Chat Box LAB2LAB


ShoutMix chat widget

دوستان لطفا در پایان هر داستان نظرات خودشونا ارسال کنند. با تشکر

Popular Posts

Friday, October 7, 2011

بازی_قسمت دوازدهم

وقتی پرتو کنارم جا گرفت از بوی عطر تنش گیج شدم. قلبم بی تابانه داشت میطپید. یه مانتوی مشکی اندامی تنش بود، با یه شال هم رنگش. پانسمان زخم سرشو زیر یه تل پهن سفید رنگ پنهون کرده بود.
سلام.
-سلام. خوبید؟
خیلی بهترم.
-عالیه. خب کجا بریم؟
اگه ممکنه بریم دنبال شهره، اونم با خودمون همراهش کنیم.
یه جورایی بهم برخورد. یعنی چی؟! من اومدم، که با خودش تنها باشم. حالا یه کاره میگه بریم دنبال شهره. اما چاره ایی هم نداشتم. آدرسشو پرسیدم و به سمت خونه ش حرکت کردم.
شهره نزدیکترین دوستمه. خیلی دوستشدارم.
-بله بله ، همون شب تصادف متوجه ی این موضوع شدم.
هههههه. من باید بابت برخوردش از شما عذر خواهی کنم. خودش بهم گفت که چه رفتاری باهاتون داشته. حقیقتش اون ازم خواسته که بریم دنبالش. شاید میخواد از دلتون در بیاره.
-نه بابا مهم نیست. شاید هر کی دیگه م بود و فکر میکرد عامل تصادف من بودم، همین رفتارو میکرد.
دختر خوبیه. خیلی مهربونه . ولی یه وقتایی زیادی احساساتی میشه. و این تنها مشکلیه که داره. تنها زندگی میکنه . خونوادش توی موشک بارون جنگ کشته شدند. وقتی این اتفاق میفته اون فقط یکسالش بوده و بر حسب اتفاق، تنها کسی از خونوادشه که زیر آوار زنده میمونه. تا بیست سالگی، یعنی حدود دوسال پیش با عموش زندگی میکرد. ولی چون ارث زیادی بهش رسیده بود و ذاتا دختر استقلال طلبیه، با تموم مخالفتهای عموش، از اونها جدا شد و برای خودش یه زندگی جدا درست کرد. یه دختر پسر بازه و اهل هیچ تعهدی نیست. امیدوارم با این اخلاقش مشکل پیدا نکنید.
-خب فکرنمیکنم به من ربطی داشته باشه که اون چه جور تفکری داره.
من از این نظر گفتم، که بلاخره نزدیکترین دوست منه و شاید شما از این ارتباط خوشتون نیاد.
-دوباره دارید سعی میکنید، که خودتون رو یه جوری بهم قالب کنید؟ هههه، منکه اون روز بهتون گفتم قضیه ی خواستگاری سوری بود.
خیلی پر رویی!! هر چی سعی میکنم احترامتو نگهدارم و رومون تو روی هم باز نشه، اما انگار کوتاه اومدن جلوی تو، فقط حماقته؟!
-خب جدی میگم. آخه به من چه ربطی داره، که شما با کی رابطه داری و اون چه شخصیتی داره. مگه من ازتون خواستم زنم بشید، که دارید ازم میخواین در مورد شهره حساسیت نشون ندم؟
هههه، انگار یادت رفت چند شب پیش توی خونه مون مثه موش نشسته بودی. با اون کت و شلوار و کروات مسخره ات. حالم داشت از اون تیپت بهم میخورد. وقتی اونجوری حالتو گرفتمو رفتم تو اتاقم، تا دوساعت بعد داشتم به ریخت آویزونت میخندیدم. بد جور جو گیر شده بودی. فکر میکردی با اون کت و شلوار حتما شبیه تام کروز شدی؟ ههههه
برگشتم به صورتش که تو تاریکی خیلی محو دیده میشد نگاه کردم و گفتم: دختره ی گستاخ. از این حرفات پشیمون میشی.
ههههه، فقط همینو داری بگی؟! یالا از حیثیتت دفاع کن. خب دیگه، چی داری بگی جز تهدید؟
-خیلی طول نمیکشه که بابت همه چی ازم عذر میخوای. قهقه ی بلندی سر داد و گفت: مگه تو خواب ببینی من بابت چیزی ازت عذر بخوام. اونقدرچشمات داد میزنه مشتاق منی، که هیچ چیزو نمیتونی ازم پنهون کنی. راستی فکر کنم نویسنده ها هنر پیشه های خوبی نباشند. چون به هیچ وجه نمیتونی کششت به منو ازم مخفی کنی.ههههههه
اونقدرلجم گرفته بود، که دلم میخواست بهش بگم، میدونم تو کله ی کوچولوش چی میگذره و بهش بگم همه ی حرفهایی که به داروک زدی رو من میدونم. میخواستم بگم روز اولی که منو توی دفترش دیده، اونقدر خودشو باخته که میره میخوابه. اما نباید احساساتی میشدم . چون این تنها برگ برنده ایی بود، که در برابر این دختر جسور داشتم.
چیه؟ زبونت بند اومد؟ یالا پس به زبون درازیت ادامه بده کوچولو. فکر کردی چون جونمو نجات دادی، در برابر تیکه پرونیات ساکت میمونم؟
-بذار حالا که اینقدر پر رویی یه حقیقتی رو بهت بگم. شما دخترا هرچقدرم که جسورو ببر باشید و هرچقدر که بلند پرواز باشید، اما آخرش ما پسرا با یه تیر میزنیم میندازیمتون تو رختخوابمون.
هههههه. جمع نبند پسره ی بی حیا. کسی نتونسته و نمیتونه منو بکشه تو رختخوابش.
-خیلی هم مطمئن نباش. هنوز کسش به تورت نخورده. درسته که خیلی چموشی اما بعضی ها هستند که میدونند باید چه جوری رامت کنند.
هههههه، حتما یکی از اون بعضیها خودتو میدونی؟ اینو بهت قول میدم که تورو خیلی ریزتر از این حرفها میبینم، که بتونی همچین هنری داشته باشی.
-این کل کل کردنت با من آخرش کار دستت میده.
ببینیمو تعریف کنیم. اما اونقدر جسارت تو وجودت نمیبینم که بتونی غرورمو بشکونی.
آیییی... نگهدار همینجاست خونه ش.

پرتو خودش کلید خونه ی شهره رو داشت. درو باز کرد و وارد شدیم. گفتم ناراحت نشه منو بدون خبر داری میبری خونه اش؟
نه نگران نباش.
وقتی وارد حیاط شدیم، پرتو ایستادو نگاهی به ساختمون انداخت و گفت: باید یه خبرایی باشه. بذار ببینم. و بعد به طرف حیاط خلوت که سمت راست ساختمون بود آروم و بی صدا حرکت کرد. من ایستاده بودمو نگاهش میکردم. با خودم فکر میکردم، چه خبری میتونه باشه که اون اینقدر کنجکاو و بی صدا داره میره طرف حیاط خلوت؟! بعد پشت یه پنجره متوقف شد وآروم سرک کشید.
اونقدر حس فضولیم گل کرد، که منم رفتم به طرفش . چنان مجذوب اتاق شده بود، که متوجه ی حضور من پشت سرش نشد. منم به دنبال مسیرنگاهش توی اتاقو نگاه کرد.
واااای خدا چی میدیدم؟! شهره لخت به صورت دمرو رو تختخواب خوابیده بود و یه پسر هم روی کمرش بود.هر دو لخت بودند و در حال سکس. پسره اندام درشتی داشت و پوستش بی اندازه سفید بود. حتی از شهره هم سفید تر. کمرشو بالا می آورد و یه کیر گنده رو از درون شهره بیرون میکشید و یکم مکث میکرد و سپس با تموم قدر دوباره به درون شهره هول میداد و صدای برخورد شکم و رونهاش با کون تپل شهره واضحو بلند شنیده میشد. و وقتی دوباره پسر حرکتشو تکرار میکرد و کمرشو بالا میکشید، شهره کونشو یکم از روی بالشی که زیر شکمش بود بلند میکرد و سعی میکرد اونو مستقیم تو مسیر کیر پسره قرار بده و باز پسره با یکم تامل و با تموم قدرت خودشو به روی کون اون میکوبید.
وااااای احسان چقدر کلفته کیرت!!! داری جرم میدی. خورد کردی کمرمو..وااای کسم..
منو پرتو چنان مجذوب این صحنه شده بودیم، که به کلی همدیگه رو فراموش کردیم.
لحظاتی بعد حرکت پسره روی کمر شهره سریعتر شد و شهر هم کم کم شروع به جیغ زدن کرد.
-بکن منو....واااای خدا کسم....آخیش...
-شهره جونم داری چیکار میکی ؟
دارم ..به تو کسسس میدم...خوبه؟ خوشت میاد؟
آره....چقدر تنگه عزیزم...چقدر داغه...
بکنش... جرش بده...هاااای...دوستدارم بهت کس بدم ...بکنم.. بکنم... محکمتر..
دیگه آخراش بود و اون پسره داشت تمام قدرت و سرعتشو بکار میبرد.آیییی...یواش وحشی...آییی بچه کونی جرم دادی...بکن بکننننننش... و لحظاتی بعد هر دو شروع کردند به داد و فریاد و بلاخره آروم گرفتند.
نگاه کردم دیدم کیرم تا آخرین حد قد کشیده. اما یه حس بدی بهم دست داده بود. از اینکه دزدکی سکس کسیو دید زده بودم، حس انزجار داشتم.
وقتی پرتو برگشت و منو پشت سر خودش دید، شوکه شدو از شرم چهره ش برافروخته شد.
لبخند زهرآلودی زدمو گفتم: خجالت نمیکشی دزدکی سکس دوستتو دید میزنی؟ بدونه اینکه کلمه ایی حرف بزنه از جلو چشمام دور شد. و به طرف در ساختمون رفت. دنبالش رفتمو پشت سرش وارد ساختمون شدم گفتم: دیدی؟ اینم سزای دختره پرو. یه بار ایستاد و برگشت مستقیم تو چشمام نگاه کرد. به قدری چهرش جدی شده بود، که برا یه لحظه تو دلم خالی شد.
دیگه دوست ندارم در مورد این مساله ی رختخواب چیزی بشنوم.میدونم خیلی وقیح و بی حیایی. از اون چشمای وحشیت پیداست. اما لزومی نداره بی شرمیتو به رخ من بکشی..من مثه تو نیستم. شما مردا فکر میکنید، سکس نقطه ی ضعف، برای خورد کردن شخصیت زنهاست. حالم از اون تفکراتتون که بوی گند میده بهم میخوره. سعی نکن تو هم نشون بدی که مثه باقیه ی همجنسهات فکر میکنی. توی ماشین به اندازه ی کافی مرد بودنتو به رخم کشیدی. دیگه بسه...
دلم براش پر کشید. از اینهمه جدی بودنش حس حقارت بهم دست داد. میخواستم بگیرمو بچسبونمش به سینه م. از اونهمه گستاخی خودم بدم اومد. واااای خدا این چه حسی من دارم به این دختر؟!
پرتو به طرف اتاقی که شهره و اون پسره توش بودند رفت. در باز بود. با کمی فاصله از اتاق، شهره رو صدا زد. شهر جواب داد، جونم عزیزم؟ کی اومدی خوشگلم؟ حالا میام بشین تا من لباسمو بپوشمو بیام.
پرتو دوباره برگشت سمت من.
چرا ایستادی؟ بشین..
دیگه تو لحن حرف زدنش او رودبایستی نبود. انگار ظرف همون چند دقیقه که از خونشون تا اینجا اومده بودیم، تصمیم گرفته بود با من راحت حرف بزنه. سعی میکرد به چشمام نگاه نکنه. هنوز از دیدن سکس شهره خجالت زده بود. خودشم اومد و روبه روم نشست. دلم نمیخواست ازش چشم بردارم.


************************************

حالا که فهمیدم پرتوی من با کسی رابطه نداره. تصمیم میگیرم برم خونه ی شهره و باش صحبت کنم. نگاه میکنم روی ساعت. حدود هشت شبه. سریع از خونه خارج میشم و میشینم پشت رل و به طرف خونه ی شهره حرکت میکنم.
شهره درو باز میکنه و خودش به استقبالم میاد. توی حیاط بهم میرسیم. میاد جلو باهام دست میده و صورتمو میبوسه.
چطوری داداشی؟
-خوب نیستم شهره جون. چرا پرتو داره اینجوری میکنه؟
بیا بریم تو..
دستمو میگیره و به دنبال خودش میکشه.
باور کن این چند روز من دائم دارم بهش میگم، یه فرصت دیگه بهت بده. اما میشناسیش که یک دنده و سرتقه.
-چی میگی شهره؟! فرصت چی؟ به خدا من گناهی نکردم.
شهروز دست بردار... از روز اولی که اون نامه ها توی لباست پیدا شد، من توی جریانم.
حتی چند بار موقعه ی صجبت با اون زنیکه منم پیش پرتو بودم. اون زنه آمار دقیقه اون کسیایی که باشو رابطه داری رو داد. و ما این مدت تحقیق کردیم. و به اضافه یه چیزایی هست که من نشون پرتو ندادم. اما به خودت نشون میدم. تا بفهمی که حداقل سر منو نمیتونی شیره بمالی. اما میدونی که من آدم بازیم. با سکس مشکل ندارم. و برا همین نمیخوام که پرتو بیشتر از این بدونه. چون اون داغون میشه. در همین حد که فهمیده با یکی دیگه رابطه داری روحیه ی خودشو باخته. وای به اونوقت که اون چیزاییکه من دارمو ببینه.
همینجور که روی صندلی توی آشپزخونه نشسته بودم و شهره در حال درست کردن شربت بود، هاج و واج به دهن شهره خیره شده بودم.یعنی چی؟! منظورش چیه؟ مگه چه چیزی وجود داره که نه من میدونم و نه پرتو باید بدونه!
شهره میشه منظورتو واضحتر بگی؟ پارچ شربتو با یه لیوان میذاره جلوی من یکم تو چهرم زل میزنه و با افسوس سرشو به چپ و راست حرکت میده آهی میکشه و از آشپزخونه خارج میشه. بعد چند لحظه بر میگرده و یه پاکت پستی رو میده دستمو میگه. این بسته به آدرس خونه ی من پست شده. درست ساعت دو بعد از ظهر امروز به دستم رسیده. هر کی فرستاده فکر اینو کرده که اگه به آدرس خونه ی شما بفرسه، ممکنه به دست پرتو نرسه. برا همین فرستاده برای من، چون مطمئن بوده که میدمش به پرتو.
در پاکت باز بود. دست بردم توش و محتویاتش که چند تا عکس و یه دی وی دی بود رو بیرون کشیدم.
عکسها رو نگاه کردم. دود از کله م بلند شد. من بودم...آره خودم بودم... توی یه جمع سکس گروهی. باور نکردنی بود!!! داشتم با یه زن سکس میکردم. نه خدایا.. با دوتا زن.. چی میبینم توی هر عکس زنها عوض میشدند. حدود ده دوازده تا عکس بود که من توی اونها با چهارتا از زنها در حال سکس بودم. هیچ تفاوتی بین اندام و قیافه ی شخص توی عکس و خودم پیدا نمیکردم. حیرون و بهت زده عکسهارو نگاه میکردم در عرض چند دقیقه صدبار زیرو روشون کردم..نگاه کردم به صورت شهره. اونطرف میز رو به روم نشسته بود و رفتار منو زیر ذره بین نگاهش گذاشته بود.
-باور کن شهره.. من نمیدونم چه اتفاقی داره میفته!
خودت میدونی که من تورو چقدر دوستدارم و چقدر برات ارزش قائلم. همیشه توی این دو سه سال به چشم یه حامیو یه برادر بهت نگاه میکردم... والحق که تو هم برام چیزی کم نذاشتی. اما داداشی، همه چی واضحه.. مثه روز..من دی وی دی رو ندیدم. چون مطمئنا اونم در رابطه با سکسهای تو هست و من نمیخواستم بیشتر از این تن لختتو ببینم . چون پردها بینمون دریده میشه. اما خودت برو ببینو قضاوت کن...
-باور کن شهره اینها همش ساختگیه. به جون پرتو قسم میخورم..
با افسوس سرشو زیر مسندازه و میگه: منم همین فکرو میکردم. و برا همین عصر بردم پیشه دو تا متخصص و هر دو گفتند واقعیه.. شهروز بسه دیگه. منکه گفتم به پرتو نمیگم.
نمیدونم باید چیکار کنم. حتی نمیدونم از دست شهره باید عصبانی بشم یا نه!! ادامه میده.
به هرحال من خودم پیگیره این موضوع بودم.اما اگه بازم شک داری میتونیم با هم بریم پیش متخصص و بهشون نشون بدیم. در حضور خودت..
-حتما اینکارو میکنیم.. تو اولین فرصت... حالا پرتو کجاست؟
نگران نباش ، با عموش رفته یه چند روز شمال..
وایییییی ... خدا دارم دیوونه میشم... آخه این زنیکه دنبال چیه که داره با زندگی من اینجوری بازی میکنه؟ با حالی آشفته از شهره جدا میشمو یه راست میرم طرف تریای جاوید.. نیاز دارم خودمو یکم از توی معرکه بکشم بیرون..
توی تریا نشسته م، که جاوید صدام میزنه و میگه تلفن میخوادت. تعجب میکنم. کی میتونه باشه.
بله؟ بفرمایین.
صدای نادیا به گوشم میرسه. سلام عزیزم..
-سلام نادیا...
برای احتیاط روی گوشی خودت زنگ نزدم. چه خبر؟
-هیچی بابا ... اوضاع خیلی وخیمه..
چرا؟...مگه چی شده؟
وقتی همو دیدیم بهت میگم...
خب بیا اینجا خونه ی من...
-مزاحمت نمیشن نادیا...
چرا تعارف الکی میکنی؟ بیا منم تنهام.. و حوصله م سر رفته..
-باشه، شام میگیرمو میام..
لازم نکرده آقای لوتی.. شام درست کردم..
-پس یکم اینجا از خودم پذیرایی میکنمو میام..
میخوای مشروب بخوری؟
-آره خیلی نیاز دارم... حالم خیلی بده..
دیوونه اینجوری فقط خودتو داغون میکنی..
-بیخیال نادیا.. تا نیم ساعت دیگه راه میفتمو میام..
اوکی منتظرتم دیر نکنی..بای
بدرود.
وقتی وارد خونه ی نادیا میشم تقریبا مستم. با هم دست میدیمو میرم میشینم روی مبل.
خب چی شده؟
-اوضاع بدتر شده...
مگه چه اتفاق افتاده؟
منم ماجرا رو براش تعریف میکنمو عکسها رو بهش نشون میدم. عکسها رو که میبینه حیرت میکنه. بعد یدفعه شروع به خندیدن میکنه و میگه: پست فطرت راه میفتی اینطرف و انطرف همه رو میکنی؟! اونوقت منه ببدبخت که سه سال منتظر یبار بات بودنمو میذاری تو خماری؟ تو دیگه چه جنده ایی هستی؟ههههههه
-نادیا سر به سرم نذار.. حوصله ندارم..تازه هنوز دی وی دیو ندیدم..
به سرعت میپره پاکتو از دست من میگیره و دی وی دی رو از توش در میاره و میره طرف سیستم پخش زیر تلویزیون و دی ود دی رو رونش میزاره و بازش میکنه..
با اولین تصویر هر دومون از تعجب برمیگردیمو بهم نگاه میکنیم..ادامه دارد....

No comments:

Post a Comment