Chat Box LAB2LAB


ShoutMix chat widget

دوستان لطفا در پایان هر داستان نظرات خودشونا ارسال کنند. با تشکر

Popular Posts

Friday, October 7, 2011

بازی_قسمت چهاردهم

خب ماجرای آشنایی با شهره جالب بود برام. چون شهر خواسته و یا ناخواسته توی یه چیزایی در مورد شخصیت پرتو روشنم کرده بود. هر دو رو رسونده بودم به خونه هاشون و خودمم برگشتم خونه. واضح بود که اولین کار، نشستن پای صحبت پرتو برای داروک بود. پس سیستمو روشن میکنمو میرم روی خط. پرتو روی خط بود. به محض وارد شدنم به مسنجر پیام داد:
معلوم هست کجایی؟
-همین دورو برا !!
حالا یک ربع ساعته منتظرتم؟
-خب من از کجا بدونم؟ و در ضمن مگه من تعهد دادم؟ خب ؟ چه خبر؟
اگه برات مهم نیست چرا میپرسی؟
-مهم نیست. اما جالبه..بگید ببینم چیکار کردید؟
فکر کنم امشب خیلی بهم نزدیک شدیم. اما یه چیزیش آزارم میده..
-چی؟!!
از اون دسته آدماست که تا از یه زن خوشش میاد، هیچ احتیاطی نمیکنه. هر چی میخواد رک و مستقیم میگه. فکر اینو نمیکنه که ممکنه طرفشو ناراحت کنه.
-خب شما که اینو درک کردید پس دیگه ناراحت چی هستید؟ کسی باید این گله رو بکنه که درک نکرده.
اره حق با تو.. اما یه جورایی ازش میترسم..
-هه، چرا؟
نمیدونم ، این بی پرده بودنش میترسوندم..حس میکنم میخواد منو بگیره تو مشتش.
-دوستندارید؟
نمیدونم چی باید بگم. راستش من دختر راحتیم. بر خلاف خونواده ی مذهبیم، من خودمو جور دیگه بار آوردم و عادت کردم که زیر بار کسی نرم. اما شاید از مردی که خوشم بیاد خیلی چیزها رو قبول کنم. ولی تو مشت گرفتنو اسیر کردنو نه نمیتونم تحمل کنم.
-حالا شما از کجا اینقدر مطمئنید که اون چنین اخلاقی داره؟ شایدم برداشتتون اشتباه بوده.
شاید.. مطمئن نیستم. خب اینم گزارش امشبم...هههه . داروک جان، یه جورایی شدی نزدیکترین شخص به من، که همه چیمو براش میگم...
-خب شاید برای اینکه همو نمیشناسیم و شما به من اعتماد کردی..
درسته علت همینه..داستانو ادامه ندادی؟
-دارم مینویسم. تا چند ساعت دیگه میذارم توی سایت..
پس صبح که بیدار شدم میخونم. فعلا بای...
بدرود پرتو خانوم...

***************************************

خسته ام و دارم دور خودم تو خونه چرخ میزنم. دنبال یه بهونه میگردم تا خودمو سرگرم کنم. هنوز فاخته داره پشت پنجره اتاقم میخونه. چشمم به تارم میفته که به روی دیوار اتاقم آویزونه. میرم برش میدارمو میشینم لبه ی تختم. کوک نیست . پس کوکش میکنم،از اولین زخمه، انگار فاخته ی پشت پنجره جون تازه ایی میگیره و دلگیرترو بلند تر میخونه.
دارم توی مضرابها و زخمه ها غرق میشم.ساز داره چیزی بهم میگه که هنوز نمیتونم کامل درکش کنم. پنجه هام بدون اراده روی پردها سر میخوره و نتها رو تعیین میکنه. چیزی تو وجودم در حال جوشیدنه و داره از توس سینه ام بالا میاد تا خودشو به دهنو زبونم برسونه.سعی میکنم در برابرش مقاومت کنم، ولی این حس خیلی قویتره و بلاخره از سینه م عبور میکنه و دهانم رو به زور باز میکنه. صدام تو گوش خودم میپیچه...

گشته خزان نوبهار من،بهار من.
رفت و نیامد نگار من،نگار من.
سپری شد شب جدایی، به امیدی که تو بیایی.
آخر ای امید قلبم، با من از چه بی وفایی؟!

سرمو میذارم روی سازمو اشک از چشمام رون میشه. صدای آلارم وبکم خلوتمو بهم میزنه.
بازهم سکسیو جذاب و تقریبا نیمه برهنه نشسته روی همون مبل.
سلااااام داروک خان..
-چرا اون فیلم و عکسها رو درست کردی؟
کار من نیست. باورکن.
-اما تو میدونی کار کیه. مگه نه؟
آره میدونم.. ولی باور کن من اونقدر که تو فکر میکنی، آدم پستی نیستم. من فقط تورو میخوام ولی حاضر نیستم آبروت رو به خطر بندازم.
-همه چی تموم شد. عکسها و فیلم رسیده دست پرتو..
نه...جدی میگی؟!!
-آره، مگه شوخی دارم؟
پس کارتون تمومه..
-اگه نتونم بهش ثابت کنم که اینها ساختگیه، آره همه چی تمومه..
من میتونم کمکت کنم، اما یه شرط داره...
-چه شرطی؟
من آدرسمو میدم، تو هم میای خونه ی من و با هم معاشقه میکنیم. اونجور که من دلم میخواد. و بعدش من تضمین میکنم، که همه چی برگرده به روال عادی..و من دوباره پرتورو به تو بر میگردونم.
-من میدونم همه ی این نقشه ها کار توست. اما واقعا فکر میکنی یه سکس اینقدر ارزش داره که به خاطرش همه چیز زندگی دو نفر رو به خطر بندازی؟
ببین من این حرفا سرم نمیشه. بذار واقعیت رو بگم. من با کسی سر خوابیدن با تو شرط بستم و تا آخرش جلو میرم. آره.. عکسها و فیلم هم کار من بود. حالا هم اگه تن ندی شاید اتفاقات بدتر بیفته.
-مثلا چه اتفاقی؟
هه، حواست به پرتو باشه..ممکنه که مجبور بشم از اون به عنوان یه وسیله استفاده کنم.
-منظورت چیه؟
واضحه، دارم میگم اگه لازم باشه پرتو رو گروگان میگرم..
-دست بردار.. میخوای قضیه رو جنایی کنی؟ میدونی جرم آدم ربایی چیه؟
آقای داروک من شوخی نمیکنم.
-تو شهامت این کار رو نداری..من تمام وب هاتو ضبط کردم و تا چند دقیقه ی دیگه میدم به پلیس.
ها ها.. شوخی میکنی شهروز خان، آقای داروک...بهتر فکر پلیس بازی رو از کله ت دور کنی. اونقدر مدرک برعلیه ت دارم که به محض اینکه ماجرا رو به پلیس بکشونی همه رو و میکنم. من هنوز جرمی مرتکب نشدم. اما شما از نظر قانون جمهوری اسلامی یه خلافکار و مجرم محسوب میشی. میدونی که اگه همین حالا اراده کنم کارت تمومه. پس منطقی فکر کن و پای پلیس رو وسط نکش. راستی بذار یه چیز دیگه رو هم برات روشن کنم. همین حالا که دارم باهات حرف میزنم، آدمای من رفتند که عشقتو بیارند اینجا.. بای آقای داروک تا زمانیکه پرتوی خوشگلتو نشونت بدم.
قبل اینکه من چیزی بگم، وب قطع میشه..یعنی چی؟!! این زنیکه داره چیکار میکنه؟..پرتوی من..وااااای خدا چیکار باید بکنم؟..پرتو چه گناهی کرده؟!! با اون چیکار دارند؟ دارم دیوونه میشم..
زنگ میزنم به شهره.
جانم شهروز.
-شهره گوش بده پرتو تو خطره..
چی داری میگی ؟ منظورت چیه؟!
-شهره همون زنیکه که وب میفرسه، همین حالا بهم گفت قصد داره پرتو رو گروگان بگیره..
برای چی؟
-چه میدونم.. میگه من برای سکس با تو شرط بندی کردم و حالا که تن نمیدی پرتو رو گروگان میگیرم..
شهروز!! تازگیها مواد مصرف میکنی؟ خیلی توهمی شدی پسر!!!
-باور کن این موضوع شوخی نیست شهره..اون میخواد پرتو رو بدزده..
خوبه شهروز جان، به اندازه ی کافی خودتو مهم نشون دادی.. حالا دیگه دست بردار از این بازی جدید..
-وااااااااای خدا !! چرا نمیخوای حرفمو باور کنی؟ شهره به خدا همه ی این قضیه یه بازیه که نمیدونم کی داره ادارش میکنه..
هههههه. یعنی میخوای بگی بازی بازی اونهمه دخترو کشیدی زیر خودت؟ خوبه والا.. اگه جدی بخوای این کارو بکنی چیکار میکنی؟
-به جون پرتو من با کسی نخوابیدم.. باور کن. آخه چرا نمیخوایند تو و پرتو حرف منو باور کنید..
شهروز جان، همه ی شواهد نشون میده، که تو فقط داری دروغ میگی..مخصوصا اون عکسها... راستی دی وی دیه چی بود؟
حرصم میگیره و بدون وداع ارتباطو قطع میکنم. باید یه کاری بکنم، قبل اینکه پرتو گرفتار بشه.
زنگ میزم به نادیا..
سلام شهروز..
-نادیا باید ببینمت..
من خونه م میتونی بیای خونه.
-تا نیم ساعت دیگه اونجام..

******************************************

به علت شب بیداری و نوشتن قسمت جدید داستان صبح تا نزدیک ظهر خواب بودم، که با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم. با چشم بسته گوشی رو آن میکنمو میذارم روی گوشیم
بله؟
صدای پرتو تو گوشم میپیچه و باعٍث میشه خواب از سرم بپره..
هنوز خوابی آقای تنبل؟!
-سلام پرتو خانوم..
سلاااااااام آقا شهروز خواب آلود..یه خبرخوب دارم...
-خیر باشه؟
خب منو تو توی دادگاه شرکت نکردیم.. اما دادگاه هم فقط یه جریمه برای شرکت بریده و حکم داده در صورت تکرار مجمع شرکت رو پلمپ کنند.
-خب پس بخیر گذشته.
آره..و خوبیش اینکه شخصی برخورد نکردند..کی فرصت داری با هم باشیم؟
-چیه؟ به این زودی دلت برام تنگ شده؟! همین دیشب با من بودی؟
میخوای باز تیکه پرونی کنی؟
-میدونی وقتی میبینمت و یا این صدای خوشگلو گستاختو میشنوم دلم میخواد آزارت بدم..
اما این حس آزار دادن داره از توی من خارج میشه.. دلم نمیخواد دیگه باهات کل کل کنم..
-پرتو خانوم میشه منظورتو واضح بگی؟
نه، نمیشه..
-باشه..هر جور راحتی..کی وقتت آزاده؟
هر وقت خواب از سر حضرت عالی بپره..
-وقتی صداتو میشنوم دیگه خوابم نمیاد..
خوبه بلاخره یه حرف خوبم زدی!!
-کجاشو دیدی؟ اونقدر حرفای خوب بلدم، که اگه بگم ضعف میکنی.
ببینیمو تعریف کنیم..تا حالا که فقط سعی کردی تیکه بندازی!!
-اونکه شیرینیه رابطه ست. من یه دوش میگرم و بهت زنگ میزنم..
باشه منتظرم...
-بدرود.
بای
اما هیچ کدوم ارتباط رو قطه نکردیم.. صدای نفسهاشو میشنیدم..
-چرا قطع نمیکنی؟
اما جوابی نداد..هی دختر خانوم با شمام..اینبار قطع کرد..
بلافاصله گوشیم زنگ خورد. سعید بود..سلام سعید جان..
سلام شهروز..خوبی؟
-بد نیستم..
شهروز یه برنامه ی تور شمال با بچه های مجله برا چند روز تعطیلی در پیش گذاشتیم. تو هم میای؟
-برنامه چیه؟
چیز خاصی نیست. هر کس با ماشین خودش و هر کسی که خواست میاد ولی همه جا با همیم..
-هر کی رو خواستیم میتونیم با خودمون بیاریم؟
آره مشکلی نداره
-خوبه، خبرشو میدم..
منتظرم..بای
بدرود..ادامه دارد....

No comments:

Post a Comment