگه شما هم برو بخواب.
صورتمو بوسید و رفت که بخوابه. منم اومدم پای کامپیوترو روشنش کردمو کانکت شدم و یه راست توی همون سایت.
بازم از اونهمه پیام تشکر تعجب کردم. اما توی پیامها یکی نوشته بود.
مرتیکه ی خانوم باز. دنبالتیم. و گیرت میاریم. از عرق خوری و خانوم بازیت نوشتی چیزی بهت نگفتیم. حالا گیر دادی به حکومت خدا؟؟؟ پیدات میکنیمو مثه سگ نابودت میکنیم..
اینبار (رودابه) توی تاپیک در جواب اون پیام کامنت گذاشته بود. چراغش روشن بود. فهمیدم که هنوزروی خطه. نوشته بود.
چه میتواند باشد مرداب؟
چه میتواند باشد؟ جز جای تخم ریزی حشرات فساد؟
افکار سرد خانه را، جنازه های باد کرده رقم میزند!!
نامرد فقدان مردیش را در سیاهی پنهان کرده است!!
و سوسک، آه وقتیکه سوسک سخن میگوید! چرا توقف کنم؟
فروغ فرخزاد.
آقا و یا خانوم حکومتی. گیرم که داروک رو گرفتی و نابود کردی.با اینهمه طرفدارهاش میخوای چیکار کنی؟ اونهارو هم میخوای بگیری و نابود. کنی؟ تو گه سگ خوردی....
براش تو پیام خصوصی نوشتم. تو تکلیفتو با من روشن کن. بلاخره کدوم طرفی هستی؟
بلافاصله جواب داد.
تو حرف نزن پسره ی وقیح، که از دستت خیلی شاکیم. اگه جواب اون احمق رو دادم، فقط برا این بود که حکومتی بود. وگر نه اگه دستم بهت میرسید به جای اون مرتیکه خودم میکشتمت......
-آخه چرا؟ مگه من چیکار کردم؟ من یه داستان نویسم. فقط همین.
جواب داد.
میخوای بگی اینها ساخته پرداخته ی تخیلته؟
-خب آره فقط یه داستانه...
بگو جون رودابه؟
هههه یه جوری میگی یگو جون رودابه که انگار دختر خالمی و من میشناسمت.
اگه بگی جون رودابه قبول میکنم، که راست میگی..
-به جون رودابه این فقط یه داستانه...
یعنی شیرین تو زندگیت وجود نداره؟
-تلخی زیاد وجود داره، اما شیرینی تو کار نیست.
ههههههههههه. تو منو میخندونی! تو منو گریه میندازی!. تو منو حشری میکنی!
و درآخر، تو منو گیج و منگ رها میکنی. آخه تو کی هستی؟!!
-من یه آدم عادی.
متاهلی؟
-نه. دلمم نمیخواد باشم.
من میتونم ببینمت؟
-نه. چطوری بهت اعتماد کنم؟
خب من عکسمو برات میفرسم و همینطور آدرس خونمون و محل کارم . تو هم برو تحقیق کن ببین میتونی بهم اعتماد کنی. اگه موافق بودی خودتو بهم معرفی کن.
داشتم در مورد پیشنهاد رودابه فکر میکردم. نمیدونستم که کارم درسته یا نه. بهش جواب دادم.
-اجازه بده در موردش فکر کنم.
اوووووووووه توهم !!! چقدر ترسو!!
-رودابه جان، بهم حق بده.
باشه، درموردش فکر کن. راستی چند سالته؟
-من بیست و پنج سالمه. وتو؟
اووه چه عالی.منم بیستو دوسالمه.
-شبت خوش، باید بشینم قسمت بعدی رو بنویسم.
شب تو هم خوش منتظر قسمت بعدی هستم. و همینطور جوابت برا آشنایی؟
-ههههههه باشه در موردش فکر میکنم.بدرود
بدرود.
داشتم بهش فکر میکردم. ندیده بودمش اما نمیدونم چرا اینقدر به طرفش جذب شده بودم!!
بد جور وسوسه شده بودم، که هویتمو بهش لو بدم. اما میدونستم یه اشتباه مساوی نابودی تموم زندگیمه. فکر کردن بهش رو به وقت دیگه موکول کردمو شروع به توشتن قسمت بعدی داستان کردم.

تو تموم طول مدتیکه داشتم مینوشتم یه گوشه ی ذهنم پیش نادیا بود. با خودم فکر میکردم یعنی حالا چیکار میکنه؟
بلاخره نوشتن تموم شد و من حالا داشتم به نادیا فکر میکردم.
میخوای واقعا بذاری صبح همه اونو تو بالکن لخت مادر زاد ببینند؟
خب حقشه. اونهمه گستاخی رو چطوری از یاد ببرم.
اما اون فقط به تو آسیب جسمی رسوند.
نه خوردم کرد. درسته مست بودم. اما نگاه آدمهاییکه شاهد کتک خوردنم بودندو که میفهمیدم.
اما اون حالا وضعیتش خیلی وخیمه و با این کار ممکنه زندگیش واقعا نابود شه. داروک تو واقعا اینقدر پستی؟
رو ساعت نگاه کرم. حدود سه صبح بود. خودم خودمو متقائد کرده بودم که نباید این کار رو بکنم. سریع لباس پوشیدمو. سوییچ ماشینو برداشتمو از خونه آروم زدم بیرون.

وقتی وارد آپارتمان نادیا شدم ، آروم و بی صدا رفتم طرف اتاق و بعد رفتم پشت پرده ی که کنار پنجره جمع شده بود و تو بالکنو نگاه کردم. بیچاره تو تاریکی چمباتمه زده بود سرشو گذاشته بود روی اون زانوهای خوشگلش. دیدم اگه یه باره صداش کنم شاید خیلی بترسه. برا همین برگشتم از اتاق بیرونو درو باز کردمو محکم زدم به هم.
و دوباره اومدم تو اتاق، تا منو دید از جاش بلند شد و دیک دستشو گذاشت رو کسش و دست دیگه شو حائل سینه هاش کرد که پیدا نباشه. خندم گرفت. حالا باهام احساس غریبی میکرد.
کلید رو کردم توی قفل و در باز کردم. تا در باز شد. پرید توی بغلم و زار زار شروع به گریه کرد. معلوم بود قبل از اینهم گریه کرده. چون تموم آرایشش بهم خورده بود. آروم بین گریه هاش میگفت: منو ببخش...منو ببخش... میدونم مثه عقده اییها رفتار کردم.... دستمو کشیدم روی موهاشو گفتم: مهم نیست هر چی بود گذشت. برو لباستو بپوش دختر خوب.
فیرفیر کنان خودشو از تو آغوشم بیرون کشید رفت طرف لباسهاش منم داشتم از اونهمه زیباییش حظ بصری میبردم. بازم جنبش های کیرمو حس میکردم. بلاخره لباس پوشید و رفت طرف دستشویی. منم رفتم نشستم روی مبل توی هال. بعد یکی دو دقیقه بیرون اومد. صورتشو شسته بود. از در دستشویی که اومد بیرون، همونجا ایستاد و بهم لبخند زد و گفت:تو دیگه چه جونوری هستی!!! و بعد به آشپز خونه رفت. یکم طول کشید، تا با یه سینی و کمی خوراکی برگشت. گذاشت روی میز و نشست روبه روم. هنوزم داشت فیرفیر میکرد. تو چشمام نگاه کرد و گفت: دیگه باور نمیکردم برگردی. به خدا تصمیم داشتم تا سپیده صبر کنم و اگه نیومدی خودمو بندازم پایین.
-هههههههههه. واقعا!!!!!!!!
خب آره، میمردم بهتر از این بود، که هر کی از جلوی بالکن رد بشه منو لخت مادر زاد ببینه.
برام یه لقمه گرفتو داد دستمو ادامه داد. اما تو خیلی مهربونی!
ههههه.آره، خاک برسرم. حقت این بود که بذارم دهنت سرویس بشه. اما دل مهربونم نذاشت.
من خیلی پستم که اون کار رو با تو کردم. اما باور کن از اونهمه گستاخیت که منو بدونه مقدمه بوسیدی، خیلی لجم گرفت. چون دیدم اصلا نمیتونم در برابرت مقاومت کنم.
چیه؟ بازم میخوای تحریکم کنی که ببوسمت؟ خیر خانوم اونوقت که بوسیدمت دوتا علت داشت. اول اینکه از یه جا عصبانی بودمو میخواستم تلافیشو سر تو در بیارم. دوم اینکه مست بودم. سوم اینکه میخواستم روتو کم کنم. و چهارم اینکه یکم حشری شده بودم.
هههه اینکه شد چهار تا علت.؟!!!
-خب دوتاش مربوط به خودمه. به تو ربطی نداره.
از جاش بلند شد اومد روی پاهام نشست . دستاشو دور گردنم حلقه کرد و با لوندی گفت: حالا حشری نیستی؟
-پاشو دختره گنده، این کارا مال دخترای تازه بالغه، منو تو خیلی بزرگتر ازین هستیم که بدون شناخت با هم باشیم. اگه خیلی حشری برو جلق بزن. من نمیتونم برات کاری بکنم.
صورتشو به صورتم سایید و گفت: به خدا تو یه هفته ی گذشته که فهمیدم تو کی هستی شاید بیست بار برات جلق زدم.
داشت دوباره با حرفاش تحریکم میکرد. کمرشو گرفتم از روی پاهام بلندش کردمو گذاشتمش روی مبل و گفتم: تلاش نکن، بین ما اتفاقی نمیفته. یا حداقل حالا نمیفته. یه لقمه ی دیگه برا خودم گرفتمو از جام بلند شدم، تا اون محیط هوسناک رو ترک کنم. بلاخره منم آدمم.
با دلخوری گفت: میخوای بری؟
-آره کوچولو باید برم . مامانم نگرانم میشه. هههههههههههه
بعد خم شدم، پیشونیشو بوسیدمو گفتم: ببخش اگه اذیتت کردم.
اشک تو چشماش جمع شد. یباره زانوهامو بغل کرد و گفت: دوستتدارم داروک. دوستتدارم.
یه باره دیگه پیشونیشو بوسیدم و دستاشو از دور زانوهام باز کردم. و به طرف در راه افتادم. وقتی میخواستم از در بیرون برم نگاهش کردم. دیدم لبخند به لب گونه هاش از اشک خیسه. با دستش برام بوس فرستاد. بهش لبخند زدمو از خونه خارج شدم. وقتی رسیدم خونه هنوز کامپیوترم روشن بود. دیدم توی آی دیم یه مسیج دارم. بازش کردم. رودابه برام مسیج داده بود.
داروک، عکسو مشخصات رو برات میل کردم. برو ببین و تصمیم بگیر.
خندم گرفت. با خودم گفتم بذار ببینم چه شکلیه. رفتم و ایمیلو باز کردم و عکسشو دانلود کردم رو دسکتاپ. وقتی عکسو باز کردم کله ام سوت کشید. چیزیکه میدیدم، باورم نمیشد.از تعجب داشتم دیوونه میشدم . باورش برام سخت بود....ادامه دارد...

No comments:

Post a Comment