Chat Box LAB2LAB


ShoutMix chat widget

دوستان لطفا در پایان هر داستان نظرات خودشونا ارسال کنند. با تشکر

Popular Posts

Tuesday, May 3, 2011

وحید و عمه لیلا

سلام . اسم من وحیده .
من 21 سالمه و يه عمه دارم که 30 سالشه واسمش لیلاست خيليم خوشگله . اين عمه من از
اون وقتي که من يادم مياد يه کم خارش داشت . اما اين آخرا ديگه از هميشه بيشتر بود
. ماجرا از اونجا شروع شد که ما تو فرديس زندگي ميکرديم و عمه اينا تو تهران .
ماجرا برميگرده به سه چهار ماه پيش . من از اين کارم قبل از اينکه اين سايتو ببينم
خيلي پشيمون بودم و فکر ميکردم که فقط من يه نفر تو دنيا اين کار رو کردم ( سکس با
محارم ) اما اين سايت رو که ديدم گفتم ماجراي سکس با عمه لیلا رو براتون بگم . خيلي
حاشيه رفتم بريم سراغ داستان . يه روز من ميخواستم برم تهران تا يکي از دوستام رو
ببينم . گفتم از شب برم خونه عمه اينا بخوابم و صبح برم پيش دوستم . بعداز ظهر ساعت
5 بود من راه افتادم و ساعت هفت و نيم من تهران بودم . وقتي رسيدم در رو زدم عمه
بزرگم در رو باز کرد ( اون يکي عمم ) . سلام عليک و روبوسي کرديم رفتم تو .شوهر عمه
لیلا رفته بود از بندر جنس بياره ( فروشگاه صوتي تصويري داره ) وعمه لیلا آبجيش رو
صدا کرده بود که پيشش بمونه تنها نباشه . نميدونست که من ميخوام برم خونشون . خلاصه
نشستيم صحبت کردن . تا اينکه موقع شام شد . عمم زنگ زد از رستوران شام آوردن .
نشستيم خورديم . شب ساعت يازده شد . عمه بزرگم خسته بود گفت من برم بخوابم . من هم
تو چون تو خونه عجله داشتم واسه اومدن وقت نکرده بودم دوش بگيرم . قبلشم باشگاه
بودم بدنم خيلي کثيف شده بود . ميخواستم برم دوش بگيرم ديدم يه اصلاحي هم کنم بد
نيست . به عمه گفتم عمه جون خونه ژيلت دارين . رفت يه دونه آورد . گفتم عمه ميتوني
اين پشت گردنم رو واسم بزني بلند شده . گفت باشه تو برو دوش بگير الان ميام .
ميخواستم برم يادم افتاد من که با خودم شورت نياوردم . روم نميشد به عمه بگم .
خلاصه هر طور که بود به عمه گفتم . آخه عمه من که لباس نياوردم . گفت منظورت شرت و
ايناس ؟ . گفتم آره . گفت : اگه ميتوني بپوشي واسه علی رو بيارم بپوش ( شوهر عممه )
. گفتم نه بابا عمه يه چيزي گفتيا نميشه که . شورت که چيزي نيست که بشه واسه کس
ديگه رو پوشيد . با خنده گفت من و عمه ژيلات ( همين عمه بزرگم ) واسه همديگرو
ميپوشيم خونه هم بودني . منم گفتم آخه شما فرق دارين ولي منظورم از لحاظ زن و مردي
نبود . عمم گفت نه بابا چه فرقي داره . واسه شما يه سر داره ولي واسه ما نداره . من
همينجوري موندم چي بگم . گفتم خوب حالا چيکار کنيم . گفت خوب همون رو بيرون در بيار
در اومدي از حموم همون رو ميپوشي . من هم بعد کمي تته پته . ندونستم چي بگم گفتم
آخه نميشه که پس بايد قبل از اينکه در بيارمش پشت گردنم رو بزني . عمم يهو برگشت
گفت اوا عيبي نداره که توام . منم عمتم ديگه . گفتم آخه زشته . عمم برگشت گفت نه
بابا خيليم خوشگله . ديد من از اين حرفش جا خوردم . گفت نترس نخواستيم بخوريمش که .
ديگه من منظورش کاملا دستم . اومد . مثل اينکه آقا علی درست و حسابي بهش نميرسيده .
خلاصه رفتم حموم توي رختکن لخت شدم . شرتم هم در آوردم . رفتم تو . سرم رو که شامپو
زدم و شستم . تا اومدم دوباره شامپو بزنم .ديدم عمم داره در ميزنه . در رو زد منتظر
جواب نشد اومد تو . منم خجالت کشيدم دتم رو گرفتم جلو کيرم که هنوز خواب بود . عمم
گفت دوش رو ببند خيس نشم . دوش رو بستم . تا ديدم عمم هواسش به کيرمه ديگه کيرم
داشت شق ميشد . ديگه ديدم خيلي تابلو پشم کيرم هم زياد بود ديگه کيرم تو دستم جا
نگرفت .يهو عمم برگشت گفت تو دستت جا نميشه مجبوري ؟ گفت نميدونستم اينهمه خجالتي
بودنتو . گفتم اينکه ديگه طبيعيه گفت چرا . منم ديگه ديدم کار از کار گذشته . گفتم
مگه ميشه يه خانوم به اين خوشگلي به چيز آدم زل بزنه . آدم بي تفاوت باشه . گفت خوب
لفظ قلم نيا . راحت باش . دستم رو تا برداشتم عمه لیلا گفت اووه چند ساله بهش
نرسيدي . گفتم چطور گفت پشمات خيلي زياد سده . به جاي پشت گردنت بزار پشماي چيزتو
بزنم . گفتم چيمو ؟ گفت دودولتو خوبه ؟ گفتم يعني در حد دودوله ؟ گفت بسه پررو نشو
. خورد تو ذوقم . اما عمم زود گفت شوخي بودا . عمه گفت اينو که با ژيلت نميشه کاريش
کرد بزار اول با قيچي بزنم . رفت قيچي بياره ديدم با شلوارک و سوتين اومد تو . خيلي
کيف کردم . گفتم عمه اين چيه سوتين دختر بچه هاست ( آخه تا بالاي نوک پستونش بود )
گفت چطور ؟ گفتم آخه خيلي کوچيکه . مخصوصه ؟ گفت مخصوص چي ؟ گفتم هيچي بابا ولش کن
. گفت پيرهنم رو در آوردم که مو نچسپه بهش . گفتم منظورت پشمه ؟ خنديد . عمه گفت
بيا جلو ببينم . رفام جلو تا عمم نشسته بود روي صندلي تا چشمم از بالا به سينه هاش
افتاد کيرم دوباره شق شد . آخه خيلي بزرگ بودن . خيلي خم سفت و سفيد مثل برف . عمم
گفت چيه بازم اينو تيزش کردي واسمون . گفتم آخه تقصير خودته عمه جون . ببين وضعتو .
گفت خوب الان يه کاري کن اين بخابه رگاشم زده بيرون . بخوام تکو بخورم ميره تو چشم
. بعد با هم خنديديم . گفتم چيکارش کنم آخه ؟ گفتم يه لحظه بري بيرون من درستش
ميکنم ( ميخواستم جلق بزنم ) الان ميگيد اين چه احمقيه . اما از اينکه با عمه خودم
سکس کنم ميترسيدم . خيلي کار کثيفي ميدونستمش ( البته هستا ) .به خاطر همين حرفش زو
وسط نميکشيدم . عمم گفت چيکارش ميخواي بکني بدبختو ؟ گفتم حالا . گفت هر کار ميخواي
بکني جلوي من بکن . مثل اينکه حدث زده بود . گفت ميخواي جلق بزني ؟ خواستم بگم نه .
اما ديدم راه ديکه اي ندارم . گفتم آره . گفت خوب شروع کن . يه لحظه شحوت کل وجودم
رو گرفت . بي خيال همه چي شدم . گفتم خالي خالي که تا فردا طول ميکشه . گفت پس اگه
ميخواي يه کم شامپو بزن . گفتم نه منظورم از نظر شامپو و اينا نبود . منظورم رو
فهميد . گفت يعني ميگي لخت شم ؟ کامل نه ولي يه کارايي بکن که من حشري شم . گفت تو
شروع کن من باهاتم . يهو برگشت شلوارکشرو با شرتش رو با هم تا زير کونش کشيد پايين
. دستش رو انداخت دو طرف کونش رو باز کرد و قمبل کرد . سوراخ کونش کامل معلوم بود .
کسش هم از زير بيرون بود . همون جا کم مونده بود کل آب بدنم يه جا از کيرم بريزه
بيرون . اما خودم رو با زور نگه داشتم .گفت اگه ميخواي انگشت کن رودتر آبت بياد .
اونم مثل اينکه ميخواست منو شحوتي کنه که بکنمش . گفتم نه عزيزم هنوز زوده . گفت پس
تو ميخواي طولش بدي . گفتم عمه پستوناتو درار مردم . گفت چشم . برگشت پستوناشو از
بالي سوتين دراورد بيرون . دهنم وا موند ديدم واي چه پستوناي سرحال و خوشگلي . گفت
ميخواي بيشتر لذت ببري ؟ منم گفتم آره . گفت پس بيا جلوتر رفتم جلو فکر کردم ميخواد
ساک بزنه . کيرم رو گرفت . نشست رو زانو کيرم انداخت لاي پستوناش . گيرم داشت
ميترکيد . گفتم خشک خشک ؟ يه تف کردش رو کير من يه تفم انداخت لاي پستوناش . کيرمو
گذاشتم لاي پستوناش . اونم پستوناشو از دو طرف به هم فشار ميداد . سه چهار بار که
بالا پايين کردم آبم با فشار پاشيد زير فک عمه لیلا . گفت اي ديوونه ميگفتي زودتر
که اينقد بي جنبه اي ديگه . دهنم وا موند گفتم به اين ميگي بي جنبه ؟ هرکس ديگه اي
بود همون اول که قمبل کردي کل شيره جونش ميريخت بيرون . گفت يعني اين قدر سکسي ام .
گفتم آره خوش به حال آقا علی . يهو ياد عمه ژيلا افتادم . گفتم نکنه بيدار سه ببينه
با هم تو حموميم . اونم که نخود تو دهنش خيس نميشه . آبرومون تو فاميل ميره . گفت
نه بابا من از صبح اونقدر از اون بدبخت کار کشيدم که تا فردا بعد از ظهر ميخوابه .
يادم افتاد صبح ميخوام برم پيش عليرضا دوستم . گفتم عمه خوب بيا بزن حالا . گفت
راست ميگي . کيرمو شستم . رفتم جلوي عمه . تا عمه دستشو زد به کيرم کيرم دوباره مثل
چوب شد . عمه گفت اه بابا بازم که شروع کردي ؟ بابا تو ديگه کي هستي ؟ تو که همين
الان جلق زدي . آبتم هنوز زير چونمو لاي پستونمه . گفتم عمه تو هم يه چيزيت ميشه ها
من دارم سعي ميکنم بخوابه تو از پستونات تعريف ميکني ؟ گفت ديگه من طاقت ندارم .
کيرمو گرفت تا ته کرد تو حلقش . چندبار عقب جلو کرد . گفتم عمه گفتي اگشتت کنم
هنوزم رو حرفت هستي ؟ گفت آره حتي اگه ميخواي بکني ميتوني بکني اما فقط از کون .
چون بي جنبه اي يهو ديدي ريختي تو کسم حالا خر بيار باقالي بار کن . گفتم چشم عمه
جون . گفتم همونجوري قنبل کن . گفت تو کيرتو آماده کن . گفتم اول انگشت کنم ديگه
گفت باشه . قنبل کرد . گفتم خودم ميخوام لاي کونتو باز کنم . لاي کونشو باز کردم .
اول يه کم کسو کونشو از پشت ماليدم . بعد انگشت اشارم رو کردم تو دهنم خيسش کردم .
کردم تو سوراخ کون عمه . خيلي تنگ بود . به شوخي گفتم عمه سوراخ کونتو بخورم . گفت
همش واسه خودته . گفت سوراخ کونمو يکم زبون بزن گلگلکم مياد خوشم مياد . يه که
سوراخ کونشو زبون زدم . بعد دوتا انگشتم رو با هم کردم تو سوراخش يهو يه داد نه
خيلي بلند کشيد . گفتم عمه الان آبجيت بيدار ميشه ها . گفت ببخشيد . گفت نميخواي
بکني تو سوراخم . سه سايته داري انگشت ميکني سوراخ کونمو . گفتم چرا . تو باز کن
کونتو . دستشو انداخت باز کرد . سوراخش يخه کم گشادتر شده بود اما نه زياد کير منم
کلفته . عمه گفت کيرتو بيار جلو يواش يواش بمال به سوراخ کونم بعد بکن تو . کيرمو
يه تف زدم . ميماليدمش به سوراخ کون عمه لیلا اونم شل ميشد . بعد گفت بسه بکن تو
کونم . کرم رو گرفتم کردم تو سوراخ کونش يه تکون داد خودشو بعد گفت اينجوري کمردرد
ميگيرم بزار مدل سگي قنبل کنم . گفتم عمه ولي ماشالا خيلي حرفه اي ها . گفت آخه علی
خيلي سليقش با بقيه فرق ميکنه به خاطر همون هر نوع سکسي رو رو من امتحان کرده من هم
ياد گرفتم . چند بار که عقب جلو کردم عمم گفت وحید دستتو از پايين بنداز کسم رو
بمال که تو تموم ارضا شدي من تو کف نمونم . منم دستمو انداختم ديدم واي چه کس نرمي
. يه دو سه دقيقه که ماليدم عمه ديدم داره ارضا ميشه . هي داد زد بکن بکن تو کونم .
کسمو بمال . تندش کن . همينا رو هي گفت بعدش يه اه کشيد . بدنش شل شد . سوراخ کونشم
شل شد . رفت و آمد کيرم هم راحت تر شد . ديدم عمه با يه صداي خمار گفت وحید زودتر
تمومش کن من خوابم داره ميگيره . بي حال شدم . چندتا که تلنبه زدم يه کم تندش کردم
.ديدم آبم بازم ميخواد بياد کيرم رو از تو سوراخ کون عمه کشيدم بيرون . آبم رو
ريختم رو کون عمه بعد يه که کونشو با ليزي آب کيرم ماليدم تا يه کم حال اومد . پاشد
شلوارکشو شرتشو گذاشت تو رخت کن يه دوش گرفتيم . من با اينکه کيرم خوابيده بود ديدم
ديگه فرصت شايد پيش نياد گفتم زير دوش يه بار ديگه بکنمش اما عمه مخالفت کرد . گفتم
حد اقل لاي پاهات بندازم . گفت باشه بدن عمه رو کلا ليف کشيدم کامل کفي شد . از عقب
بغلش کردم کيرم رو انداختم لاي پاهاش . پستوناش رو هم گرفتم تو دستام گرم و ليز .
کيرمو که عقب جلو ميکردم . کيرم ميخورد به کس عمه به خاطر همين عمه هم دوباره ارضا
سد منم آبم اومد اين سري عمه رو خوابوندم و ابم رو روي کسش ريختم . البته اين سري
آبم کمتر بود . بعدش ديگه احساس کردم کيرم درد ميکنه . کمرم هم همينطور . خلاصه
آخرش هم قسمت نشد که ما اين پشماي کيرمون رو بزنيم . پشت گردنم هم همينطور . با عمه
از حموم در اومديم . صبح که بيدار شديم عمه ژيلا سر صبحانه گفت چقدر رنگت واشده
لیلا ؟ حموم بودي ؟ من گفتم فهميده . اما عمه لیلا گفت آره قبل از اينکه شماها
بيدار شين من رفتم دوش گرفتم . . من هم نزديکاي ظهر بود رفتم پيش دوستم عليرضا و و
بعد برگشتم فرديس . بعد اون هر وقت عمه رو ميبينم اون نگاش يه کير منه منم نگام به
پستوناي عمه .

 

دور سينه خواهرم

ماجرا به 3 سال پيش برميگرده ،
اون موقع من 18 سال داشتم .دو سه هفته‌اي ميشد كه كلاس بدنسازي ميرفتم و احساس
ميكردم سينه‌هام بزرگ شده و خوشم اومده بود.يه شب ساعت 7 از كلاس بدنسازي برگشتم
خونه و ديدم هيچكس نيست ، به اتاق خواهرم رفتم و فهميدم كه مامانو بابام به خونه ‌ي
يكي از آشناها رفته بودند و تا ساعت 11 برنميگشتند.رفتم لباس‌هامو عوض كردم و براي
اينكه پيش خواهرم افه بيام به اتاقش رفتم و سينه‌هامو فشار دادم و گفتم:حال ميكني
چه سينه‌هايي شده!؟ تيريپ بدنسازيه ديگه!؟ اونم خنديد و گفت:ديگه هر چي باشه واسه
ما خانوما كه نميتوني افه بياي كه هرچي هم سينه‌هات بزرگ باشه به اندازه‌ ما نيست!؟
گفتم:كورخوندي من حاضرم شرط ببندم كه دور سينه‌هام از دور پستوناي تو يكي بزرگتره!؟
يه نگاهي بهم كرد و گفت:برو مترو بيار اندازه بگيريم.منم بدورو رفتم متري كه مامانم
باهاش خياطي ميكرد را آوردم و دور سينه‌هاي خواهرمو اندازه بگيرم.بعد اونم سينه‌هاي
منو اندازه گرفت و ديديم كه اون 15 سانتي‌ متر ازمن بزرگتر بود.من بهش گفتم: قبول
نيست ، تو هم لباست كلفتره از ماله منه و هم سوتين داري ،اگه راست ميگي لباست را در
بيار،اونم اولش گفت نه ،ولي وقتي ديد من گفتم پس شرط را باختي گفت:باشه بيا و
لباس‌هاشو كند، بعدش به من گفت : پس توهم بايد پيرهنتو در بياري ، منم پيرهن و
زيرپوشم را در آوردم.ديدم سوتين داره ، گفتم:نه بايد اونم در بياري ديدي من لخت
شدم.گفت: فرهاد خرم نكن،گفتم خرت نميكنم، حرف حساب كه جواب نداره ،گفت باشه و بندشو
از پشتش باز كرد و لخت شد.مترو بردم و همزمان با اينكه مترو ميگرفتم پستوناشم فشار
ميدادم ،اونم بهم چشم ‌غوره میرفت .خلاصه اونم مال منو اندازه گرفت و آخرش اون 12
سانتي‌ متر بيشتر بود.گفت:ديدي گفتم ، آخه پسر تو همينجوريش بي‌پستون هم بخوايم
حساب كنيم از من لاغرتري، چه برسه به اينكه طرفت پستونايي مثل من داشته باشه، راستم
ميگفت،پستوناش هم خوشگل و نرم و هم اندازش خيلي خوب بود،خيلي دلم ميخواست بخورمش،
ولي اينجوري نميشد،بايد فكري ميكردم.بهش گفتم:اصلن شايد دور سينت بخاطر پستونات از
من بيشتر باشه، ولي دور شكم من بيشتره،گفت:اندازه ميگيريم.اين بار اون اول دور شكم
منو اندازه گرفت و سپس منم مال اونو، بازم اون هفت‌هشت سانت بيشتر بود.گفتم: دور
باسن من بيشتره ، گفت:فرهاد ، داري بهونه‌گيري ميكنيا، ولي باشه ، بيا اندازه بگير
، گفتم : با لباس كه نميشه، شايد شلوار تو كلفتتر باشه، شايد زيرش يه چيز ديگه
پوشيده باشي! گفت:خيلي پررويي ، ولي چون داداشمي باشه، و شلوارشو در آورد ، منم
شلوارمو در آوردم.من مال اونو اندازه گرفتم و اون كه ميخواست مال منو اندازه بگيره،
كيرم شق شده بود و جلوش بود.گفت: قبول ندارم ، اينو بيار پايين.گفتم: به من چه خودت
بيار پايين.يه نگاهي بهم كرد و بعدش سعي كرد كيرمو از روي شورت بده پايين.ولي از بس
كيرم سفت شده بود، دوباره مثل فنر به جاي اولش برميگشت.گفتم:ميخواي دربيارم ؟!
گفت:تو كه اينقدر پررو هستي، اينم در بيار.منم فوراً شورتمو نه تنها كشيدم پايين
بلكه از پاهامم در آورم.تا كه كيرمو ديد، انگار كه چيز عجيب‌غريبي ميبينه، گفت:اوه
نميدوستم اينا اينقدر كلفت و بزرگه ، با اين ‌دور باسن تو از من خيلي بيشتر
ميشد.گفتم: نه هميشه هم كلفت نيست ، وقتي يه تيكه‌ي خوشگل و خوش‌اندام جلوش باشه،
به نشونه‌ي احترام، قيام ميكنه و چون خوشش مياد كلفت ميشه.خنديد و گفت:عجب ، حتما
اون تيكه‌ي خوشگل و خوش‌اندام هم منم.گفتم پس چي.خلاصه با دستش كيرمو زد پايين كه
حسابي منو تحريك ميكرد.موقع اندازه گرفتن ، يكم آب كيرم ريخت رو دستش و يه دفعه
دستشو زد كنار و گفت: ايي اين ديگه چي بود.شاشيدي؟ گفتم:اينم بوسه‌ي آبداري بود كه
ايشون به او تيكه‌هه كردند.تو نميخواي اونو ببوسي؟! گفت: اگه نبوسم ناراحت ميشه؟!
گفتم:پس چي ! اونم كه خودشم حشري شده بود، كيرمو بوسيد.گفتم:آبدار نبود. گفت: واسه
آبدار شدنش بايد چيكار كنم، گفتم بايد بكني تو دهنت.اونم كرد تو دهنش.بهش گفتم:حالا
مك بزن.سرتونو درد نيارم ، يه دقيقه‌اي واسم ساك زد.بعدش بهش گفتم : ميخواي بوسه‌ي
خيلي آبدار ايشونم ببيني ، گفت:چجوري ؟ گفتم: تو رضايت بده، گفت: راضيم.منم شروع
كردم به پستوناشو خوردن.اونم با كيرم بازي ميكرد.بعدش شورتشو كشيدم پايين و كونشو
ليسيدم.خوب كه ليسيدم ، كيرمو يواش‌ يواش كردم توي كونش و يكم تو و بيرون كردم، ولي
زود در آوردم، آه و اوهش رفته بود بالا ، ولي خودمونيم ، خيلي حال ميكرد.بعد رفتم
سراغ كسش، چون ميدونستم، پرده داره، فقط ليسيدم و بعد وارونه شدم كه اونم كيرمو
بخوره، بعد گفتم دمر بخواب.ايندفعه اساسي ميخواستم بكنمش . كيرمو كردم توي كونش و
شروع كردم تلمبه زدن.آه و اوه كه ميكرد، بيشتر تحريك ميشدم.ديگه داشت آبم ميومد كه
درش آوردم.خواهرمو برش گردوندم و كيرومو گذاشتم روي پستوناش و گفتم:اينم بوسه‌ي
بسيار آبدار و خاليش كردم.بعد لخت توي بغل هم دراز كشيديم.و بهش گفتم:دوستت دارم و
از هم لب گرفتيم.هم اون و هم من اولين سكسمونو باهم كرده بوديم.نگاه به ساعت كردم
ديدم ساعت حدود دهه ، بهش گفتم ، پاشو لباساتو بپوش كه مامان اينا ممكنه امشب زودتر
بيان.لباس‌هامونو پوشيدم. دوباره توي بغل هم دراز كشيدم .تا اينكه زنگ زده شد و من
رفتم درو باز كردم و پس از اون به اتاق خودم رفتم.از اون شب به بعد اگر چه خيلي دلم
ميخواست يه بار ديگه باهاش سكس كنم ، ولي هم موقعيتش كم پيش ميومد و هم روي اون شبي
را نداشتم.يكي دوبار اومدم بهش بگم كه بيا ببينم دورسينه‌هات بيشتر شده يا نه ولي
اينكارو نكردم؛ تا اينكه اون ازدواج كرد و ديگه از فكرش اومدم بيرون.پایان

 

مهستی، زن عموی مهربون من

زن عموی عزیزم

زن عموی من یه زن 41 ساله است با قد متوسط و پستونها و کون درشت. طفلکی نمیتونه بچه
دار بشه و اون و عموم تنها زندگی می کنن. عموم ماهی سه روز به خاطر کارش میره دبی و
همیشه از کسهای آبدار اونجا تعریف میکنه و ناگفته معلوم که هر دفعه یه حالی به خودش
میده.

فکر کنم زن عمو هم میدونه ولی طفلک به خاطر مشکلش چیزی نمیگه.

من 26 سالمه و زن عمو با من خیلی مهربونه و من هم همیشه دوستش داشتم. پارسال
تابستون دعوت شدیم باغ عمو. کلا 6 نفر بودیم من و خواهرم و بابا و مامان و عمو و زن
عموی عزیزم. زن عمو یه دامن بلند و یه پیراهن پوشیده بود که پستونای نازش رو مشخص
میکرد.

هر وقت باد میوزید دامنش میچسبید به پاهاش و من سعی میکردم برجستگی کون و یا کسش رو
تشخیص بدم. وقتی تو آشپزخونه کپسول گاز رو نصب میکردم و در حالی که خم شده بودم
اومدم عقب که هیو کونم به یه چیز نرم و داغ برخورد کرد و ترسیدم. برگشتم نگاه کردم
دیدم با کون زن عمو تصادف کردم. از خجالت قرمز شدم و عذر خواهی کردم ولی زن عمو با
یه لبخند شیرین با عشوه گفت عیبی نداره. طرز گفتنش قند تو دلم آب کرد. ساعتای 10
عمو و بابا رفتن بیرون و زن عمو گفت میخواد بره تو باغ تا واسه چای آلبالو آلبالو
بچینه.

خواهر و مامانم هم گفتن میمونن و ناهار درست میکنن. من هم به پیشنهاد مامان رفتم به
زن عمو کمک کنم. مهستی خوشگلم (زن عمو) جلو راه میرفت و من دنبالش و از تماشای
حرکات ناز کونش از رو دامن لسی که روی اون باسن تپل مپل مرقصید لذت میبردم. انگار
مهستی جون هم اینو میخواست و باسن نازش رو بیشتر میخراموند و منو یاد اون برخورد
داغ با کونش میانداخت. یه دفعه طفلکی مهستی سکندری خوردو خورد زمین. من دویدم طرفش
و پرسیدم چی شد. در حالی که معلوم بود دردش اومده گفت هیچی.

نشست و به درخت تکیه داد. کف دستاش رو آروم با دستام تمیز کردم. زانوهاشم کمی زخمی
شده بود. دامنشو تا روی زانوهاش کشید بالا تا وضع زانوهاش رو ببینه. یه خورده
خراشیده شده بود. من آروم زانوهاشو دست کشیدم که خیلی ناز به من لبخند زد و منم
لبخند زدم. وقتی خواست با دستاش خراشیدگی پاشو لمس کنه یهو دامن لسش روی رونهاش سر
خورد و تا شرتش پایین رفت. شرت صورتی با گلهای سفید که میشد کس تپلشو از پشتش تشخیص
داد. من از خجالت قرمز شده بودم ولی مهستی اصلا به روی خودش نیاورد و یه لبخند ملیح
روی لباش نقش بست. من که حال خودمو نمیدونستم هنوز زانوهاشو نوازش میکردم و شرت
نازشو دید میزدم و مهستی هم هیچ مانع نمیشد. بعد یه دقیقه دامنشو کشید رو پاهاش و
من دستش رو گرفتم و از زمین بلندش کردم. موقع چیدن آلبالو هم سعی میکردم با بدنش
تماس پیدا کنم و وانمود کنم این تماسها تصادفیه.

مهستی نازنینم هم هر تماس رو با یه لبخند پاسخ میداد. سر ناهار حواسم اصلا به ناهار
نبود و فقط تو فکر مهستی بودم و خیلی هم حشر و حرکات مهستی رو دنبال میکردم. ناهار
تموم نشده بود که عمو گفت ساعت 7 شب پرواز داره به دبی و باید زودتر برگردیم تهران.
مامان از مهستی دعوت کرد شب بیاد خونه ی ما ولی مهستی گفت یکی از دوستاش شب پیشش
میاد و تشکر کرد.

من کلی حالم بد شد و به بخت بدم لعنت کردم. تو راه برگشت اعصابم داغون بود که یکی
از دوستام با موبایلم تماس گرفت و ازم خواست شب برم خونشون.

منم قبول کردم و به مامان گفتم شب خونه رفیقم میمونم. بعد از اینکه رسیدیم خونه زود
دوش گرفتم و ساعتای 6 از خونه اومدم بیرون. توی راه موبایلم زنگ خورد و دیدم شماره
زن عمو افتاده.

تعجب کردم که مهستی چه کار میتونه داشته باشه.

بعد از سلام و احوالپری مفصل من از وضع زانوش ازم پرسید که کجا هستم گفتم تو راه
خونه رفیقم. گفت من شب تنهام و تنهایی میترسم میتونی بیای پیشم ؟ با تعجب و ذوق
پرسیدم مگه دوستت نمیاد ؟

گفت نه زنگ زده نمیاد. من هم نفهمیدم چطوری گفتم باشه و قرارم و با دوستم به هم زدم
و رفتم خونه عمو.

وقتی میخواستم در خونه عمو زنگ بزنم قلبم تندتند میزد. در و باز کرد و باهام دست
داد. گرمای دستش داغم کرد. همون دامن و بلوز ناز تنش بود. ازم پرسید به مامانت گفتی
میای اینجا ؟

وقتی گفتم نه لبخندی از روی رضایت زد که منو متعجب و خوشحال کرد. برام نوشیدنی آورد
و وقتی دولا شد که بهم تعارف کنه خیلی خوب پستوناشو میدیدم که تو یه کرست صورتی با
گلهای سفید خودنمایی میکرد. فهمیدم شرت و کرستش رو عوض نکرده و همونست که صبح تنش
بوده. مهستی رفت تو آشپزخونه شام درست کنه و منم تمام حواسم به مهستی بود و با چشام
تعقیبش میکردم. بلند شدم رفتم آشپزخونه کمک مهستی جون بکنم. مهستی بین میز ناهار
خوری و کابینت ایستاده بود و سالاد درست میکرد. رفتم بغل دستش وایستادم و گفتم کمک
نمیخواین؟ گفت لطفا سس رو از تو یخچال بیار. برای رسیدن به یخچال باید از پشت سر
مهستی رد میشدم و من که خیلی حشری بودم ناخواسته طوری رد شدم که تماس بیشتری با کون
مهستی پیدا کنم ولی مهستی هم کونش یه خورده داد عقب و یه لبخند شهوانی زد. من
مطمئنتر شدم که مهستی هم حشری هست و از این کارا خوشش میاد.

ساعتای 9:30 عمو از فرودگاه دبی تماس گرفت و وقتی از مهستی پرسید تنهاست یا نه
مهستی با یه خنده موذیانه گفت تنهاست که منم خندم گرفت. بعد شام وقتی ظرفها رو تو
ماشین میچید و منم یکی یکی ظرفها رو از پشت سرش بهش میدادم آروم کونش داد عقب و از
تماسش با من داغ شدم. منم به خودم جرات دادم و کیرم رو رو کونش فشار دادم. مهستی
کونش رو آروم به کیرم میمالید و کیر من رو کون مهستی داشت بزرگ میشد. مهستی دستاشو
رو کابینت گذاشته بود و کونش رو کاملا عقب داده بود و خودشو به من میمالوند. منم
کاملا باهاش همراهی میکردم. دستامو گذاشتم رو کمر مهستی و شروع کردم مالیدن کمر و
کونش و بعد آروم دستامو سر دادم رو پستوناش و از روی پیراهن ماساژشون میدادم.

مهستی چشاشو بسته بود و با زبونش لباشو میخورد. دستمو انداختم تو کمر مهستی و
برگردوندمش و لبامو چسبوندم به لباش و شروع به خوردن لباش کردم. مهستی خیلی خوب
همراهی میکرد و دستای منم از رو دامن کون داغ مهستی رو ماساژ میداد. زبونشو توی
دهنم میکرد و منم زبونشو میمکیدم.

حدود 10 دقیقه لب میگرفتیم که مهستی گفت بریم اتاق خواب. من بغلش کردم و در حالیکه
لباشو میخوردم بردمش تو اتاق خواب. به خواسته مهستی برق اتاق و روشن کردم و در و
قفل کردم. روی مهستی دراز کشیدم و دوباره لباش و خوردم و پیراهنشو درآوردم و بوسای
کوچیک از بالای پستوناش میگرفتم. با دندونام کرست مهستی رو کندم و نوک پستوناشو که
کاملا شق شده بود میلیسیدم و میمکیدم. کم کم ناله های مهستی شنیده میشد.

وقتی خواستم برم پایین و دامنشو دربیارم بلند شد. منو انداخت رو تخت و لباسامو
درآورد. شلوارمو با شدت پایین کشید و کیر راست شده ی منم که شرتم رو خیس کرده بود
از شرتم بیرون کشید و شروع کرد ساک زدن. اونقدر خوب و حرفه ای کیرمو میخورد که
نزدیک بود نفسم بند بیاد. وقتی دید کیرم خیلی خیس شده و نزدیک آبم بیاد یه اسپری از
کشوی تخت درآورد و رو کیرم خالی کرد و دوباره شروع به خوردن کرد.

بعد طاق باز رو تخت خوابید و پاهاشو باز کرد. وحشیانه دامنشو درآوردم و با دهنم به
شرت قشنگی که از صبح در آرزوش بودم حمله کردم. با زبون کسش رو از روی شرتی که کاملا
از آب کس خیس بود میلیسیدم.

بعد انگشتامو بردم زیر شرت و بدون اینکه شرتش رو دربیارم کسشو ماساژ میدادم و
همزمان شرتشو تو دهنم کرده بودم و میمکیدمش تا آب کس مهستی رو بخورم. بعد شرتشو
درآوردم و زبونمو فرستادم تو کسش. با زبون سقف کسشو میخوردم با انگشتام دنبال
چوچوله میگشتم. چوچوله ی شق کرده مهستی راحت پیدا شد. زبونمو پهن کردمو چوچوله
مهستی رو اونقدر محکم میلیسیدم که ناله های مهستی تبدیل به جیغ شده بود.

بعد هم لبهای کسشو تو دهنم میکردم و اونا را سخت میمکیدم. مهستی هم موهامو چنگ میزد
و کسشو محکم به صورتم میکوبید و ناله میکرد. آب کس مهستی کاملا جاری بود و منم به
شدت تشنه. وقتی سرمو بلند کردم و به مهستی گفتم تشنه ام و میخوام آبتو بخورم با
ناله گفت تمام کسم مال تو... ادامه بده کسم رو بخور بخوووووووور. منم آب کسشوو
چوچولشو میمکیدم.

یه دفعه تمام تنش لرزید و فهمیدم ارضا شده. حالا بدون اینکه از حامله شدنش نگران
باشم پاهاشو بلند کردم و کیرمو فرستادم تو کس مهستی. کس مهستی اونقدر خیس و لزج بود
که با اینکه کسش تقریبا تنگ و کیر منم به اندازه کافی کلفت بود تمام کیرمو تا خایه
هام یهو بلعید و مهستی جیغ کشید. شروع کردم تلنبه زدن که مهستی داد میزد محکمتر
تندتر تندتر...

با اون اسپری که مهستی به کیرم زد حدود 10 دقیقه کس مهستی رو تلنبه میزدم. هر دومون
به شدت عرق کرده بودیم و دیگه نا نداشتیم. یهو مهستی لرزید و با لرزش تنش کیرم مثل
آتشفشان فوران کرد و تمام آبمو تو کس مهستی خالی کردم. اونقدر آبم زیاد بود که از
کس مهستی اومد بیرون. بدون اینکه کیرمو از کس مهستی جون در آرم روش خوابیدم و شروع
کردم خوردن لباش.

مهستی هم دستاشو تو کمرم حلقه کرد و منم تو سینش فشرد و لبامو میخورد. بعد چند بار
ازم به خاطر سکس تشکر کرد و گفت فکر نمیکرده یه کسی که از خودش 15 سال کوچیکتر
اینقدر خوب ارضاش کنه. منم بوسیدمشو تو همون وضع تا 10 صبح خوابیدیم. صبح با هم دوش
گرفتیم و بدون اینکه لباس بپوشیم صبحانه خوردیم. بعد صبحانه مهستی اونقدر منو حشری
کرد که دوباره باهاش سکس کردم. 2-3 ظهر مامان به موبایلم زنگ زد و ناهار اجبارا
رفتم خونه اما به مهستی قول دادم شب برگردم پیشش و همانطورم برگشتم و اونشب هم یه
سکس حسابی باهاش داشتم. از مهستی قول گرفتم هر وقت موقعیت جور بود باهاش سکس داشته
باشم و الان تنها دوست دختر عزیز و مهربون من زن عموی عزیزم مهستی هست.

واقعیتهای بعدی رو هم براتون مینویسم

همجنس بازان کنگان

سلام خدمت دوستان عزیزم در سایت
پرطرفدار آویزون من رو حتما میشناسید اسم من هانی هست که یکی از داستان های من که
با ام البنی داشتم رو براتون نوشتم من در شهر کنگان در استان بوشهر سکونت دارم
امروز یکی از داستانهای من که میشه اونو همجنس بازی نامید رو براتون مینویسم خیلی
داستان کوتاهیه فکر نمیکنم خیلی بشه داستان همیشه باید کوتاه باشه خوب داستان من با
یه پسری هست که اسمش مهدی هست ماجرای ما از اینجا شروع شد یه روز که رفته بودم خونه
مهدی اونا هم چندتا دعوت کرده بودن آخه خونشون خالی بود ما یه پنج تایی میشدیم
.مهدی رفت یه فیلم سوپر از تو کمد کتاباش در اورد اومد گذاشت تو ویدئو سی دی و بزن
وبکوب شروع شد یکی از دوستامون که کیر و ارضا و چطوری بچه بوجود میاد رو نمی دونست
واقعا داشت از هوش میرفت نمیدونست که چه خبره اون از این چیزا هیچی نمیدونست اون
توی خانوادشون جوری بار اومده بود که فرهنگ ضعیف خانوادش اجازه ی همچین کاری رو نمی
داد که بدونه تو دنیا چه خبره . خلا صه یکی بچه ها که که شده بود ساقی محل که خوب
کون میداد تا که این رو شنید جا خورد چون اون دوست نافهم ما کیر سفید بزرگی رو داشت
. خلا صه اون کونیه نتونست خودش رو بگیره سریع رفت کیرش رو گذاشت تو دهنش براش با
مهارت خاصی ساک میزد اونم که تا حالا ارضا نشده بود یه طور عجیبی کیف میکرد فکرهم
نمیکردم که اینقدر اب دوست ما زیاد باشه خوب دهنش پر اب کیر شد خیلی لذت بخش بود
وقتی این صحنه تحریک برانگیز رو میدیدی . ما چهار تاییمون مال اون کون ده رو کردیم
اون شب تموم شد مهدی که من و یه جور دیگه ای تصور میکرد و فکر میکرد من از همون بچه
مذهبهیه هام کا سرم تو نماز و دعاست اونم اونشب که فیلم سوپر اورد گذاشت می خواست
منو امتحان کنه ببینه اهلش هستم یا نه بعد از چند روز تلفن زنگ خورد. عصر بود و
خونه هم خالی. خونه هم حال میداد و مهیا بود واسه حال کردن و همجنس بازی . تو تلفن
به من گفت می خوام بیام خونتون نماز نشون بدی . گفتم باشه قدمت روی چشم . صدای در
زدنش اومد سریع رفتم درو باز کردم اره مهدی بود با چندتا سی دی . ازش پرسیدم این
سیدی ها چیه گفت که اینا سی دی اموزش نماز شب هست اومدم با حضور خودت بهم یاد بدی .
مهدی یه بچه ی ناز تپلی و سفیده که تا میبینیش اب از لب و لوچت جاری میشه . اومد تو
خونه همینطور که میرفتیم دستی زد به سر کیرم و کیرم رو گرفت و زود ول کرد نمیدونم
من رو می خواست تحرک کنه؟ دلیلش از این کارم نفهمیدم چی بود شاید این دوست ما
اونقدر شهوتی شده بوده که نتونسته جلوی خودش رو بگیره . سی دی رو گذاشتم تو دستگاه
اولی خوب سی دی اموزش نماز بود بد بخت راست گفته بود. بهش گفتم این چیه اوردی. گفت
که مگه پای تلفن بهت نگفتم . گفتم چرا ولی من یه چیز دیگه فکر میکردم مرتب نگاه
کردیم سی دی تموم شد تو تلویزیون نوشته بود لطفا سی دی دوم را بگذارید دست کرد تو
جعبه سی دی ها یه سی دی در اورد گذاشت همین گذاشت . دو تا پسر همجنس باز رو نشون
میداد که حدود شونزده هیفده سال بیشتر نداشتن به صورت زنا باهم حال ملکردن سوراخ
کون همدیگه رو لیس میزدم تخمای همدیگرو می خوردن خلاصه کلی کار دیگه . ما هردوتا
مون به نهایت شهوت رسیده بودیم . بهش گفتم این سی دی دومش نه؟ . گفت : اره. خب بقول
اون یارو که میگفت : چون اخرین دکمه پیرهن باز شد یا علی گفتیم و عشق آغاز شد. به
شکم خوابوندمش و همون کارهایی رو که تو همون فیلم میکردن ما با هاش کردم . نمیدونین
که مهدی چه کون قلبه ای داشت صاف ، بدون مو ،خوش تراش، تنگ ، همه ی ویژگی های یه
کون لذت بخش رو داشت . نمی دونین از لب گرفتن باهاش چه کیفی میکردم وای وای وای وای
. مثل یه دختر چاره ساله تازه هم بلوغک زده بود و سینه هاش شده بود مثل سینه ی دختر
چارده ساله اون سینه رو جوری میخوردم مثل اینکه لوله ابه و دارم ازش اب می خورم .
خوب به کمر خوابوندمش . دیگه کیرم داشت می ترکید . کیرم رو گذاشتم تو دهنش تا خوب
چرب و لیس کنه من چون کیر بزرگی داشتم دیگه دهنش طاقت کیرم رو نداشت دهنش رو داشت
پاره میکرد حتی نفس به سختی می کشید . در همین لحظه مامانم اومد تو خونه ما از
خجالت داشتیم اب میشدیم مامانم از دیدن این صحنه سخت متعجب شده بود بهمون گفت که
این کارت رو تموم کن هانی ولی دیگه انجام نده . با شنیدن این حرف ما هر دو یه نور
امید تو دلمون بوجود اومد کیرم طوری در سکوت بسر میبرد که دیگه نمیتونست حرف بزنه
اما یه لحظه جونی گرفت بلند شد مامانم رفت وما دو باره دست به کار شدیم . کیرم رو
گذاشتم تو دهنش و خیس خیسش کرد به شکم خابوندمش و گفتم که می خوام کونت رو پاره کنم
اجازه میدی ؟ اون از دیدن کیر من ترسیده بود گفت که نه من فقط لا پام رو می فشارم
بزن همون جا . من که ناراحت شده بودم گفتم باشه . این لا پا خیلی حال نداد و قهر
کردم ونشستم اومد گفت : تو خودت به کیرت نگاه کن اگه بره تو کون من چی میشه . محلش
نذاشتم . بعد اومد گفت که بیا مشکلی نداره فقط تا سرش بیشتر نکن تو من هم جون دو
باره ای گرفتم و رفتم کیرم رو با ژل لیس کننده خیس کردم کذاشتم دم سوراخ کونش کمی
فشار دادم نرفت چون که خودش رو خیلی سفت گرفته بود بعد بهش گفتم : خودت رو شل کن تا
بره تو همین کارش باعث شد که سر کیر من در کوره ی داغ مهدی فرو بره یه کمکی جلو عقب
کردم صدا داد وجیغ کشید بعد آروم آروم در دقیقه شش تا هفت تا تلمبه بیشتر نمی زدم .
تا اینکه هی سریعترش کردم دیگه روون شده بود و جا کرده بود ولی نه به خوبی هنوز
کونش پاره نشده بود از فرط درد داشت صدا میداد فریادش تا فلک میرفت داشت دیگه
التماس میکرد تمومش کن ولی این اسپری لعنتی نمی ذاشت تخمام درد گرفته بود دیگه داشت
ابم می اومد گفتم که چرا کونش رو پاره نکنم اخه اون نمی ذاشت کیرم تا ته بکنم تو
بهش گفتم داره ابم میاد کیرم محکم تا ته فشار دادم تو. یه جیغ بلندی گشید کیرم
اوردم بیرون گذاشتم تودهنش اشکش در اومده بود نمیدونست گریه کنه یا لذت ببره . ابام
رو همش ریختم تو دهنش حکمش کردم که همش رو بخوره اخه من از خوردن اب کیر خیلی خوشم
میاد مخصوصا اگه ماله خودم باشه بد بخت همش رو خورد فکرمیکنم تا یادشه دیگه کون
نده. فردای اون روز ممانم بهم گفت چیه باهم دعوا میکردین زدین سر همدیگه رو شکستین
گفتم واسه چی ؟ گفت که آخه رو ملحفه تخت خون زیادی ریخته بود . گفتم اره دعوامون
شد، البته به شوخی یه چشمک زد و گفت خدا رو شکر که تو سالمی سرت نشکسته. بعد از اون
روز خیلی بهم پا میداد دیگه سوراخ کونش شده بود مثل کس زنی که بیست ساله داره کس
میده. دیگه گاییده شده بود . حتی دستمم توش میرفت. .اینم از داستان امروز امیدوارم
خوشتون اومده باشه . منتظر داستان های دیگه باشین

سکس با زن آقای مدیر

یک سال بود که از شرکت به خاطر شکایت برخی از
نسوان اخراج شده بودم .متاسفانه در اوایل کار ناشی بودم و به هر زن و دختر خوشگل
پیشنهاد سکس می دادم .این شد که نسوان دست به دست هم دادن و زیرآب مارو زدن و
ازشرکت اخراج شدم .یکی دوماهی بیکاربودم تا به پیشنهاد یکی از دوستان زدیم توی کار
لوازم ارایشی و شدیم سرخاب و ماتیک فرو ش!! ولی شغل خوبی بود .اگرچه زیاد اوایل کار
سودی نداشت ولی در عوض از صبح تا شب با زن و دخترای کونی و خوشگل سر و کار داشتیم
.تقریبا یک ماه بعداز شروع کار بهروز دوستم اولین کوس رو تور کرد و دو روز بعد هم
برد خونه ی یکی از بچه ها و کرد...البته بهروز وارد بود و چن تا کاندوم بیشتر از من
پاره کرده بود! یه روز توی مغازه تنها بودم دیدم یه خانوم محجبه با چادر عربی وارد
شد.اول فکر کردم اشتباه اومده ولی درست بود .کلی اسم های خارجکی بلغور کرد که مارک
های معروف لوازم ارایشی بود .نمی دونم چی شد که همون شروع کاررفتم توی کفش که یه
جوری باهاش ارتباط داشته باشم ...این شد که سر حرف رو باز کردم که اصلا به قیافه
تون نمی یاد این اسامی رو به خوبی بلد باشین ..اون هم گفت به خاطر شغل شوهرش مجبوره
این تیپی بگرده و در دلش باز شد و کلی از کشور و شوهرش و نظام بد وبیراه گفت !! من
که حسابی دنبال فرصت می گشتم گفتم : ببخشین مگه شوهرتون چی کاره ن ؟ و ایشون گفت :
مدیر شرکت ..... که برق از کونم پرید .وای این حاج خانوم زن رییس خودمون اقای مهندس
...بود !! زیر لب گفتم کوس کش چه کوسی می کنه و چشم دیدن ما رو نداره !با اون خانوم
گرم صحبت شدم و گفتم من هم توی یه شرکتی کار می کردم که به خاط ارتباط با یه زن
اخراج شدم . اون خانوم پرسید : برای چی ؟ گفتم نمی دونم یه رییس بد اخلاق داشت که
حسابی گیر می داد .اخه خانوم شما قضاوت کنین ما جوونا واقعا باید چه خاکی به سرمون
کنیم ؟ پول که نداریم زن بگیریم .با یه خانوم هم که صحبت می کنیم بهمون بدبین می شن
.ولی من واقعا زن ها رو دوس دارم و از مصاحبت با اون ها لذت می برم نه به خاطر سکس
بلکه بیشتر به خاطر عشق و کلی شعر و کوس شعر هم بلغور کردم ....خانومه که حسابی
رفته بود تو کف حرفای من گفت : معلومه جوون سر به راه و اهل حالی هستی .و حیف از تو
که این قدر تو مضیقه ای ....و گفت سعی می کنم با هم بیشتر دراین مورد صحبت کنیم
..کارت مغازه رو گرفت و خداحافظی کرد و رفت .یکی دوهفته گذشت و تقریبا فکر خانومه
از سرم رفته بود بیرون.یه روز نزدیک ساعت 10 صبح بود که تلفن زنگ زد .یه موبایل بود
.گفت سلام کارمند خانم باز اخراجی !! من گفتم ببخشین شما ؟ گفت : منو به این زودی
فراموش کردی ؟ گفتم : اوه ببخشین ..اخه نه اسمتونو بلدم نه فامیلتونو ..گفت : منو
روشنک صدا کن .الته این اسم واقعی من نیست .گفتم چشم ..روشنک ادامه داد من نزدیک
مغازه ت ایستادم ..جای پارک گیرم نیومد ..بیا نزدیک ماشین من یه لیست بهت بدم ...من
هم مغازه رو دادم دست بهروز و رفتم به سوی روشنک ....سوار یه ماشین بنز الگانس بود
..پیش خودم گفتم ..ای رییس خار کوسده با ظاهر سازی به اینجاها رسیده ..ببین این بنز
رو اخه با ماهی 500 تومن می شه خرید؟؟ . و فهمیدم اقای مهندس از اون دزد های حرفه
ایه ...دررو باز کردم و رفتم توی ماشین .روشنک خانوم با همون ظاهر محجبه پشت فرمون
بود ولی یه نمه آرایش کرده بود و حسابی خوش بو و عطر شده بود ...سلام کردم ..جواب
سلام منو داد و گفت راستی اسمت چیه ؟ گفتم کوچیک شما مسعود .گفت اقا مسعود چن سالته
؟ گفتم : 28 سال .روشنک گفت : اگه دهنت قرص باشه می خوام ببرمت یه جایی ..گفتم
ببخشین کجا ؟ گفت : یه جای خوب که بهت خوش بگذره فقط دهنت قرص باشه و جایی هم نگو
منو دیدی یا می شناسی ...من هم گفتم چشم هر چی شما بگین .. یه دنده کرد تو کون ماشی
و راه افتاد ...توی راه گفت : شوهر من به خاطر موقعیت شغلیش اصلا به من می رسه و
تازگی ها فهمیدم با یه زن رابطه داره و من از این موضوع خیلی ناراحتم ...نمی دونم
چی کار کنم .من بلافاصله وقت رو غنیمت دونستم و گفتم : اخه کسی که زن به این خوشگلی
و خوش اندامی و باحالی داره می ره با یه زن دیگه ؟ واقعا که چه ادمای پستی پیدا می
شن ...روشنک گفت : من واقعا خوشگلم ؟ من گفتم : من روزی صد تا زن و دختر می یان توی
مغازه م ..همه شون به زور ارایش خوشگلن ولی شما ذاتا زن زیبا و جذابی هستی ...روشنک
که حسابی از این حرفا خوش حال به نظر می رسید گفت : مسعود با من دوست می شی ؟ من هم
گفتم : چرا که نه ..ولی شما که شوهر دارین..تازه با این موقعیت شغلی ایشون که اصلا
نمی شه ...روشنک گفت : اره چه فایده ..من هم از یه را های دیگه توی مضیقه هستم
....گرم صحبت بودیم که پیچید توی یه کوچه و ایستاد و گفت : توی کوچه پشتی یه خونه
دو طبقه هست که رنگ درش زرشکیه و پلاکش هم ..... برو اونجا و بی این که به جایی
توجه کنی برو طبقه بالا ..من هم از خدا خواسته بی این که فکر کنم کجا می رم رفتم و
چن دقیقه بعد توی همون اپارتمان بودم .روشنک از در حیاط وارد شده بود و در اپارتمان
رو باز کرده بود ..رفتم تو ...دررو بستم و نشستم روی مبل .خونه رییس از نظر لوازم
لوکس و شیک هیچی کم نداشت ...من نمی دونم این همه پول رو از کجا اورده بود ؟ روشنک
رفت توی اتاق خواب و با یه تیپ نیه سکسی وارد شد و درحالی که دوتا لیوان شربت
البالو توی دستش بود نشست کنارمن ...و گفت ..بخور خنک شی ..راستش یه کم ترسیده بودم
..فوری خوردم و گفت : می دونم که اهل حالی پس پاشو و ست منو گرفت و برد توی اتاق
خواب و انداخت روی تخت و افتادروی من و شروع کرد لب بگیره من که حسابی قاطی کرده
بودم کم کم کیرم شروع کرد بلند شه .عطر فرانسوی روشنک بسیار تحریک کنند بود ..فکر
کنم اون داشت منو می کرد !! پیرهن منو دراورد و شروح کرد به مالیدن و خوردن سینه
های پشمین من !! بعد هم رفت سراغ شلوارم و بی مقدمه کیرم رو در اورد و شروع کرد
بماله و گذاشت دهنش و شروع کرد ساک بزنه ..من که داشتم می مردم ...التماس می کردم
که اروم باش روشنک خانوم ....روشنک با ولع خاصی کیر می خورد و می گفت : می ری زن می
گیری هان ..من هم می رم کوس می دم !! نشونت می دم ! تازه فهمیدم که داره انتقام اقا
ی مهندس رو می گیره ..من هم که دل خوشی از مهندس نداشتم تصمیم گرفت حسابی زنش رو
بکنم تا انتقام دو طرفه بشه و لذت بخش ....کیرم رو از توی دهن روشنک در اوردم و
افتادم روش و شروع کردم به خوردن سینه هاش حسابی برجسته و نرم بودن ...و لباس روشنک
رو دراوردم ....حالا روشنک لخت لخت توی بغل من بود ..شروع کردم لب بگیرم و بدن نرم
و معطر این لعبت اسمونی رو ببوسم ....فکر می کردم خواب می بینم ...من کجا و گاییدن
زن رییس کجا ؟ اروم رفتم سراغ چوچوله ی روشنک و شروع کردم به لیسیدن اون گل زنبق
خوش بو ....پول دارها کوس هاشون هم خوش بو تر از ما بدبختاس !! و اروم با انگشت
سبابه م کردم تو کوسش ..جیغ روشنک رفت هوا و گفت زود باش بکن توش مردم ..گفتم چه
خبره عجله داری ؟ گفت اره : سه ماهه کیر نخوردم ....من هم گفتم چشم فقط من خیلی
محکم و سریع تلمبه می زنم ..گفت : من هم همینو می خوام .... زود باش ...اروم سر
کیرم رو گذاشتم در کوس روشنک و محکم تا ته فشار دادم ..یه کم صبر کردم تا ماهیچه
های کوسش در گیر بشن و شروع کردم به تلمبه زدن اون قدر ماهرانه می زدم که فکر نمی
کنم مهندس به اون خوب یمی تونست کوس بکنه ..روشنک داشت جیغ می کشید و خودش رو این
طرف و اون طرف می انداخت ....یه دفه احساس کردم منو محکم گرفت و باسن هامو فشار داد
... و فهمیدم ارضا شده ..ولی من تاز اول کارم بود ..کیر رو در اوردم ..و گفتم زود
باش قمبل کن .روشنک قنبل کرد و اروم کیرم رو گذاشتم دم سوراخ کونش و فشار دادم
..ولی کون تنگی داشت و توش نمی رفت به وزر نصفش رو فرستادم تو ..داشت از درد می مرد
و جیغ می زد که تمومش کن مردم ...من که بهترین فرصت برای گفتن حقیقت گیرم اومده بود
..گفتم : می دونی شوهرت رییس من بود و دو تا باسن های روشنک رو گرفتن و شروع به کون
کردن کردم ... حیف این کون نرم و درجه یک که مدت ها بود کیر نخورده بود ..روشنک گه
حسابی گیج شده بود گفت : پس از اینه که عقده داری ؟ پس با فشار بزن و بریز توی کونم
..بکن کیرت توی کوسم ...بکن قربون ابت برم ..بکن ...بکن ...بکن ....بکن ...اینقدر
گفت بکن که تموم اب منی ها رو با فشار ریختم توی کونش و کیرم رو اروم در اوردم و بی
حال افتادم روی تخت ....روشنک از این که از شوهرش انتقام گرفته بود احساس پیروزی می
کرد .. ومن هم از این که زن رییسم رو کرده بودم احساس غرور...

تعطیلات عید در سربازی

تحمل روزهای پایانی سال در دوره
خدمت سربازی خیلی سخته. عده زیادی از بچه ها مشغول جمع و جور کردن اسباب و لوازمشون
بودن و خودشون رو برای رفتن به خونه در تعطیلات نوروز آماده می کردند. ولی متاسفانه
من و عده کم دیگری از هم دوره ای ها مجبور بودیم چند روز اول عید رو سرخدمت بمونیم
و نیمه دوم تعطیلات به خونه بریم. این اولین باری بود که هنگام تحویل سال در کنار
خانواده ام نبودم و از این بابت خیلی غصه میخوردم. البته من افسر وظیفه بودم و به
خاطر رشته تحصیلیم موقعیت خوبی در پادگان داشتم و بهم بد نمی گذشت ولی دوری از
خانواده در عید نوروز چیزی نیست که بشه راحت از کنارش گذشت.من با چند افسر دیگه با
هم در یک آسایشگاه بودیم. یکی دو روز به آخر اسفند باقی مانده بود که یک سرباز به
اسم فرشید رو به عنوان « امربر » به ما معرفی کردند تا کارهای آسایشگاه ما مثل
نظافت و آشپزی و ... رو انجام بده. فرشید در همون نگاه اول به دل من نشست. پسر مودب
و آرامی بود که صدایی نازک ، با هیکلی ظریف و پوست سفید و کم مو داشت و در یک کلام
ظاهرش کمی دخترانه به نظر می رسید. فرشید منو حسابی جذب خودش کرد. بیچاره خیلی
بدشانس بود که آخر سال به پادگان اومده بود. نمیدونم تحت تاثیر حس ترحم یا حس شهوتم
یا شاید هم حس همشهری گری بود، که از افسر مربوطه خواستم که برخلاف امربر قبلی،
فرشید در خوابگاه خودمون باشه و همونجا یه تخت بهش بدیم. افسر مافوق که احترام
زیادی برای من قایل بود با تقاضام موافقت کرد. آسایشگاه ما زیاد شلوغ نبود و ما چند
نفر افسر وظیفه بودیم که اونجا اقامت داشتیم، تازه الان نصفمون هم باید برای
تعطیلات به مرخصی میرفتن، به همین خاطر اقامت فرشید میتونست ما رو از تنهایی در
بیاره. تازه برای اونهم خوب بود، بجای اینکه به آسایشگاه سربازهای معمولی بره با ما
در یک آسایشگاه پنج ستاره اقامت میکرد!فرشید رو به آسایشگاه بردم و به بقیه بچه ها
معرفیش کردم. طفلکی کمی احساس غریبی و دلتنگی میکرد و در اون جمع همه امیدش به من
بود. منهم ناخودآگاه بهش احساس علاقه میکردم. همون روز اول، من و فرشید دوستان
صمیمی شدیم.روز28 اسفند بچه ها یکی یکی از ما خداحافظی کردن و به مرخصی رفتن و
پادگان خلوت شد. دل همه ما گرفته بود و حوصله هیچ کاری نداشتیم. من تصمیم گرفتم بعد
از ظهر به حمام برم تا شاید از اون حالت کسالت و رخوت بیرون بیام. وقتی مشغول آماده
کردن لوازمم بودم فرشید هم حوله و لباسهاش رو برداشت و همراه من به حمام اومد. پیش
خودم فکر کردم چون تازه وارده، میخواد با من بیاد تا راهنمائیش کنم. در راه بین
آسایشگاه و حمام من قسمتهای مختلف پادگان رو بهش نشون دادم و چیزهایی که باید
میدونست بهش گفتم. ولی فرشید در جواب من گفت که شاید او مدت زیادی اونجا نمونه و
بعد از تعطیلات عید و تشکیل کمسیون پزشکی از سربازی معاف بشه. با کنجکاوی ازش
پرسیدم مگه چه بیماری داری که میخوای معافیت بگیری؟ فرشید سکوت کرد و چشماش پر اشک
شد. منهم دیگه چیزی ازش نپرسیدم. وارد حمام شدیم. پادگان خلوت بود و غیر از ما فقط
دو سه نفر دیگه توی حمام بودن.به رختکن رفتیم و لباسهامون رو در آوردیم و داخل کمد
مخصوص گذاشتیم. هیکل نیمه لخت فرشید رو که دیدم خیلی تعجب کردم. خیلی شبیه دخترها
شده بود. بدنش موهای ریز کم پشتی داشت، دستهاش کمی از حالت عادی درازتر بود و سینه
اش حالت برجستگی مخصوصی داشت. عجیب بود که شورتش اصلا" برجستگی کیر و بضه ها رو
نشون نمیداد. ترسیدم اگه زیاد بهش نگاه کنم ناراحت بشه. سعی کردم خودم رو عادی
بگیرم. به سمت حمام حرکت کردیم. چون حمام خلوت بود در نمره حمام رو باز گذاشتیم.
زیر دوش که رفتم همش بیاد بدن فرشید بودم. طرز راه رفتنش عشوه خاصی داشت و بدجوری
منو تحریک کرده بود. از بس در این مدت هیکلهای ضمخت و پشمالو دیده بودم حالا با
دیدن بدن فرشید حسابی حشرم بالا زده بود. از درز بین آهن های دیواره نمره نگاهی بهش
انداختم. یک آن تصور کردم در نمره بغلی دختری زیر دوش ایستاده! کم کم داشتم بین این
ظاهر فرشید و معافیتش از خدمت سربازی ارتباطی رو کشف میکردم.دل به دریا زدم، لیفم
رو برداشتم و به نمره بغلی رفتم. از آمدن من تعجب کرد ولی به روی خودش نیاورد. خودم
رو به اون راه زدم و بهش گفتم ممکنه پشت و کمرم رو لیف بزنی؟ لیف رو از من گرفت،
تماس دست لطیفش با نوازشهایی که به بدن من میکرد باعث شد حسابی شق کنم.مثل اینکه
خودش هم بدش نیومده بود، چون غیر از کمر، همه جای بدن منو لیف زد! خیلی تحریک شده
بودم. البته نیازی به گفتن نبود و او با دیدن کیرم که از توی شورت خیس میخواست
بیرون بزنه همه چیز رو فهمید. احساس کردم فرشید هم توی حالت نرمال نیست و حسابی
تحریک شده. حالا داشت سینه و جلوی بدنم رو صابون میزد، منهم خودمونی شدم و با دستام
شونه و گردنش رو نوازش میکردم. یه دفعه همینطور که بدنم رو صابون میزد دستش رو به
کیرم زد. نگران عکس العمل من بود...من با لبخند بهش گفتم: پس در نمره رو ببند تا
کسی ما رو نبینه! انگار دنیا رو بهش دادن! در رو بست و جلو من ایستاد. همینطور که
به چشمام نگاه میکرد کیرم رو از روی شورت توی دستش گرفت و میمالید. با دستم کمرش رو
نوازش میکردم. بعدش کیرم رو از توی شورت آزاد کرد. مدتها بود که به این درازی ندیده
بودمش! وقتی فرشید کیرم رو میمالید آهسته آه میکشید. خواستم منهم بهش حال بدم، دستم
رو خیلی آروم توی شورتش بردم تا کیرش رو بمالم.ولی هرچی دستم رو توی شورتش حرکت
دادم اثری از کیر نبود! یعنی چی؟...کش شورتش رو پایین کشیدم...خیلی تعجب
کردم...فرشید کیر نداشت...زیر شکمش یک برآمدگی گوشتی با یک شکاف بود، بالای اونهم
یه چیزی شاید بشه گفت شبیه کیر ولی کوچولوتر از هسته خرما، همین!با حیرت بهش نگاه
کردم. فرشید سرش رو روی شونه ام گذاشت. با خجالت گفت علت معافیت من همینه. من پسر
نیستم و مشکل کروموزومی دارم. خیلی دلم بحالش سوخت.از تن صداش فهمیدم داره گریه
میکنه. ازش پرسیدم بالاخره تو پسری یا دختری؟ گفت هیچکدوم ... یه کیر کوچولو دارم
که هیچ حسی نداره و فقط باهاش ادرار میکنم و یه اندام جنسی دخترونه هم زیرشه.
دکترها گفتن با عمل جراحی پلاستیک میتونن درستش کنن، ولی اول باید معافیت سربازیم
رو بگیرم. خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بودم. بوسیدمش و بهش گفتم: انشاالله همه چیز
درست میشه.حالا دیگه از کرده خودم پشیمون بودم. میخواستم از اونجا خارج بشم و به
نمره خودم برگردم ولی فرشید دستم رو گرفت. متوجه منظورش نشدم. بهش نگاه کردم. با من
و من گفت من به پسرها و کیرشون خیلی علاقه دارم و ازش لذت میبرم.. میشه بمن کمک
کنی؟با خوشحالی گفتم هر کمکی بخوای درخدمتم! فرشید خودش رو بمن چسبوند و کیرم رو با
شکمش لمس کرد بعد اونو بین پاهاش گذاشت و پاهاش رو محکم بهم چسبوند. کیرم رو بین
پاهاش عقب و جلو کردم خیلی خوشش اومد. بعدش فرشید جلوی من نشست و کیرم رو با اشتیاق
توی دهنش برد. احساس میکردم تمام خونم در سر کیرم جمع شده. ماهها بود که سکس نداشتم
و بهمین خاطر خیلی زود آبم اومد و روی گردنش ریخت. هر دومون میخواستیم بیشتر حال
کنیم و از اینکه به این زودی من آبم اومده بود ناراحت شدیم. از طرف دیگه ممکن بود
کسی به حمام بیاد و برامون دردسر ایجاد کنه.توی رختکن از فرشید پرسیدم چطوری و با
کجات حال میکنی؟ جواب داد با سوراخ جلوییم. دهنم از تعجب باز مانده بود. گفتم مگه
تو سوراخ جلو هم داری؟ حوله رو از دور خودش کنار زد، برآمدگی گوشتی زیر شکمش رو با
انگشت باز کرد... یک شکاف کوچک وسطش بود. بی اختیار ازش پرسیدم:یعنی میشه کرد توش؟!
فرشید درحالیکه شورتش رو می پوشید با خنده گفت: بله،چرا که نه!!در راه بازگشت به
آسایشگاه، فرشید برایم توضیح داد که او به یک نقص کروموزومی مبتلاست که در نتیجه
ماهیت جنسیش بطور دقیق مشخص نشده. دکترها به او گفته بودن که در آینده با عمل
جراحی، اندام جنسی او را تا حد امکان به یکی از دو جنس نزدیک میکنند. البته در
آینده، فرشید چه مرد و چه زن بشود در هرصورت عقیم خواهد بود.با وجود اینکه شناسنامه
اش را با اسم پسرانه گرفته اند ولی خود فرشید تمایل زیادی به زن بودن داشته و از
حالا خودش را برای تغییر جنسیت آماده میکند. او برایم توضیح داد که گاهی با فرو
بردن انگشت در سوراخ جلویش(که مثلا" کس بود!) خودارضایی میکند.با تردید ازش پرسیدم
آیا تا قبل از عمل جراحی و روشن شدن آینده جنسیت، تمایل داری سکس کنی؟ و او با
صداقت جواب داد که همیشه در آرزوی سکس با پسرها بوده و میخواهد زودتر آنرا تجربه
کند.دیگه بهتر از این نمیشد. یک کس با پای خودش به پادگان اومده بود تا نوروز اون
سال در سربازی به من بد نگذره! اول میخواستم خودم شبانه و تنهایی ترتیب فرشید را
بدهم، ولی هر چی فکر کردم دیدم اینطوری کار پیش نمیره و بقیه اگر بفهمن برام دردسر
درست میکنن. هر روز هم که نمیتونستم با فرشید به حمام برم! پس یک راه بیشتر باقی
نمانده بود: تقسیم فرشید با بقیه بچه های آسایشگاه.البته ما از اوایل خدمت با هم در
لویزان بودیم و به همشون اطمینان داشتم.همه اونها بچه های خوب و با معرفتی بودند.
فقط یک مسئله بود: ما با هم کمی رودرواسی داشتیم و همین مسئله کار را مشکل
میکرد.دیگه به نزدیکی آسایشگاهمون رسیده بودیم.از فرشید پرسیدم:از نظر تو ایرادی
نداره که موضوع رو به بقیه هم بگم و آیا از اینکه توی آسایشگاه با من و بقیه افسرها
سکس داشته باشی، ناراحت نمیشی؟او با خجالت جواب داد : هرجور شما صلاح میدونید
ستوان!یک هفته ای میشد که سرباز امربر قبلی رفته بود و آسایشگاهمون حسابی بهم ریخته
بود. فرشید همه جا رو تمیز و مرتب کرد و بعدش با ظرافت و هنری که فقط در وجود دختر
خانمها دیده میشه برامون سفره شام رو چید. در کنار هم از خوردن شام لذت بردیم. بعد
از شام من وضعیت فرشید رو برای بچه ها تشریح کردم و بهشون گفتم اگه آقاپسرهای مودب
و آرامی باشید میتونید باهاش سکس کنید. فریاد شادی بچه ها بلند شد. انگار یادشون
رفته بود که همه شون افراد تحصیل کرده و محترمی هستن! سیل بوسه بود که به سمت فرشید
روانه شد! از همه طرف احاطه اش کرده بودن. به زور اونو از دست بچه ها خلاص کردم و
بهشون گفتم خونسردیتون رو حفظ کنید و صبر داشته باشید! اول این موضوع باید بین
خودمون پنج نفر بمونه و به جایی درز نکنه. دوم اینکه ما مجبوریم نیمه های شب و وقتی
همه خوابیدن با فرشید حال کنیم، اونهم بصورت گروهی! این قدر شهوت زده شده بودن که
مثل بچه مدرسه ایها حرف منو قبول کردن. دیگه کسی اجازه نداد فرشید سفره رو جمع
کنه.دورش رو گرفتن و سعی کردن سرحالش بیارن. خودمون هم سفره رو جمع کردیم و ظرفها
رو شستیم، انگار حالا دیگه ما پنج نفر «امربر » فرشید شده بودیم!ساعت خاموشی فرا
رسید و ما سعی کردیم مثل همیشه به رختخواب بریم. قرارمون برای نیمه شب بود. مطمئن
بودم هیچکس از ذوق خوابش نبرده! نیمه شب فرارسید. به نظر میومد که خواب همه پادگان
رو گرفته. به آهستگی از روی تشک بلند شدم. همراه من پنج تا کله دیگه هم از روی بالش
بلند شد! فقط فرشید بود که خوابیده بود. یکی از بچه ها بالای سرش رفت و خیلی آروم
اونو از خواب بیدار کرد. امیر که ظاهرا" قبلا" هم تجربه سکس گروهی داشت، یکی از
تختها رو وسط سالن کشید و به فرشید گفت روی تخت دراز بکشه. بعد رو به ما کرد و گفت:
دیگه معطل نکنید، زودباشید لخت شید!کار مشکلی بود، لخت شدن جلوی چهار نفر که
کیرهاشون شق کرده بود و با چشماشون حریصانه همدیگه رو نگاه میکردن! غیر از امیر،
بقیه خجالت میکشیدن و جرأت درآوردن لباسهاشون رو نداشتن.امیر از این فرصت استفاده
کرد و با شیطنت گفت: بسیار خب، اگه شما نمیخواید، خودم به تنهایی با فرشید جون حال
میکنم!با شنیدم این حرف همگی دست پاچه شدیم، شرم و حیا و ادب و نزاکت و خلاصه همه
چیز رو کنار گذاشتیم و کشیدیم پایین! عجب منظره ای بود.پنج تا کیر قد کشیده اطراف
یک تخت! فرشید که از یک طرف احساس زنانگیش به شدت غلیان کرده بود و از طرف دیگه در
تمام عمرش اینقدر کیر ندیده بود با چشمان از حدقه در اومده به ما نگاه میکرد.بچه ها
دیگه معطل نشدن، امیر داشت ازش لب میگرفت، کامران سینه های فرشید رو میمالید، افشین
هم بالای سرش رفته بود و کیرش رو دهن فرشید گذاشته بود، اون یکی هم پاها و ران
فرشید رو نوازش میکرد.خلاصه همه مشغول بودند. منهم به پایین تختخواب رفتم. روی
زانوهام نشستم و شورت فرشید رو پایین کشیدم. نور سالن کم بود و چیز زیادی دیده
نمیشد. اول با انگشتم لایه گوشتی رو از هم باز کردم تا سوراخ وسطش معلوم بشه و بعد
یواش یواش انگشتم رو وارد کسش کردم (البته اگه بشه اسمش رو کس گذاشت!). فرشید پاهاش
رو از هم باز کرد. حالا دیگه وقتش بود...بچه ها عقب رفتند، همه با کیرهای افراشته
داشتن منو تماشا میکردن! کیرم رو جلو بردم و به دستگاه تناسلی عجیب فرشید مالیدم.از
تماس کیرم با بدنش خیلی خوشش اومد. پاهاش رو دورکمرم حلقه کرد... کیرم رو جلو بردم
و آروم فشار دادم... سوراخش زیاد تنگ نبود و با کمی فشار، سرکیرم واردش شد.فرشید آه
بلندی کشید. آهی از درد و توام با لذت. با دو دستش کیرهای امیر و کامران رو گرفته
بود و میمالید. لباش رو از شدت درد دندون میگرفت.کمی مکث کردم. فرشید ازم خواست
ادامه بدم. بیشتر فشار دادم. احساس عجیبی داشتم. کردنش لذت کردن کس واقعی رو نداشت،
ولی شب عید و توی پادگان، همین هم غنیمت بود! خودم رو عقب و جلو کردم. حالا دردش
کمتر شده بود و لذت بیشتری میبرد. فقط تونستم دوسوم کیرم رو وارد سوراخش کنم. احساس
کردم که تهش مانعی وجود داره و بیشتر از این نمیشه واردش کرد. آهسته لگنم رو تکون
میدادم. سوراخش خیلی خشک بود و هردومون اذیت میشدیم. به بچه ها گفتم: خیلی خشکه، یه
کم کرم بیارید.افشین از توی کمدش یک قوطی کرم آورد، کیرم رو بیرون کشیدم، افشین با
دستش کیرم رو چرب کرد، هیچ وقت فکر نمیکردم کیرم رو دست یک مهندس الکترونیک بدم تا
برام چربش کنه! بقیه بچه ها هم کیرهاشونو چرب کردن. دوباره کیرم رو وارد کردم. این
دفعه خیلی نرم و راحت شده بود. کمی تلمبه زدم. دلم میخواست بیشتر ادامه بدم ولی
بقیه عجله داشتن که زودتر نوبتشون برسه! کیرم رو بیرون کشیدم و بلند شدم. همه به
سمت پایین تخت هجوم آوردن! امیر گفت به نوبت بکنید و قبل از اینکه آبتون بیاد جاتون
رو به یکی دیگه بدید تا حسابی حال کنید. دو تا بالش زیر باسن فرشید گذاشتیم تا
بتونیم ایستاده بکنیمش. افشین کیرگنده اش رو جلو برد.بهش گفتم: مواظب باش، کیرت
خیلی گنده ست، همه اش رو فرو نکنی، بنده خدا جرمیخوره! بچه ها یکی یکی پایین تخت می
ایستادن و فرشید رو میکردن و بعد جاشون رو به اون یکی میدادن و میچرخیدن. سکس
باحالی بود. از دیدن منظره سکس گروهی خیلی لذت بردم.دقیقا" نمیدونم بار چندمی بود
که میکردمش که احساس کردم میخواد آبم بیاد. با عجله کیرم رو بیرون کشیدم و با دست
مالیدمش. آبم روی شکم فرشید ریخت. با دستش آبم رو پخش کرد. بلافاصله بعد از من
افشین کیرش رو وارد کرد. دیگه صدای ناله فرشید بلند شده بود. برای اولین بار در
عمرش به ارگاسم رسیده بود. بچه ها یکی یکی آبشون اومد. کارمون که تموم شد سینه و
شکم فرشید مثل حوض آب شده بود! با دستمال سینه اش رو پاک کردیم. میدونستم کمرش درد
میکنه. اونو برگردوندم و براش کمرش رو ماساژ دادم. وقتی میبوسیدمش فرشید بمن گفت:
بچه ها ازتون ممنونم، شما بهترین لذت زندگیم رو بمن دادید.فردای اون روز هیچکس به
فرشید اجازه نمیداد در آسایشگاه کار کنه، همه بهش میرسیدن، یکی براش میوه پوست
میکند، اون یکی بهش شکلات میداد تا بدنش تقویت بشه و نیرو بگیره. خلاصه او تنها
سرباز ارتش بود که پنج افسر « امربر » در اختیار خودش داشت!عید اون سال به برکت
وجود فرشید، ما دوری از خونه رو احساس نکردیم. در واقع اصلا" دلمون نمیخواست به
خونه برگردیم. اواخر فروردین بود که پرونده فرشید به کمیسیون پزشکی رفت و چند روز
بعدش فرشید از سربازی معاف شد.لحظه خداحافظی از او برای همه مون سخت بود. در این
چند هفته خیلی با هم صمیمی شده بودیم. چند ماه بعد سربازی من هم به پایان رسید و به
خونه برگشتم. یک روز در بین لوازمم عکسی رو پیدا کردم که دست جمعی با فرشید گرفته
بودیم. آدرسش رو داشتم، تصمیم گرفتم که به بهانه دادن عکس، به دیدنش برم.زنگ خونه
شون رو که فشار دادم، دختر جوانی در رو بروم باز کرد. فکر کردم حتما" خواهرشه.بهش
گفتم:من از دوستان دوره خدمت سربازی آقا فرشید هستم و براشون چیزی آوردم، اگه ممکنه
صداشون کنید بیان دم در.با کمال تعجب دیدم که اون دختر خانم دست منو گرفت و به داخل
کشوند و با صدای بلند گفت: مامان یکی از دوستام اومده! با تعجب و ناباورانه وارد
خونه شدم. مادرش به استقبالم اومد و بعد از سلام و احوال پرسی به من که هاج و واج
مونده بودم گفت: مشتاق دیدار شما بودیم، فرحناز از محبتهای شما خیلی برامون تعریف
کرده ستوان! من که هنوز گیج بودم روی مبل نشستم و اونها برای من شرح دادن که فرشید
بعد از معاف شدن از سربازی، یک عمل جراحی موفق داشته و حالا دیگه توی خونه فرحناز
صداش میکنن!بعد از گذشت سالها هنوز هم باورکردنش برای من خیلی مشکله!!

من و منشي شركت

داستاني كه مي خوام
براتون تعريف كنم كاملا واقعي هست و براي خود من اتفاق افتاده . من در يكي از
شركتهاي دولتي كار مي كنم كه تو اداره يك منشي خيلي خوشكل كار مي كنه . يادمه اولين
باري كه ديده بودمش اصلا خجالت مي كشيدم تو روش نيگا كنم ديگه چه برسه به اينكه...
درباره ش فكر كنم . همون ابتدا درباره ش تحقيق كردم بچه ها گفتن كه طلاق گرفته و
الان با پدر و مادرش زندگي مي كنه . بدجوري تو راگوزم خورده بود . واقعا دوستش
داشتم و همش به اون فكر مي كردم . مدتها بود تو كفش بودم تا اينكه يه روز بهم زنگ و
گفت چند تا عكس منظره مي خواد كه پروژه خودش رو تزئين كنه . منم هر چي عكس منظره و
گل و گياه داشتم جمع كردم و گذاشتم كه بهش بدم يه دفعه يه فكر عجيبي به سرم زد دو
تا عكس سكسي خيلي قشنگ رو انتخاب كردم و گذاشتم لاي اون عكسها . و همه عكسها رو
باهم گذاشتم روي يك ديسكت و بهش دادم . هر چند سعي كردم خودم رو عادي نشون بدم
نتونستم خيلي ترسيده بودم . روز بعد اول صبح به بهانه يك كار اداري رفتم اتاقش و
بهش سلام كردم اونم خيلي عادي جواب سلام منوداد نمي دونستم عكسها رو ديده يا نه منم
سئوال نكردم يعني نمي شد سئوال كنم . چند روز گذشت و هيچ حرفي از اون عكسها نزد منم
موضوع رو فراموش كردم تا اينكه نزديكهاي ظهر دوباره بهم زنگ و گفت كه درباره يه
موضوعي مي خواد مقاله تهيه مي كنه و از من خواهش كرد كه تو اينترنت براش بگردم و
پيدا كنم . منم سريع ده دوازده تا مقاله پيدا كردم مرتبشون كردم و بهش دادم خيلي از
من تشكر كرد . كم كم بهش نزديك شدم و روز به روز بيشتر باهم حرف مي زديم . روزي سه
چهار بار مي رفتم تو اتاقش يا بهش تلفن مي كردم و باهاش حرف ميزدم . خيلي دلم مي
خواست بدونم چرا از شوهرش جدا شده ولي مي ترسيدم بپرسم. مدتها گذشت تا اينكه يك روز
يكي از بچه ها اداره اومد بهم گفتم كه كيوان همه مي دونن تو با اين خانم رابطه داري
و مي بينن كه هر روز چند بار مي ري پيشش منم خودم رو زدم به اون راه و گفتم من با
هيچكس رابطه اي ندارم . بعد از اينكه فهميدم همه چيز رو مي دونه بهش گفتم ببين من
فقط با اين خانم حرف مي زنم همين . بعضي وقتا كه دلم مي گيره زنگ مي زنم باهاش صحبت
مي كنم . گفت مي خوام يه چيزي بهت بگم ولي قول بده به كسي نگي منم گفتم باشه نمي گم
. گفت اين خانم وقتي اومد تو اين اداره متاهل بود ولي با يكي از كارمندهاي اينجا
رابطه نامشروع داشته وقتي هم كه شوهرش فهميد اونو طلاق داد . بعد از طلاقش هم چند
بار گفتن كه با مردها رابطه داره . من كه اصلا حرفهاش رو باور نمي كردم بهش گفتم
اينها همش دروغه اون خانم خيلي پاك و محجوب هست و اينها همش شايعه هست . من نمي
دونم چرا از شوهرش طلاق گرفته ولي مي دونم كه اينكاره نيست . گفت تو خيلي ساده هستي
و همه چيز رو با چشم خودت مي بيني بعدش گفت اصلا يه چيزي خودت يه روز كه اينجا خلوت
شد برو تو اتاقش و در رو قفل كنم ببين اون چيكار مي كنه . آن شب تا نصفه هاي شب همش
به اين فكر مي كردم كه آيا اون واقعا .... روز بعد تصميم گرفته بودم كه بهش تلفن
كنم و همه چيز رو بهش بگم . اول صبح بهش تلفن كردم و گفتم مي خوام درباره يه موضوع
مهمي باهات صحبت كنم گفت خوب بگو گفتم تلفني نميشه وقتي اداره خلوت شد و رئيس رفته
تو اداره نبود مي يام اتاقت و بهت مي گم گفت باشه . نزديكهاي ظهر بود بهم زنگ و گفت
رئيس نيست مي توني بياي منم سريع بلند شدم رفتم تو اتاقش و در رو قفل كردم . بهم
گفت چرا در رو قفل كردي ؟ گفتم نمي خوام وسط حرفها كسي بياد داخل . تو چرا از شوهرت
جدا شدي ؟ گفت همينو مي خواستي بپرسي از صبح تا حالا دلم هزار راه رفت گفتم آره
همينو مي خواستم بپرسم . گفت شوهرم معتاد بود و هر كاري كردم ترك نمي كرد . گفتم تو
خواستي ازش جدا بشي يا اون خواست گفت نه من خواستم . وسط حرفهاش بلند شدم و رفتم
روي ميز پيشش نشستم دستم رو گذاشتم روي سرش و آروم صورتش رو بوسيدم يه دفعه دلم
ريخت ولي اون هيچ عكس العملي نشون نداد . منم پر رو شدم و دوباره بوسش كردم . خودش
رو عقب كشيد و گفت خوب ديگه بلند شو برو الان همه مي فهمن تو اينجا هستي گفتم خوب
بفهمن . بلند شد در رو باز كرد منم مجبور شدم برم بيرون . تا نصفه هاي شب خوابم نمي
برد و همش به صحنه امروز فكر مي كردم با خودم گفتم كه واقعا اينكاره نيست چجوري منو
راه داد تو اتاقش اجازه داد كه در رو قفل كنم . روز بعد دوباره بهش تلفن كردم و
گفتم ميشه امروز هم بيام اتاقت ؟ گفت براي چي ؟ گفتم همين جوري بشينيم باهم حرف
بزنيم گفت باشه اگه خلوت شد بهت زنگ مي زنم . دو ساعت بعدش زنگ زد و گفت رئيس نيست
مي توني بياي اينجا منم از خدا خواسته دويدم رفتم اتاقش و در رو قفل كردم . مستقيم
رفتم پشت ميزش بوسش كردم و بهش سلام كردم . بهم گفت خيلي شجاع شدي روز اول خجالت مي
كشيدي سلام كني ولي حالا ... منم تودلم گفتم كجاشو ديدي . آروم دست كردم مقنعه اش
رو كشيدم گفت چيكار مي كني ديووونه گفتم هيچي مي خوام موهات رو ببينم . موهاي طلايي
و گردن بلوري سفيدي داشت زير گردنش رو نيگا كردم سينه اش مثل پنجه آفتاب سفيد بود .
بهم گفت خوب ديدي حالا مقعنه ام رو بده گفتم نمي دم . صورتم رو بردم جلو و لبهاش رو
بوس كردم . دستام رو گذاشتم دور كمرش و محكم بغلش كردم بهش گفتم دوستت دارم . گفت
ديووونه مي دوني اگه كسي بفهمه چي ميشه ؟ گفتم نترس هيچكس نمي فهمه . لبام رو
گذاشتم رو لباش و محكم مك زدم . بعد از چند لحظه اونم شروع كردم مك زدن . مثل تشنه
ها لبام رو مك مي زد . دست كردم دكمه هاي مانتوش رو باز مي كردم و لباش رو مك مي
زدم . مانتوش رو در آوردم . واي چي داشتم مي ديدم ... بدنش مثل لامپ مهتابي سفيد
بود يه كرست و شورت فيروزه اي پوشيده بود داشتم ديوونه مي شدم . كيرم داشت شلوارم
رو سوراخ مي كرد دست گذاشتم رو شورتش از رو شورت كسش رو مي ماليدم لباش رو مي خوردم
. گفت خوب واستا منم در لباسات رو در بيارم كمكش كردم و سه سوت لباسام رو در آوردم
.كير شق شده ام رو از رو شورت ديد گفت اوووه چقد بهش فشار اومده . گفتم مي شه يه
خورده بخوري ؟ گفت چيو بخورم ؟ بهش گفتم كيرم .... اون گفت نهههه خوشم نمي ياد يه
خورده كه اصرار كردم قبول كرد . يه جوري مي خورد انگار صد ساله كارش همينه . دقيقا
حركاتش مثل فيلمها بود . اول همشو مي كرد تو دهنش بعد تند تند عقب و جلو مي كرد يا
زيرش رو زبون مي كشيد . ديگه مطمئن شده بودم كه من در موردش اشتباه مي كردم . بهش
گفتم رو ميز دولا شو مي خوام بكنم . روي ميز خوابيد طوري كه پاهاش رو زمين بود من
رفتم عقب اول يه خورده با دست ماليدم كيرم رو گذاشتم لاي پاش و ماليدم به كسش . آه
و ناله ش بلند شده بود گفت زود باش بكن تو زود باش ديگه ... منم كيرم رو محكم فشار
دادم تو كسش يه دفعه داد زد آه آه من دستم رو گذاشته بودم رو كونش و عقب و جلو مي
كردم . كيرم رو كشيدم بيرون دوباره محكم فشار دادم داخل و شروع كردم به تملبه زدن .
بعد بهش گفتم بكنم تو كونت ؟ گفت نه اصلا خوشم نمي ياد اگه اينكار رو بكني ديگه
اصلا باهات حرف نمي زنم . منم همينجوري تو كسش عقب و جلو مي كردم يه دفعه كيرم رو
تا ته كردم تو كسش و روش خوابيدم آبم رو تا ته ريختم تو كسش يه خورده از پشت سينه
هاش رو گرفتم ماليدم و بلند شدم . دوباره لباش رو بوسيدم بهش گفتم نمي ترسي حامله
بشي ؟ گفت نه بابا مطمئن باش نمي شم . بعد از اون هم چند بار رفتم اتاقش و باهم حال
كرديم كه دفعه بعد براتون تعريف مي كنم

اس ام اس با برکت

نمیدونم از کجا شروع
کنم این ماجرا با یه اس م اس اشتباه شروع شد. 18/1/85 اصلا حال نداشتم که صدای
موبایلم منو به خودم اورد . یه اس م اس امده بود . که اشتباه فرستاده شده بود. منم
زنگ زدم ببینم این که اس م اس داده کی بوده. ولی جواب نمیداید . منم تصمیم گرفتم
حالشو بگیرم. از شرکت از تلفون کارتی خلاصه هر تلفونی جلو دستم بود زنگ میزدم.این
کار 3 روز تمام و بی وقفه ادامه داشت تا یه روز دیدم یکی از کارگرا داره گوشیمو
میاره دیدم همون شمارس که زنگ میزنه منم تلافی کردم جواب ندادم کارگرم تعجب کرد و
گفت مهندس ..... چرا جواب ندادی منم اخم کردم و اون رفت من ادم مهربونی هستم ولی تو
محیط کار خیلی جدی هستم مشغول کار شدم که بازم گوشیم زنگ خورد همون بود اینبار جواب
دادم وای چه صدای نازی بودگفت:سلام حال شما خوبهخیلی جدی گفتم مرسی شما البته
ناگفته نمونه با شنیدن اون صدا حول کردم ولی باز این زبون به دادم رسید خودمو زدم
به زبون ریختن گفت: نمیشناسی گفتم نه اخه دیشب یه چیز محکم خورد تو سرمبا ناراحتی
گفت چی چیزیتون که نشدهخندیدم و گفتم درد بلای تو بود دیگه خندید و گفت با زبونی که
تو داری باید چندتا دوست دختر داشته باشیمنم گفتم ممکنه که باز خندید و گفت اشتباه
گرفتی من دختر خالشم خودش روش نمیشه حرف بزنهمنم گفتم یه چیز بکش روش تا بشه از
حاضر جوابیم خوشش امد وگفت که مریم مشکله گفتاری داره و نمیتونه خوب حرف بزنهمنم به
شانسم لعنت گفتمبا بی میلی با مریم حرف زدم و اون روز تموم شدمریم هر روز زنگ میزد
منم با بی میلی باهاش هرف میزدم تا اینکه قرار شد من مریم وسارا دختر خالش همدیگرو
ببینیم قرارمون پارک گیشا بود البته من کرجی هستمرفتم سر قرار و منتظر شدم من
میخواستم مخ سارا رو بزنم و مریم رو بپیچونم چون پیش خودم سارا رو خوشکل و مریم رو
بی ریخت تصور کردم اونا امدن وای برق از سرم پرید دوتا هولو یکی از یکی خوشکلتر ولی
سارا تو خوشکلی یک صدم مریم هم نبود مریم خیلی خوشکل بود قدش 170 وزنش 65 ابروهای
کمونی لب کشیده موهای مشکی و بلند و سینه هاش که نگو دیوونم کرد یه دختر کامل هیچی
کم نداشت ولی سارا به زیبای صداش نبود زیبا بود ولی معمولی اون روز کلی با هم حرف
زدیم منم تا تونستم خندوندمشون راستی تا یادم نرفته سارا ازدواج کرده بود ولی با
شوهرش مشکل داشت از اون ماجرا یک هفته گذشت من که هیچ دوختری بیشتر از دو ساعت جلوم
دووم نمیورد و میکردمش نتونسم مریم رو تو یک هفته بکنم اخه از سکس میترسید اینم از
شانس من بود من با سارا هم خیلی خوب بودم ولی اون خیلی حشری بود همیشه از نگاهش
کیرم راست می شدتا یه روز سارا زنگ زد و ادرس خونش رو داد و گفت مریم منتظر منه منم
سری رفتم دو ساعت طول کشید تا رسیدم وقتی رسیدم دیدم سارا تنهاس و به نم میخنده با
لحن حشری کفت مریم فکر میکنه میزارم این لعبت تنها مال اون ترسو باشه خوستم برم که
از پشت دسشو گذاشت رو کیرم وشروع کرد به التماس کردن من تازه متوجه شدم اون لخته و
چیزی تنش نیست زدم زیر گوشش و خواستم برگردم که دیدم پامو گرفت و شروع کرد به گریه
کردن و التماس کردن خلاصه خرم کرد و نشستم اما چه سینه های داشت اجب کسی بود آب از
لبم راه افتاد اون قول داد اگر با اون سکس داشته باشم مریم رو راضی کنه که به من
کون بده منم قبول کردم با اکراه ولی از خدام بود اون کس بی مو که معلوم بود واسه من
اماده شده رو بکنم رفتیم تو اطاق خواب تا رسیدیم تو با یه چشم به هم زدن من رو لخت
کرد و سریع اسپره زد به کیرم پیشه خودم خندیدم و گفتم کونت پارس اینم بگم من خیلی
دیر آبم میاد حالا که بی حس هم بود من شروع کردم به ور رفتن باهاش تو کارم وارد
بودماز نوک سر تا نوک پاشو لیس زدم وبعد از 15 دقیقه رسیدم به اصل ماجرا شرو کردم
به خوردن کسش دیگه داشت داد میزد که دیدم شل شد ارضا شده بود برگشت و کیر من رو
گرفت تو دستش اول یه بوس از سر کیرم کرد اخه کیرم هنوز خواب بود سارا با مهارت شرو
به ساک زدن کرد بعد از چند دقیقه کیر کلفت و 23 سانتی من دهن سارا رو پر کرد و به
ته حلقش خورد کیرمو از دهنش در اورد و نگاهش کردبا شهوت گفت تو با این منو جرم میدی
کیر شوهرم نصف این هم نیست که من خوابوندمش با کیرم میزدم رو کسش و با دست دیگم با
چوچولش بازی میکردم صداش در امد میگفت بکن بکن تو میخوام جرم بدی ببینم بلدی یا نه
منم صبر نکردم کسش خیس بود منم یکدفه و با فشار کیرمو تا ته کردم تو جیغ بلندی کشید
و گفت جرم دادی ولم کن پاره شدم الان از وسط نصف میشم تو بغلم محکم گرفتمش وشروع
کردم با تمام وجود تلنبه زدن داشت گریه می کرد بعد از چند دقیقه بازم حشری شد و
میگفت اخخخخ جرم بده تو بلدی کارتو منم میکردمش و همزمان گردنشو میخوردمبازم لرزید
وشل شد بازم ارضا شده بود منم عرق کرده بودم ولی هنوز خیلی مونده بود تا ابم بیاد
همنجورکه میکردمش داشتم با انگشت با کونش بازی می کردم کیرمو از کسش در اوردم و برش
گردوندم کیرمو با تف خیس کردم کونشو با انگشت باز کرده بودم خواستم بکنم که برگشت و
با التماس گفت نه من تا حالا کون ندادم من گوش نکردم محکم زدم رو کونش تا امد حرف
بزنه سر کیرم رو گذاشتم جلو سوراخش و سر کیرمو کردم تو کونش جیغ کشید و گفت جر
خوردم منم امون ندادم و تا ته کیرمو کردم تویه لحظه صداش نیومد محکم گرفته بودمش و
تکون نمی خوردم تا ماهیچه هاش شل بشه ترسیده بودام اخه تکون نمیخورد یه صدای اروم
گفت جرم دادی من تا حالا کون ندادم دارم میمیرم کیرتو بیار بیرون من گوش نکردم و
شروع کردم به تلنبه زدنخیلی تنگ بود کیرم داشت میترکید.سارا هم اه و ناله میکرد که
جر خوردم اخخخخخ پارم کردی بسه دیگه من با این حفاش دیوونه شدم و ضرباتم رو محکم تر
وسریع تر کردم عرق از سرو بدنم مثل اب میریخت اونم داشت دیگه لذت میبرد و منو تشویق
به کردن سریع میکرد و میگفت اره دارم بهت کون میدم آخ جون جرم بده مال خودته هر
کاری میخای بکن ولی از اب کیر من خبری نبود که نبود با یه جیغ بلند شل شد و شرو کرد
به التماس که دیگه بسه دارم میمیرم از درت برای بار سوم ارضا شده بود ولی من نه دلم
به حالش سوخت از تو کونش در اوردم برش گردوندم کیرم رو گذاشتم تو دهنش شروع کرد به
ساک زدن خیلی وارد بود منم با سینه ها و کسش بازی میکردم و کسش رو لیس میزدم کیرمو
ول کرد به پشت خوابید و پاشو داد بالا بازم حشری شده بود گفت یالا جرم بده باز منم
باز کردم تو کسش وشرو کردم به کردنش دیگه خسته شدم ولی من تو سکس مغرورم و زن باید
زیرم باشه روشای دیگ رو دوست ندارم انقدر تلنبه زدم که احساس کردم پوست کیرم داره
میره احساس کردم ابم داره میاد بهش گفتم اونم گفت حیفه خیلی زحمت کشیدم واسه این اب
کیر همشو بریز توم منم گفتم به چشم و همشو خالی کردم توش ولی تا 5 دقیقه کیرم تو
کسش بود تمام ابم خالی شد نا نداشتم از روش بلند شم یک ساعتی روش خوابیدم بعد از
روش بلند شدم تا با هم بریم حموم از درد پا نمی تونست راه بره بغلش کردم بردمش حموم
و شستمش تو حموم بازم کردمش ولی اینبار زودتر ابم اومد بازم خالی کردم توش خیلی ازم
تشکر کرد و گفت میخواد ازم بچه دار بشه منم برام مهم نبود بهش گفتم قولت که یادت
نرفته گفت اگه قول بدم بازم باهاش سکس داشته باشم مریم رو برام راضی می کنه تا
بکنمش منم قول دادم و تا صبح بازم کردمش و صبح راه افتادم رفتم سر کار ولی لختی سکس
تمام بدنمو گرفته بود تا حالا اینجوری کسی رو نکرده بودم ولی منتظر سکس با مریم
بودم روزها می گذشت و من منتظر لحظه موعود بودمادامه دارد........



 



بلاخره روز موئد فرا رسید سارا زنگ زد و گفت شب برم خونشون اخه بازم شوهرش رفته بود
مسافرت منم شب راه افتادم و رفتم وقتی رسیدم دم در سارا میخندید پرسیدم پس مریم کو
که جواب داد اول من بعد مریم مگه میزارم مریم تو رو تک خور کنه مریم فردا صبح میاد
فهمیدم بازم رو دست خوردم رفتم تو خونه تو خونه یه بوی عطر مخصوصی میومد که ادمو
حشری می کرد تا به خودم اومدم دیدم سارا لخت جلوی منه منم امونش ندادم و شروع کردم
به لب گرفتن و خوابوندمش رو کاناپه وگردنشو می خوردم و اروم اروم میومدم پاینتر تا
به سینههاش رسیدم سفت شده بود و نوک تیز از سینه هاش گاز میگرفتم و انم اخو اوخش
شرو شده بود بعد از چند دقیقه که حسابی سینه هاش رو خوردم شرو به لیس زدن شکمش کردم
تا رسیدم به نافش و زبونمو کردم تو نافش مثل مار هی به خودش می پیچید فهمیدم خوشش
میاد منم چند لحظه به بازی با نافش ادامه دادم و اروم اروم امدم پایین تا به کسش
رسیدم ناله هاش به داد زدن تبدیل شده بود منم کسشو لیس میزدم بوی خیلی خوبی داشت
دیوونم میکرد چوچولش رو میک میزدم و یه گاز ازش گرفتم که بلند گفت اخخخخ کشتیم
سریعتر کوسشو لیس زدم که بدنش به لرزه افتاد و با یه جیغ اورگاسم شد بازم باهاش ور
میرفتم که از زیرم بلند شد و گفت نمیزارم بلای اون بار رو سرم در بیاری منو گایدی
اونبار با شوهرم که سکس کردم هنوز درد داش تو تنم بود به زور جلوی گریمو گرفتم که
لو نرم تا نقشمو عملی کنم منم داشتم بهش می خندیدم که حمله کرد و مثل وحشیها داشت
لباسامو در میوورد میگفت من ارضا شدم و تو هنوز لخت هم نشدی تمام لباسهای من رو در
اورد ومثل کیر ندیده ها تمام کیرم رو کرد تو دهنش و با میکهای قوی کیرمو میخورد
جوری که نزدیک بود مغزم از کیرم بزنه بیرون بهش گفتم یواش همش واسه خودته سرش رو
بلند کرد و با احن حشری گفت ای کاش بود ولی فردا مریم صاحب این لعبت میشه و شرو به
لیس زدنه خوایه هام کرد و دوتا تخمام رو هر جور بود تو دهنش جا داد تمام بدنم داغ
شده بود خیلی حرفه ای بود البته منم بی کار نبودم و با سوراخ کونش ور میرفتم تا باز
بشه سوراخش خیلی تنگ بود اخه فقط یه بار کون داده بود اونم که کار خودم بود افتتاحش
کیرم رو از تو دهنش در اوردم و با کیرم با کس و چوجولش ور میرفتم ولی تو کسش نمی
کردم اخه میخواستم از کون بکنمش منم داشتم به کارم ادامه میدادم که داد زد لعنتی
بکن تو مردم جر بده کسمو من داشتم با سوراخ کونش ور میرفتم با اب کسش خیس کردم
سوراخش رو تا سر کیرمو گذاشتم تو کونش مثل برق گرفته ها پرید و گفت نه نه نه هنوز
درد میکنه نه کون نمیدم پاره میشم منم چیزی نگفتم بلند شدم و شروع کردم لباسامو
پوشیدن شرتمو پام کردم که گفت داری چکار میکنی و با دست شرتمو گرفت و به التماس
افتاد منم کارمو بلد بودم احساس به سکس تو چشماش موج می خورد با حالت پر از التماس
گفت نرو خواهش میکنم. گفتم پس نه نداریم قنبل کن .گفت دردم می گیره نه منم حلش دادم
و سریع شلوارمو پوشیدم که داد زد باشه لعنتی میدم و زود کونش رو گرفت جلوی من و گفت
بیا بکن مال خودته جرش بده منم با یه حرکت سریع لخت شدم و کمی با کس و کونش ور رفتم
بهش گفتم الان همچین جرت میدم تا دیگه به من نه نگی کیرمو گذاشتم جلو سوراخش و تا
اومد حرف بزنه با تمام فشار کیرم رو تا خایه هام کردم تو کونش و محکم گرفتمش تا از
زیرم در نره 10 ثانیه همه جا رو سکوت گرفت و من داشتم گردنشو میخوردم تا ارومش کنم
که یکدفه جیغ وحشتناکی زد اخخخخخخ جر خوردم واااییییی مامان پارم کرد پاره شدم دارم
میمیرم حالم به هم میخوره دارم از وسط نصف میشم درش بیار مردم ولی من محکمتر گرفتمش
و شرو کردم اروم کیرمو تو کونش حرکت دادن خیلی تنگ بود خیلی هم داغ بود اروم اروم
به این حالت عادت کرد منم با دستم چوچولش رو میمالیدم بعد از مدت کمی کونش شل شد و
من شروع کردم به تلنبه زدن همونجور که مورد الاقم بود محکم و سریع به هن هن افتاده
بود ولی داشت لذت میبرد چون التماسهاش به خواهش تبدیل شده بود و میگفت بکن مال
خودته جرش بده تو بلدی چکار کنی پارش کن ببینم چجوری جرم میدیی ای مممامان من دارم
کون میدم بکن کونمو جر بده با این حرفاش منم دیوونه شده بودم و محکمتر ضربه میزدم
تا اینکه بازم بدنش به لرزه افتاد و برای بار دوم ارضا شد منم کیرمو از کونش در
اوردم و دادم بازم برام ساک بزنه خیلی از ساک زدنش خوشم میومد بعد از اینکه ساک زد
گفت کونمو جر دادی دردم میاد .هنوز سوراخ کونش باز بود دلم به حالش سوخت نشستم بین
پاهش و کیرمو سر دادم تو کسش که خیس خیس بود و کیرم راحت رفت توش خیلی داغ بود عرق
تمام بدنمو گرفته بود نتونستم زیاد طاقت بیارم و بعد از 5 دقیقه تلنبه زدن صدای هر
دومون در اومده بود ابم داشت میومد اونم پاشو دور کمرم حلقه کرده بود منم ضرباتم رو
تا اونجا که میتونستم محکم میزدم صدای ضربات من صدای نفس نفس زدن من وصدای ناله های
سارا تمام خونه رو گرفته بود که با لرزش و جیغ سارا منم تمام ابمو خالی کردم خالی
کردم تو کسش و خوابیدم روش که سارا گفت سوختم ابت خیلی داغه اتیشم زدی حدودا 10
دقیقه همونجوری خوابیدم روش و جم نخوردم که سارا گفت عزیزم تمام بدنم درد می کنه
میشه از روم بلند شی منم که حاله بلند شدن نداشتم از روش غلت خوردم و گرفتمش تو
بغلم در گوشش گفتم ممنونم خیلی حال داد اونم گفت مرسی عزیزم تا حالا ایقدر حال
نکرده بودم تو لذت واقعی سکس رو به من چشوندی ولی بیچاره مریم دفه اولشه تو پارش
میکنی میمره اگه ایجوری بکنیش و بعد خندید خیلی زیبا شده بود توی بقل هم خوابیدیم
ساعت 11 شب بود که بلند شدیم و با هم رفتیم حمام من اون رو شستم و انهم من رو شست
حسابی ما ساز دادمش تا سر حال اومد گفت میکنیم باز گفتم نه بقیش مال مریمه امدیم
بیرون رفتیم سر یخچال تدارک همه چیز رو دیده بود شیر موز و خرما و برای شام هم مرغ
بریون کرده بود تو فر جاتون خالی همشو خوردم اخه خیلی گرسنه بودم بعد از اون سکس یه
گاو رو می تونستم بخورم شب با هم خوابیدیم صبح ساعت 5 بیدارش کردم و گفتم سارا کمرم
رو بمال اونم بلند شد و رفت یه روغن اورد ریخت رو کمرم و شرو به مالیدن کرد وگفت
کمری برات بسازم که کون مریم رو جر بدی خیلی وارد بود تا ساعت 6 کمرم رو مالید و
بعدیه لب ازش گرفتم به نشونه تشکر لباسام رو اورد کرد تنم و مرتبم کرد و یه عطر
خشبو هم زد بهم و خودشم اماده شد تا مریم بیاد . و انجوری مریم به چیزی شک نمی کرد
. من رفتم نشستم رو مبل و سارا رو صدا کردم . اومد تو بقلم نشست . بهش گفتم سارا
باید کمکم کنی گفت چه کمکی هر کاری تو بخوای می کنم .گفتم نه نداریما و خندیدم با
خنده گفت چشم اقا هر چی شما بگی منم گفتم میخوام مریم رو زن کنم و تو باید کمکم کنی
خندید و گفت میخوی بکنی تو کسش و من گفتم اره گفت چشم از خداش هم باشه تو پردشو
پاره کنی ساعت 8 بود که زنگ خونه به صدا در اومد سارا در رو باز کرد مریم بود وای
که چه خوشکل شده بود مغزم از دیدنش صوت می کشید صدای ضربان قلبم رو میشنیدم تالاپ و
تلوپ میکرد نزدیک بود سینم رو بشکافه و بیاد بیرون . مریم اومد تو من خشکم زده بود
مریم از دیدن من تعجب کرد و گفت تو از کی اومدی که سارا پرید وسط وگفت مریم جون اقا
اتیشش خیلی تنده الان 1 ساعته منتظره تو خدا به دادت برسه و خندید و رفت تا صبحانه
رو حاضر کنه و من و مریم رو تنها گذاشت به مریم گفتم چه خشکل شدی دختر با لکنت گفت
بودم پریدم و محکم بقلش کردم و یه لب حسابی ازش گرفتم و دستم بی مقدمه رفت لای پاش
و شروع کردم به مالیدنش که سارا با خنده گفت بابا در نمیره همه ی در ها رو قفل کردم
تو چرا انقدر حولی اول یه چیزی بخورید بعد با شکم خالی نمیشه کاری کرد ضعف میکنه
همش مال خودته اصلا سند میزنیم به نامت رفتیم برای خوردن صبحانه و من داشتم نقشه ی
سکسم رو تو سرم مرور میکردم که چجوری این اهو رو جرش بدم ......ادامه دارد…



 

ادامه.......

جاتون خالی سارا بازم سنگ تموم گذاشت ویه صبحونه ی عالی و مقوی خوردیم من تو تمام
مدت به بدن بی نقس مریم نگاه میکردم و با اینکه شب یه سکس کامل داشتم برای سکس با
این فرشته ی زیبا لحظه شماری میکردم از سر میز که بلند شدیم حس کردم مریم از من
فرار میکنه و می ترسه منم منتظر فرست بودم که سارا با زیرکی این فرست رو برام فراهم
کرد و به مریم گفت تو نمی خوای لباست رو عوض کنی مریم منو منی کرد که سارا امون
نداد و گفت می خوای تا شب با این لباسها باشی دختر برو خودتو راحت کن مریم رفت تو
اتاق خواب تا لباسش رو عوض کنه که سارا به من فهموند که پشت سرش برم تو اتاق و کارو
تموم کنم وقتی اروم وارد اتاق شدم دیدم مریم فقط یه تاب صورتی تنشه با یه شرت توری
که نمای کوس توپلش رو نشون میداد و حتی یه مو هم رو بدنش نبود و معلوم بود صبح رفته
حمام داشتم میترکیدم از پشت نزدیکش شدم وتا خواست دولا شه شلوار بپوشه محکم گرفتمش
تو بغلم و کونش کامل روکیرم بود ترسید و تا خوست بگه نه حولش دادم رو رختخواب لباس
و کرستش رو سریع در اوردم خواستم شرتشو در بیارم که محکم گرفته بودش از عطر بدنش
مست شده بودم و واقعا نمی دونستم دارم چکار میکنم سرش داد بلندی زدم و گفتم ولش کن
اینو وزدم رو دستش شرت رو ول کرد فقط التماس می کرد اخه ترسیده بود دفعه ی اولش بود
مثل بید می لرزید منم سراغ هیچ جاش نرفتم و مستقیم شیرجه زدم رو کسش مثل دیوونه ها
کسش رو میخوردم و با دستاهم پاهاش رو قفل کردم رونهایه نرم و زیباش روی صورتم بود و
من داشتم اون کس زیبا که از بین پاهاش زده بود بیرون رو میخوردم زبونم رو فرو می
کردم تو کسش عجب عطر و مزه ای داشتن گریه ها و التماسهاش به جیغ تبدیل شده بود منم
چوچولش رو گرفتم تو دهنم و میک میزدم ایقدر این کارم رو ادامه دادم تا ارضا شد ابش
اومد منم اب کسش رو که خیلی هم زیاد بود با دست به کونش می مالیدم تا کونش اماده
بشه واسه پاره شدن برش گردمندم رو سینش و حالا کونش رو به من بود اون باسنهای حالت
دار و شهوت بر انگیز تا چند لحظه ی دیگه باید از یه مهمون عزیز پذیرایی میکرد من
داشتم کار خودم رو می کردم که دیدم سارا هم لخت تو اتاقه با اشاره بهش فهموندم من
رو لخت کنه اونم سریع این کار رو کرد وشروع به ساک زدن واسه من کرد واقعا حرفه ای
این کار رو میکرد منم با سوراخ کون مریم سرو کله میزدم تا باز بشه ولی مگه باز میشد
تا اینکه دیکه حوصلم سر رفت از سارا پماد چرب کننده رو گرفتم و کیر خودم و کون اون
رو کامل چرب کردم مریم متوجه سارا شد و با التماس از سارا خوست که نذاره من بکنمش
می گفت سارا دردم میاد من طاقت ندارم میمیرم از درد ولی خبر نداشت که سارا طرف منه
سر کیرم رو گذاشتم جلو سوراخش وبا یه فشار سر کیرم رفت تو که از جا پرید ولی فایده
نداشت من و سارا محکم گرفته بودیمش شروع کرد به گریه وجیغ زدن که من با یه فشار
زیاد کیرم رو تا ته کردم تو و بی حرکت موندم مریم هم نفسش بالا نمیومد و مثل جنازه
ولو شده بود که یکدفه داد زد پاره شدم اخخخخخخ وایییییییی سرم جرم دادیییییییییییی
بیارش بیرون سارا بگو بسه میدم بهش ولی بگو الان در بیاره. مردم. دارم جر میخورم
مامان .مامان مردم کمکم کنبعد از 4 دقیقه بی حال شد و دیگه به وجود این مهمون کلفت
تازه وارد عادت کرده بود منم که کم کم و اروم اروم تلنبه میزدم وقتی دیدم ارومه
شروع کردم به تلنبه زدن مورد الاقم سریع و محکم و سارا هم داشت با سینه های مریم
بازی میکرد و براش سینه هاش رو میخورد صدای ناله های مریم به جیغ تبدیل شد ولی جیغی
که از روی لذت بود مریم به اوج شهوت رسیده بود هی میگفت بکن بکن جرم بده اخخخخ
جووون پارم کن همچین جرم بده که دفعه بعد دردم نیاد جرم بده سارا ببین من دارم کون
میدم منم جر خوردم مثل تو جرمممم بده وااااای چه کلفته ولی این حالت 8 دقیقه بیشتر
طول نکشید و اون بازم ارضا شد و بعد از چند لحظه بی حالی بازم التماس میکرد که بسه
درد تمام بدنم رو گرفته دیکه نمیتونم رو کونم بشینم جر خوردم بسهو یکدفعه چیزی که
من می خواستم بگم از دهن خودش خارج شد و زحمت من رو واسه کس لیسی کم کردگفت بکن تو
کسم مردم از درد کون منم امون ندادم قبل از اینکه پشیمون شه برش گردوندم . اب کسش
کارم رو راحتر کرده بود سارا هم سریع اماده عملیات امداد شد منم بعد از کمی ور رفتن
با کسش کیرم رو گذاشتم دم سوراخش از ترس داشت میلرزید ارمم فشار دادم تو خم شدم روش
ولبم رو گذاشتم رو لباش کسش خیلی تنگ بود منم داشتم ازش لب می گرفتم تا اروم بشه
لباش واقعا سکسی و شیرین بود زبونش رو کشیدم تو دهنم و کیرمو فشار دادم تا پردش
پاره شد از درد بدنش رو جمع کرد و جیغ ارومی کشید کسش خیلی داغ و تنگ بود منم خسته
شده بودم مریم هم خسته شده بود ولی با حرفاش من رو تشویق به تلنبه زدن می کرد منم
با تمام نیرو این کار رو می کردم که یکدفه حرکت ابم رو احساس کردم مریم هم برای بار
سوم داشت ارضا می شدداد بلندی زدم و تمام ابم رو خالی کردم تو کسش که داد زد واییی
سوختم تمام بدنم اتیش گرفت بی حال افتادم روش و تا مدت نیم ساعت تکون نخوردم و کیرم
هنوز تو کسش بود سارا از روش منو حل داد کنار کیر من کس مریم پر خون بود سارا کیر
من رو تمیز کرد کس مریم رو هم بعد تمام کیر من رو کرد تو دهنش و شرو به ساک زدن کرد
که کیرم بازم راست شد کیر رو داد دت مریم و بهش گفت بخور مریم شروع به ساک زدن کرد
و سارا نشست رو من و شروع کرد لب گرفتن از من این کار ادامه داشت تا ابم باز اومد
به مریم گفتم داره میاد که سارا گفت مریم همشو بخور خوش مزس حیف این اب به این با
ارزشی هدر بره مریم هم همشو خورد بعد کمی تو بغل هم خوابیدیمو بعدش سه تای رفتیم
حمام و همدیگه رو شستیم شب من برگشتم کرج از این ماجرا سه ماه می گذره و من با این
دختر خاله ها هفته ای دو یا سه بار سکس دارم و از هم لذت میبریم ولی هفته ی پیش
خبری شنیدم که من رو به سارا نزدیکتر کرد بله من هفت ماه دیگه پدر میشم سارا از
اولین سکسمون باردار شده بود و قرار شد این راز بین من و اون بمونه اینم داستان من
که از یه اس ام اس شروع شد و من رو وارد دورهای جدیدی از زندگی کرد بچه ها ببخشید
اگه خوب ننوشتم

ماجراي آمپول زدن زن دايي

سلام مي خواهم اولين
داستان سكسي خودم را كه با زنداييم اتفاق افتاد براي شما بنويسم. راستش من 3 تا
دايي دارم . دايي كوچكترم ازمن 2 سال كوچكتر است و ما با هم خيلي خوب هستيم. دايي
وسطي من تازه عروسي كرده بود و چون از خود خونه اي نداشتند خونه پدرش زندگي ميكرد.
يعني خونه پدربزرگ من و دايي كوچك تر من هم كه حالا زود بود زن بگيره با باباش
زندگي مي كرد. همون روزهاي اول كه زن دايي من به خونه شوهرش اومد من(اميد) ودايي
کوچكم(علي) خيلي از اون زن خوشمون اومده بود. نمي دونستم داييم چجوري اين زن به اين
خوشكلي را به دست اورده و اين زن خوشكل اومده و با دايي من عروسي كرده اخه خيلي از
داييم سر بود. يكم درباره زن دايي(الهام)بگم. الهام يه زن قد بلند و خوش هيكل بود.
قدش 175 و وزنش هم 70 كيلوبود يعني قد و وزنش تناسب خوبي با هم داشت. صورت سفيد و
تپلي داشت با لبهاي غنچه اي و سرخ رنگ مثل انار و ابروهاي مشكي كشيده و چشمان درشت
سياه رنگ . هميشه توي خونه روسري به سر داشت و پيراهن و يك دامن بلند مي پوشيد و
هرگز لباسهاي خيلي تنگ تنش نميكرد. با اين حال خيلي اندامش سكسي بود طوري كه من
وعلي هميشه يواشكي سينه هاش رو كه ميخواستند از پيرهنش بزنند بيرون و مثل 2 تا هلوي
بزرگ بود ديد ميزديم. مي شد از روي لباس نوك پستوناش را حس كرد. 2 تا سينه گرد كه
هميشه توي لباساش خود نمايي ميكرد. اما بد تر از همه يه كوني داشت كه نگو. با اين
كه دامن مي پوشيد و دامنهاي زياد تنگ پاش نمي كرد هميشه كونش مي خواست دامنشو پاره
كنه و بزنه بيرون. واي وقتي راه ميرفت و پشتش به ما بود واقعا كيرم بلند مي شد.
هنگام راه رفتن لمبرهاي كونش مثل ژله تكون ميخورد و توي دامنش اين ور و اون
ورميشدند. كونش باسن هاي بزرگ وپهني داشت در عين حال گرد و قلمبه بود. عجب رون هايي
داشت وقتي دامنش به پاهاش ميچسبيد ميشد اندازه دور رونهاشو حدس زد. خلاصه من و علي
هميشه تو كف زن دايي بوديم و حسرت چنين هيكلي رو ميخورديم. وقتي خونه خالي ميشد
ميرفتيم سر كمد لباسهاش و شرت و سوتين هاش رو تماشا ميكرديم. از حموم كه بيرون
ميومد به يه بهونه اي ميرفتيم تو حموم و سوتينش رو بو مي كرديم . چه بوي خوبي داشت
واقعا ديوونه ميشديم وقتي اون 2 تا سينه هاي گرد رو توش تصور ميكرديم. اما يه جاي
خوشحالي براي ما مونده بود گفتيم هر وقت اقا دايي كرد تو كس زن دايي و 9 ماه بعد
بچه دار شد هنگام شير دادن بچه بالاخره ميشه سينه هاش رو ديد زد. اما روزهاي خوش ما
زياد طول نكشيد و چند ماه بعد داييم توي يه شهرستان ديگه كار پيدا كرد و اونا مجبور
شدند از اون جا اساس كشي كنند و به يه مكان ديگه برند و ديگه دوران ما به سر مي
رسيد. خلاصه توي تابستون بود كه اساس كشي كردند و بعد از اساس كشي ما به شهر خودمون
برگشتيم و حسابي حالمون گرفته شد. توي همون روزها بود كه يكي از دوستام كه خيلي بچه
مثبت بود از من خواست تا با هم بريم كلاس هاي حلال احمر و كمك هاي اوليه رو ياد
بگريم. من كه حسابي اعصابم خورد بود گفتم برو بابا تو هم حال داري پس كي از اين
كارات خسته مي شي. بالاخره با اصرار اون و براي اينكه يه جورايي زودتر روز را شب
كنم قبول كردم. اتفاقا توي همون كلاسها بود كه توي مسايل پزشكي امپول زدن را هم ياد
گرفتم. راستي يادم رفت بگم زن داييم خيلي زودتر از اين وقت ها حامله شده بود و يه
بچه گيرش اومده بود. 3- 4 ماهي هم از تولد بچش گذشته بود و من فقط براي تولد پسرشون
اونجا رفتم و يه چند روزي زن دايي را برانداز كردم. يه روز كه اومدم خونه ديدم علي
تازه از شهرستان از خونه برادرش برگشته وخونه ما منتظر من ايستاده بود وقتي رفتم
خونه به من گفت زود باش ميخواهم يه چيزي برات تعريف كنم تا حسابي حال كني. ما رفتيم
خونه اونا كه خالي بود . گفتم زود باش بگو ببينم چي شده كه اينقدر عجله واسه گفتنش
داري. علي گفت من تونستم الهام رو لخت لخت ببينم. (از اين جا به بعد را به صورت
گفتاري مينويسم)اميد: برو گمشو. مارو گرفتي. مسخرهعلي: به خدا راست ميگماميد: اخه
چه جوري . حتي بدون شرت و سوتين ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!علي: اره. عجب كون و كس و پستوني
داشت. واااااااااااي. اميد: زود باش بگو منم بدونم. تو چطوري اونا ديديعلي گفت: مي
دوني كه ديوار دستشويي و حمام اونا به هم چسبيدهاميد: خوب اره. چطور مگهعلي: هيچي
اون روز الهام با مامانم ميخواستند برند حموم و با هم بچه رو بشورند. حامد هم(حامد
همون دايي منه) سر كار بود. منم همون موقع تو دستشويي بودم كه صداي الهام از اون ور
ديوار مي يومد. به طور اتفاقي نگاهم به لوله اي افتاد كه به طرف حموم رفته بود. يه
دفعه متوجه شدم كه اطراف لوله بازه و با پنبه اطرافش رو پوشندند. بلا فاصله اونارو
در اوردم. تو سوراخ كه نگاه كردم. الهام جلوي چشمام بود. با يه شورت و سوتين . كه
ديدم سوتينش را هم داره در مياره. من بلافاصله پريدم تو حرفاش و گفتم زود باش بگو
ديگه چي ديدي. گفت دارم ميگم ديگه. سوتينش رو در اورد اما پشتسش به من بود. من
داشتم كونش را ديد مي زدم يه شورت سفيد تنگ پاش بود و كونش حسابي زده بود بيرون. در
حال ديدن كونش بودم كه يه دفعه برگشت و من سينه هاش رو ديدم. عجب چيزي بود. خلاصه
من داشتم الهام رو ديد ميزدم. از يه طرفي هم دستم به كيرم بود و داشتم جغ ميزدم.
وقتي رفت زير دوش شورتش خيس خيس شد و انگار كونش 2 برابر بزرگ شده باشه. تا اينكه
كار شستن بچه تموم شد و مامانم بچه رو برد بيرون تا لباساشو تنش كنه. الهام كه تنها
شد يه دفعه شورتش رو كشيد بيرون و كونش زد بيرون من هنوز كسش رو نديديه بوده چون تو
ديدم نبود. در حال ديدن لمبرهاي كونش بودم كه دستش رو ميمالوند لاي كون و روناش و
خودشو مي شست. يكم جابه جا شد و يكدفعه كسش رو ديدم. عجب چيزي بود و. . . الي اخر
توصيف هاي علي ازهيكل زن دايي الهام ادامه داشت تا اينكه الهام لباساشو پوشيد و از
حموم اومد بيرون. علي هم تو با ديدن اون صحنه ها 3 بار خودش رو تو دستشويي خراب
كرده بود. منم كه با توصيف هاي علي حسابي خودم رو خيس كرده بودم. اما هنوز به قسمت
سكس خودم با زن داييم كه يه بكن بكن حسابي نرسيدم ومي خواهم اصل ماجرا رو تعريف
كنم. اگه كسي خواست ميتونه ازم بخواهد تا تو صيف هاي علي از الهام رو براشون بنويسم
تا اونا هم خودشونو خيس كنند اخه توصيف هاي علي مفصله ومن همش رو نگفتم. فقط اينو
بگم كه الهام اون روز موهاي كسش رو هم با تيغ زده و علي بيچاره فقط در حال تماشا
بوده . حالا ليف زدن زن دايي وبقيش بمونه برا اونايي كه توصيف هاي علي را درخواست
مي كنند. بريم سر اصل ماجرا. اون روزمن تصميم گرفتم به يه بهونه اي برم خونه زن
دايي تا اگه شانس با من يار بود و الهام جون رفت حموم من هم يه ديدي بزنم. اما
باورتون نمي شه از شانس بد من اينقدر كار سرمن هوار شد كه من نتونستم برم اونجا. يك
سالي از اين موضع گذشت تا اينكه داييم كارش را اونجا از دست داد(شركتشون برشكست
كرد)و داييم حامد تصميم گرفت برگرده همين جا و سر كار قبليش بره. من وعلي از اين كه
الهام برمي گرده اينجا تو كونمون عروسي بود ومن يك سال بود كه الهام رو نديده بودم.
بعد از يكسال زندايي رو ميديدم تو اين يك سال اب و هواي اونجا حسابي بهش ساخته بود
و كلي هيكلش سكسي تر شده بود كونش و پستوناش هم بزرگ تر. با فروش اون خونه وپولي كه
پس انداز كرده بودند يه خونه جداگانه واسه خودشون خريدند. و ديگه داييم پيش پدرش
زندگي نمي كرد. اما از يه لحاظ بد بود اونم اينكه ما ديگه نمي تونستيم سر لباس هاي
الهام بريم. اما به هر حال خوش حال بوديم كه الهام برگشته تا اينكه 2 ماه گذشت وبه
خاطر عروسي دختر خاله الهام –دايي و زن دايي بايد براي عروسه يه 3 شبي ميرفتند يه
شهرستان ديگه. فرداش داييم كليد خونشون را به ما داد تا شب ها براي احتياط اون جا
بخوابم. من هم علي را خبر كردم وشب رفتيم خونشون. مي خواستيم خونه را زيرو رو كنيم
و البوم عكس و فيلم مجلس زنونه عروسي اونا رو پيدا كنيم وتما شا كنيم. اما پيداشون
نكرديم و رفتيم سراغ شورت و سوتين هاي زن دايي الهام. تو يكي از كمد ها يه كتاب
پيدا كردم وقتي برش داشتم يه عكس از داخل كتاب افتاد . اخ جون عجب عكسي پيدا كردم .
بلا فاصله علي را هم صدا زدم. با ديدن عكس كير هر 2 تامون حساي بلند شد. تا حالا زن
دايي رو اين طور نديده بودم تو اون عكس زن داييم يه لباس چسبون خيلي تنگ پوشيده بود
به طوري كه بالاي سينه هاش وچاك سينش تو عكس پيدا بود و لباسش تا بالاي ناف شكمش
بود و شكم و نافش هم تو عكس پيدا بود. با يه دامن خيلي تنگ و چسبون كه دامنش يه چاك
داشت كه چاك دامنش يكمي تا بالاي زانوش ميرسيد. يه پاهاش تو دامن بود ويكي از پاهاش
رو از چاك دامن انداخته بود بيرون عجب پاي سفيد و گوشتيي داشت يه تيكه از رونهاي
الهام جلوي چشام بود از همه بهتر قستي از بالاي زانوش بود كه تو عكس پيدا بود
منظورم قسمتي از رون پاش بود كه از اون ناحيه به بالا خيلي پاهاش برجسته تر و كلفت
تر ميشد با اون كون پهن و بزرگش كه تو اون لباس تنگ زده بود بيرون بدتر از همه
داييم كه از پشت چسبيده بود بهش و يه دستاش رو انداخته بود روي يكي از پستوناي زنش
و لبخند خوشكل زندايي با اون لباش تو عكس. به غير از اين عكس چيز ديگه اي نصيب ما
نشد. اولش خواستيم عكس رو بر داريم براي خودمون اما ترسيديم اونا بفهمند و ابرو
ريزي بشه و منصرف شديم. اخيش دارم ميرسم به داستان سكسي خودم با الهام جون. خسته
شدم از بس كه نوشتم. حامد كارش جوري بود كه بيشتر وقت ها سر كار بود. اون روزا يه
كار براش پيش اومد كه مجبور شد يه 2 هفته اي از خونه دور بشه. خونه الهام نزديك بود
به خونه ما. از اون جايي كه الهام برادرنداشت و كسي نبود شبها پيشش بخوابه داييم از
من خواست شبها پيش الهام بخوابم. با اين درخواست داييم تو كونم عروسي شد و بزن و
بكوب راه افتاد. تا اينكه شب موعود فرارسيد و من رفتم پيش زندايي بخوابم تا از چيزي
نترسه اما حال ديگه بايد از كير راست شده ما مي ترسيد. اول فكر ميكردم حتما زن دايي
يه جا واسه من پهن ميكنه توي يه اتاق هاي ديگه يا حد اقل با فاصله از هم مي خوابيم.
اما وقت خواب كه شد با تعجب ديدم اتاق خواب خودشون را براي خواب به من نشون داد و
تو اون اتاق فقط يه تخت خواب 2 نفره بود كه خدا ميدونه داييم چند بار روي اون تخت
خواب با زن داييم حال كرده. تازه فهميدم كه زن داييم شب ها چقدر از اينكه تنهايي
بخوابه مي ترسه و حتي اينقدر شب ها مي ترسه كه حاضره با من يه جا و روي يه تخت
بخوابه و تازه فهميدم كه چرا داييم اينقدر سفارش مي كرد كه شب زود برم پيش زن دايي
وشبها تنهاش نزارم. شنيده بودم زن ها شبها تنهايي مي ترسند يه جا باشند اما نه به
اين شدت. راستي چرا زن ها اينقدر از تاريكي ميترسند؟به هر حال اين ترس زن دايي به
نفع من تموم شد ومن حسابي شق كرده بودم از اينكه 2 هفته پيش زن دايي و روي يه تخت
مي خوابيم و داشتم از خوش حالي بال در ميووردم . اصلا فكرشو نمي كردم بعد از 2-3
سال كه تو نخ الهام عزيزم بودم حالا اين جوري بهش رسيده باشم تا جايي كه بتونم پيشش
اونم روي يك تخت با هم لا لا كنيم. اون شب زن داييم يه دامن بلند كه زيرش فكر كنم
از اين شلوارهاي كشي و چسبون زنونه پوشيده بود با يه پيراهن تنش بود . موقع خواب من
رفتم روي تخت دراز كشيدم . 5 دقيق بعد زن دايي اومد و اول برق را خاموش كرد به طوري
كه اتاق تاريك تاريك شد وچيزي درست معلوم نبود . اما ديدم الهام داره دامنش رو از
پاش درمياره. حسابي حول كرده بودم و سعي مي كردم زن دايي رو با شلوار ديد بزنم تا
بتونم بهتر اون كون قلمبش را ببينم اما اتاق تاريك بود و چيزي معلوم نبود . . الهام
كنار من روي تخت دراز كشيد. تو يكي دو سانتي من بود و بوي زن دايي الهام رو كنارم
حس مي كردم. چند دفعه اي خواستم بپرم تو بغلش. اروم و قرار نداشتم. اما اون انگار
نه انگار. ادامه دارد...



 

ادامه:صبر كردم خوابش ببره شايد بتونم كمي لمسش كنم . من كه خواب به چشمام نمي
يومد. يك ساعتي كير خودم رو گرفته بودم وداشتم از شق درد مي مردم كه مطمعن شدم
خوابش برده. چون تابستون بود هيچي رو خودمون ننداخته بوديم كه يه دفعه زندايي جا به
جا شد و به پهلو خوابيد. با اين كارش كون بزرگش به طرف من بود . ديگه صبرم تموم شد
و دستم رو بردم به طرف كونش و گذاشتم روي كونش. وايييييييييي چقدر نرم بود مثل
پنبه. جرآتم بيشتر شد و دستم را روي كونش مي ماليدم. تا حالا كون هيچ زني رو حس
نكرده بودم. خيلي نرم بود. يه لحظه زن دايي جا به جا شد و منم يه لحظه شوكه شدم و
فكر كردم زن دايي فهميده. با حركت سريع الهام هيچ كاري نتونستم بكنم كه ديدم الهام
به روي كمر خوابيد و دست من رفت زير كون الهام. عرق سردي رو پيشوني نقش بسته بود هم
از ترس هم به خاطر شهوت زياد. فهميدم هنور خواب بوده . نفس راحتي كشيدم و خيالم
راحت شد. دستم زير كون الهام مونده بود. چه كون نرمي بود. دعا كردم ديگه صبح نشه
سنگيني هيكل و مخصوصا كون نرمش روي يك دستم افتاده بود و من نمي تونستم دستم را از
زير كون گرم ونرم و داغ اون بيرون بكشم. اخه احتمال بيدار شدنش وجود داشت. من كه
حسابي حشري بودم اون يكي دستم را بردم به طرف پستوناش و دستم را گذاشتم روي يكي از
اونا. خيلي اهسته اين كا ر رو كردم. شروع كردم به كشوندن دستم روي اون سينه هاي
بلورين كه مثل دمبه نرم بودند. مي خواستم اونا رو محكم فشار بدم تا بتونم حسابي تو
دستم حرارت و نرميش رو حس كنم اما نمي شد. با هزار زحمت دستم رو از زير كونش بيرون
كشيدم. و با دستام كسش روهم از روي شلوار احساس كردم. ديگه مي خواستم برش گردونم به
روي شكمش و بيفتم روي اون كون نرمش و كيرم رو از روي همون شلوار به طرف سوراخ كونش
فشار بدم. يا حتي چند باري ميخواستم اهسته اهسته دگمه هاي پيراهنش رو باز كنم و
سوتينش رو در بيارم و اون ممه هاي خوشكل رو ببينم. حتي يكي از دگمه هاي پيراهنش رو
با هزار زحمت و بد بختي باز كردم اما از ادامه كار منصرف شدم چون واسه باز كردن
همون دگمه جونم بالا اومد. خيلي بايد احتياط مي كردم. تا اينكه 2بار خودم رو خيس
كردم و حسابي اعصابم خرد شده بودوبالاخره بي حال شدم وخوابم برد وقتي چشمامو باز
كردم ديدم زن دايي نيست نگاه كردم ديدم ساعت 11 ظهره و من خواب موندم. اخه ديشب تا
نزديك هاي صبح به الهام ور ميرفتم. الهام تو اشپز خونه بود وقتي ديد از خواب بيدار
شدم گفت به به صبح به خير. ميگم نكنه تو كمبود خواب داري و خنديد. البته به شوخي
اين حرف ها رو به من مي زد اخه خيلي زن خوش اخلاق و خوش خنده اي بود. شب اول تموم
شد و من يه فرصت رو از دست دادم. چند شب ديگه وضع به همين منوال گذشت ومن روز به
روز حشري تر مي شدم. تا اينكه يه روز بعد از ظهر كه از كوچه اومدم خونه ديدم زن
دايي با مامانم خونه ما هستند و دارو و قرص وشربت تو دست زن دايي . البته به اضافه
3 تا امپول. من گفتم خدا بد نده چي شده زن دايي. گفت چيزي نيست يه سرماخوردگي ساده.
مامانم پريد تو حرفش و گفت اره جون خودت نمي دونستي چقدر تب داشتي . اگه من نبرده
بودمت دكتر كه حالا وضعت بد تر بود. اخه چرا تو دكتر نمي ري زن هر كارت هم كردم كه
امپولت رو بزني نزدي. من پريدم توي حرفاي مامان وگفتم زن دايي شما كه تا ديشب سر
حال بوديد. گفت اره خب. اما ظهر رفتم حمام بعد يه سري از كاراي خونه رو كردم خيس
عرق شدم و رفتم جلوي پنكه فكر كنم علتش اينه. من گفتم خب چرا امپولت رو نزدي خداي
نكرده حالت بدتر ميشه. مامانم گفت: اخيش بچه كوچولو از امپول مي ترسه . تازه مي
خواست دكترم نره من بردمش. زندايي: حالا بايد نقطه ضعف منو جلوي اميد بگي. خواب چه
كار كنم من از بچگي از امپول مي ترسيدم. وقتي امپول مي زنم تا چند روز بايد كله كله
راه برم. اين دكترها هم نمي تونند يه امپول بزنند. (من تو دلم گفتم بده من بزنم
همچين ميزنم هيچي نفهمي)من كه خودم ديگه يه امپول زن حرفه اي بودم خودمو جلو
انداختم و به زن دايي گفتم . اشكال از خودته. حتما خودت رو سفت مي گيري بايد خودت
رو شل بگيري(يه لحظه ديدم جلوي مامانم و زن دايي عجب حرفي زدم اين به خاطر شهوتم
بود كه شبها با ماليدن زن دايي زياد شده بود اين حرفو كه زدم يكم سرخ شدم و خجالت
كشيدم و رفتم تو اون اتاق)مامانم به الهام گفت: اخه اميد امپول زدنو بلده. الهام:
نمي دونستماون روزي كه امپول زدن رو ياد گرفتم گفتم بالاخره شايد يه روزي برسه و
بتونم چند تا از دختر هاي فاميل را امپول بزنم. اما تا اون روز فقط تونسته بودم به
عمو –دايي و يه چند تا پسر هاي فاميل امپول بزنم . اونا هم كه يه كون پشمالو و سياه
داشتند. شب رفتم تا پيش زن دايي بخوابم. وقتي رفتم خونشون ديدم حالش خوب نيست و
رنگش زرد شده. گفتم چيه. گفت حالم بده. اميد: قرصاتو خوردياره اما فايده
نداشتهامپولت رو زدي يا اينكه ترسيدي بزنينه نزدم . اگه مي خواستم خوب بشم همين قرص
ها اثر كرده بود. اما دكتر علكي امپول ننوشته . اگه بزني حتما خوب مي شي. براي
اينكه بترسونمش گفتم. اگه نزني حالت بد تر مي شه و به جاي 3 تا امپول بايد 6 -7 تا
امپول بزنيالهام: حالا كه شب هست و مطب دكتر بسته. فردا ميزنم. اميد: تا فردا خيلي
دير ميشه. الان بايد 2 تاشو زده باشيالهام: چاره اي نيستاميد: با خودم گفتم الان
بهترين فرصته و با پررويي كامل گفتم: من ميتونم بزنم . اين جوري حالت بدتر ميشه.
الهام: نه ممنون تا فردا صبر ميكنم. با خودم گفتم حتما از من خجالت مي كشهحدود يك
ساعت گذشت و حالش خيلي بد شد تا اينكه خودش گفت اميد حالم خيلي بده. گفتم من كه
گفتم بايد امپول بزني. الهام: تو مي توني بزنياميد: ارهالهام: تو رو خدا من از
امپول مي ترسم. مي توني يواش بزني. يه موقع دردم نگيره من خيلي ميترسم. اميد: اره
زن دايي من ديگه ماهرم. همچين بزنم كه خودت نفهمي. الهام: مثل اينكه مجبورم. امپول
و سرنگ توي اون اتاقه. برو بيارش. اميد: خودتو اماده كن. روي تخت دراز بكش تا من
بياممنو بگي از اين كه تا چند ثانيه ديگه كون زن دايي رو ميبينم دل تو دلم نبود
وحسابي حول كرده بودم. يادمه وقتي امپول را اماده مي كردم دستم مي لرزيد. امپول رو
اماده كردم و رفتم به طرف الهام تو اون يكي اتاق. ديدم رو همون تختي كه شبها با هم
مي خوابيم دراز كشيده به روي شكمش. حالا ديگه اتاق هم تاريك نبود و من مي تونستم
الهام رو ببينم در حالي كه دراز كشيده بود كونش رو ميديدم كه حسابي گرد و قلمبه شده
و تو دامنش خودنمايي ميكنه و اين كير من بود كه به كون الهام سلام ميرسوند. الهام
پاهاشو يكم از هم باز كره بودو صورتش روي تخت بود و اصلا به من نگاه نمي كرد به
خاطر اينكه روش نميشد. گفتم: زن دايي اماده اي . گفت اره بعد يكم سرشو تكون داد و
نگاش افتاد به امپول. خيلي از امپول مي ترسيد. گفت تو رو خدا اميد جون يواش بزن.
اولين بار بود كه ميگفت اميد جون. نفهميدم اين جونش ديگه واسه چي بود. گفتم
چشـــــــــم. سرش رو برگردوند. حالا من بودم با يه كون قلمبه. دامنش رو گرفتم
واروم اروم كشيم پايين. زيرش يه شلوار صورتي كشي تگ و چسبون پوشيده بود. هر چي مي
يومدم پايين تر كونش بيشترپيدا مي شدتا اينكه دامنشو كشيدم پايين تا زير كونش و
يدفعه هولوپي كونش افتاد بيرون. واي. عجب كون پهني داشت. نمي دونم چي خورده بود كه
باسنش اينقدر رشد كرده بود. شلوارش محكم به كونش چسبيده بود. عجب باسني. دستم رو
بردم به طرف شلوارش و يكمي كشيدم پايين البته با زحمت. نمي دونم چه جوري شلواربه
اين تنگي رفته بود تو كونش و پاره نشده بود. البته نمي شد شلوارشو تا ته كشيد
پايين. اما من تا وسط هاي لمبرهاي كونش شلوارشو كشيدم پايين. يه شورت تنك سفيدرنگ
پاش بود با خط هاي مشكي كمرنگ. پيراهنش كمي مزاحم بود بنابراين يكم پيراهنشو زدم
بالا طوري كه يه كمي كمرش پيدا شد . چقدر سفيد بود. حالا نوبت شرتش بود . شرتش رو
اهسته يكمي كشيدم پايين واي چي ميديدم. يه كون سفيد و نرم به طوري كه وقتي شرت تنگش
رو مي كشيدم بيرون لمبر هاي كونش تكون مي خورد. يكم كونشو داد بالا تا شرتش راحت تر
بيرون بياد. واي خداي من يه لحظه كونش قلمبه شد . من نمي تونستم واسه يه سوزن زدن
شرتش را كامل از پاش در بيارم و تنها يكي از باسن هاش واسه اين كار كافي بودواسه
همين يه طرف شرتشو پايين تر كشيدم . حالا يه باسن هاشو تا نصفه هاش كامل ميديدم و
درز بين 2 باسنش از بالاي شرت تا حدودي پيدا بود. واي چه كوني بود . سوزن رو گذاشتم
رو باسنش بلافاصله پاهاشو چسبوند به هم و خودشو سفت كرد با اين كارش كونش يكم اومد
بالا. يكم كه نوك سوزن رو توپوست كونش فشار دادم گفت اييييييييي و با صداي نازكي
گفت اميدجون يواش. گفتم زندايي خودتو شل كن كه درد نگيره . اين كارو كرد و من هم
كارم تموم شد. سوزنوكشيدم بيرون و گفتم تموم شد . الهام همون جوري كه دراز كشيده
بودگفت : تموم شد. گفتم اره درد داشت. گفت خيلي خوب زدي اصلا نفهميدم. پنبه رو الكل
زدم و گذاشتم روي محلي كه سوزن زده بودم و يكم هم از فرصت استفاده كردم و با انگشام
ماليدم روي لمبري كونش واي چه نرم وگرم بود . خيلي با حال بود. گفتم پنبه رو يكم
اينجا نگه دار و بعد بلند شو. خودم يه نگاه ديگه به كون نيمه برهنه الهام انداختم و
رفتم از اتاق بيرون البته با شدت به طرف دستشويي حمله كردم. زن دايي وقتي اومد
بيرون از من تشكر كرد و گفت اگه اون روزي كه بچه بودم وبراي اولين بار امپول زدم
اون خانم خوب امپول زده بود ديگه نمي ترسيدم. حالا زحمت اون 2 تا ديگه رو هم به
خودت محول ميكنم. منم با كمال ميل قبول كردم. اون شب كه پيش زن دايي خوابيدم ديگه
از اين كه با هزار ترس و لرز كون زن دايي رو بمالم منصرف شده بودم و با خودم يه فكر
شيطنت اميزبه سرم زد واون اين بود كه فردا شب حتما زن دايي را بكنم. ديگه با ديدن
اون كون فقط دست زدن بهش از روي شلوار لطفي نداشت و تصميم گرفتم حالا كه خونه خالي
شده ويك هفته بيشتر پيش زن دايي نيستم شب بعد حتما ترتيبش رو بدم. تا اين كه فردا
شب رسيد.

ادامه دارد...

 



بازم زن دايي همون لباس ها رو پوشيده بود. اما لباسش فرق ميكرد. يه پيرهن قرمزكه
يكم چسبون تروتنگ تر از ديشبي بود وسينه هاش از تو پيراهنش زده بودند بيرون. كونشم
كه هنگام راه رفتن همش بالا و پايين مي شد و من امشب تصميم گرفته بودم كار اين كون
را تموم كنم. لحظه موعود فرارسيد و زن داييم امپول رو به دست من داد و خودش روي تخت
دراز كشيد . من سريع امپول را اماده كردم و رفتم سراغ الهام جونم. مثل شب گذشته
دامنشو كشيدم پايين تا روي روناش . همون شلوار چسبون صورتي پاش بود اونم كشيدم
پايين البته اين دفعه كامل از توي كونش كشيدم پايين و تونستم كونشو كامل ببينم واي
چه كون بزرگي . اين سري يه شورت زرد رنگ خيلي تنگ پاش بود. نمي دونم شرتش براش
كوچيك بود يا اينكه مدل شرتش اين جوري بود اخه لمبرهاي كونش از پايين شرتش يكمي زده
بود بيرون . الهام با اين كار من جا خورده بود. ديگه حال خودمو نفهميدم دست انداختم
توي شرتش و شرتشو سريع كشيدم بيرون البته اين دفعه تمام شرتشو كشيدم پايين . واي
حالا داشتم كونشو كامل ميديدم. وقتي شرتشو با اون سرعت كشيدم بيرون كونش مثل يه
هلوي درشت بيرون افتاد و خيلي پهن تر از اون چيزي بود كه فكرشو بكنيد فكر كنم اون
شرت تنگ لمبرهاي كونشو به هم فشرده بود كه با در اوردنش يهويي پهن تر شد. وقتي
الهام ديد كه من شرتشو كامل از پاش كشيدم بيرون غافل گير شد وگفت داري چيكار ميكني
. اينهمه لازم نبود. منظورش اين بود كه چرا كامل شرتشو بيرون كشيدم و خواست شرتشو
بكشه بالا ولي مگه من اجازه بهش مي دادم گفتم شرتت تنگ بود يكدفعه در اومد حالا كه
چيزي نيست الان تموم ميشه . گفت زود باش ديگه. سوزن امپول رو گذاشتم روي كونش .
خودشو سفت كرد و پاهاشو جمع كرد . گفتم شل كن. اما چون مي ترسيد كسشو ببينم پاها و
لمبرهاي كونشو جمع مي كرد. دوباره حرفمو تكرار كردم. ديدم گوش نميده منم دست
انداختم لاي روناش تا پا هاشو از هم باز كنم . گفت چرا اين جوري ميكني. خجالت بكش
من زن دايي تو هستم . اميد: خوب حرف گوش كن ديگه. الهام: زود تمومش كن. تا پا هاشو
رها كردم دوباره خودشو جمع ميكرد كس صورتي رنگش هم تا حدودي وسط اون لمبراش ميزد
بيرون. منم سوزنو گذاشتم كنارو دستم كردم وسط لمبرهاي كونش و يكم كسشو از لاي
لمبراي كونش ماليدم وچند تا ضربه زدم روي باسنش كه مثل ژله تكون مي خورد. بغض توي
گلوش پيچيد و گفت بيشعور منو ول كن. اصلا نمي خوام سوزنم بزني. به حامد و مامانت مي
گم. گفتم خب بگو ميگم خودشو سفت گرفت ترسيدم سوزن بشكنه. خودتو شل كن تا كارم تموم
بشه. اشكش در اومد و گفت باشه. فقط زود باش و خودشو شل كرد منم سوزن جوري زدم كه
يكمي دردش گرفت و گفت ااااااااااااااااااااااااااااخ. الهام گفت برو ديگه اينم سوزن
تموم شد . گفتم يه سوزن ديگه هم بايد بهت بزنم . گفت اون كه مال امروز نيست . گفتم
منظورم يه سوزن گوشتي گرم و كلفت و درازو داغه. و بايد كامل لخت بشي . گفت برو گمشو
كثافت. و خواست بلند بشه كه من اجازه ندادم و اونو روي تخت خوابوندم و دامن و
شلوارو شرتشو كه تا نيمه پايين بود با هم كشيدم از پاش بيرون. واي عجب رون هاي
بزرگي داشت. رونهاي بزرگ و كشيده كه مثل برف سفيد بودند. لباسامو در اوردم و يه شرت
بيشتر پام نبود. كه كيرم داشت از شرت ميزد بيرون. الهام گفت مي خواهي چيكار كني
نكنه. . . . . . گفتم اره مي خواهم كس خوشكل زنداييمو بخورم. با شنيدن كلمه كس
ترسيد و جيغ و فرياداش شروع شد. گفتم زحمت نكش كسي اين جا نيست. افتادم روش ودست
زدم به سينه هاش كه داشت پيراهنشو پاره مي كرد و اين بار محكم اونا رو با دستم فشار
دادم طوري كه الهام جيغ زد وگفت اخخخخخخخ تو رو خدا نكن. منو ولم كن. اين كارو با
من نكن. خواهش ميكنم. نميذارم كسي از اين موضوع چيزي بفهمه. گفتم برو بابا بزار
كارمو بكن. دگمه هاشو باز كردم و پيراهنشو در اوردم. يه سوتين سفيد تنش بود. هيكل
تو پر و سفيدي داشت. بالاي سينه هاش وكنار سينه هاش از لبه سوتين بيرون زده بود.
دست كردم تو سوتين و سينه هاشو بادستم گرفتم و مي مالوندمشون. بعد سوتينش رو در
اوردم. سينه هاش افتاد بيرون . الهام خجالت مي كشيد و فقط يه حرف نوك زبونش بود.
(تو رو خدا ولم كن. اين كارو با من نكن)حالا اون سينه هاي بلورين بعد از 3 سال بد
بختي جلوي چشمام بود . سينه هاش گرد بود مثل 2 تا هلوي بزرگ. پوست سينه هاش كشيده
تر از پوست قسمت هاي ديگش بود و وقتي اونا رو با دستات مي ما لوندي بافتي از چربي
رو داخلش حس ميكردي. با نوك برجسته قهوه اي رنگ جلوي سينه هاش ويه هاله و گردي قهوه
اي خيلي خوش رنگ اطراف نوك سينه هاش. واي كه چقدر نرم بودند. شروع كردم وروي پوست
سينه هاشو كه كشيده و نازك بود ليس ميزدم. پستوناشو به هم ميمالوندم و وسطش از بالا
به پايين ليس ميزدم. با نوك زبونم روي نوك سينه هاش مي مالوندم بعد تو دهنم مي كردم
و اونا رو مي مكيدم. چقدر خوشمزه بود. من حسابي عرق كرده بودم و به نفس نفس افتاده
بودم . الهام هنوز مقاومت ميكرد و مي گفت تو رو خدا بسه . توي صداش شهوت و حس شهوت
الودوجود داشت و صداش مي لرزيد. بلند شدم و شرتمو از پام بيرون كشيدم . (اينو بگم
قبلا اسپره زده بودم)تا حالا كيرم رو به اين بزرگي نديده بودم . نگاه چشمان درشت
الهام به كير من بود و با چشماش زل زده بود وبه كيرمن نگاه ميكرد و با خود ميگفت
يعني چه اتفاقي قراره بيفته؟؟؟گفتم حالا نوبت توست كه با اون لب هاي خوشكلت كير منو
بخوري. هر كار كردم اين كارو نكرد و برام ساك نميزد. منم گفتم اشكال نداره منم در
عوض جرت ميدم. پاهاشو از هم باز كردم . كسش قشنگ جلوي چشمام بود. يه قسمت صوتي رنگ
وبدون يك مو. بوي خوبي مي داد. زبونمو كشيدم روي كسش. الهام يه اه بلند
كشيدااااااااااااااااااااااه ه ه . لبه هاي كسش رو از هم باز كردم و زبونم را روي
لباي كسش مي مالوندم. اه الهام بلند شد وحسابي به نفس نفس افتاده بود ديگه حرفي از
اينكه اين كارو نكن وجود نداشت. هيچ مقاومتي هم نشون نميداد. پاهاشو بازتر كرد. من
زبونمو از پايين كسش كشيدم به طرف بالا و با نوك زبونم چند تا ضربه به داخل كسش زدم
وبعد زبونم را روي چوچولش تاب دادم كه الهام يه جيغ بلند زدوارضا شد وگفت تو رو خدا
كسمو بليس. تازه فهميدم نقطه حساس بدنش چوچولش هست. واين كاره من باعث شده خوشش
بياد و مقاومت نكنه. منم حسابي كسشو ميخوردم كه يك دفعه بلند شد و كسش رو از زير
زبون من ازاد كرد. با دستش كير منو گرفت وگفت اخ جون چه داغه. خيلي بزرگه. وكلاهك
كيرم رو ليس زد وكرد توي دهنش . تازه فهميدم كه راسته كه ميگن شهوت زن از مرد
بيشتره. حسابي كير منو ميخورد. منم اخ و اوخم در اومده بود كه ديدم رفت سراغ تخمام
و كرد تو دهنش و يكم فشار داد كه دردم گرفت. با دندونش از كلاهك كيرم يه گاز كوچولو
گرفت و روي تخت دراز كشيد و پاهاشو داد بالاو چسبوند به هم وگفت زود باش ميخوام
كيرت را توي كسم حس كنم. عجله كن. مي خواهم حسابي جرم بدي. پاهاشو برد بالاتر و
محكم به هم چسبوندوبا دستش پاهاشو نگه داشت. كسش از اون وسط زده بود بيرون. رفتم و
لبهاي كسشو با دستم باز كردم . اول كيرم را روي چوچولش مي ما لوندم كه اخ واوه 2
تاييمون در اومده بود وخيلي حال مي داد . گفت بكن ديگه. منم كلاهك كيرم را گذاشتم
وسط كسش و اروم فشار دادم تو. يه جيغ بلند كشيد. اخخخخخخخخخخ ومن ترسيدم. گفت پس
بقيش كو گفتم الان ميياد . يكم فشار دادم ولوله كيرم را اروم تا ته كردم داخل كسش.
گفت وايييييييييي چه كلفته. مثل اتيشه. دارم اونو زير نافم حس ميكنم. داخل كسش خيلي
تنگ بودم و من به زحمت كيرمو اون تو جا دادم. داخلش داغ و چسبناك مانند بود خيلي هم
گرم بود. شروع به تلمبه زدن كردم . اول اروم اروم. اونم اه واوه ارومي ميكرد. هر دو
خيس عرق شده بوديم. بعد شدتشو زياد كردم. ومحكم كيرمو تو كسش جلو وعقب ميكردم. اون
گفت يواش . ولي من حاليم نبود . جيغ ميزد و منم از شدت شهوت فرياد ميزدم. صداي كيرم
كه به كسش ميخورد چالاپ چولوپ مي كرد. احساس كردم حالا ابم ميياد. بلافاصله تلمبه
زدن رو متوقف كردم و روش دراز كشيدم دستم رو بردم به طرف سينه هاش و شروع به
مالوندن اونا كردم. صداي اخ وناله هاي ما به سكوت تبديل شد والهام با صدايي كه شهوت
توش موج مي زد گفت. زود باش ادامه بده ميخواهم ابمتو بريزي اون تو. گفتم نكنه مي
خواهي حامله بشي گفت. قرص ضدبارداري مصرف ميكنم. زود باش ادامه بده. گفتم ولي من مي
خواهم قبل از اينكه براي بار دوم ابم بياد (اخه يه سري كه كسشو ميخوردم ابم اومده
بود)ابمو بريزم توي كونت. كيرمو در اوردم. و به روي شكم خوابوندمش. كون پهنشو
مالوندم وبا كف دست چند تا ضربه شلاقي به كونش زدم. شالاپ شولوپ. اون گفت اخخخخخ
دردم مي گيره يواش. لمبرهاي كونش رو كنار زدم. كونش يه سوراخ كوچولو و ريز داشت. تف
به سوراخ كونش ماليدم وكلاهك كيرمو گذاشتم لبش كه فشار بدم تو كه يكدفعه خودشو سفت
گرفت. گفتم چرا خودتو سفت مي كني اين كه امپول نيست. هر 2 تامون خندمون گرفت و زديم
زير خنده. گفت تو رو خدا من از كون ميترسم خيلي درد داره. من حتي به حامد هم از كون
ندادم كه كيرش از تو نازكتره. گفتم همچين ميكنم كه دردت نگيره. قبول نمي كرد گفتم
امتحانش ضرر نداره يكم ميكنم اگه درد داشت درش مييارم. قبول كرد من يكم كرم از تو
يخچال برداشتم. ماليدم در سوراخش . بعد سر كلاهك كيرم رو كردم توش جيغ زد وگفت مي
سوزه درش بيار. گفتم اولشه. حالا خوب ميشه . بعد لوله كيرم رو هل دادم تو كونش .
خيلي تنگ بود. الهام جيغ زدنش شروع شد. درش بيار. سوختم. خيلي درد داره. اما به من
خيلي حال ميداد و يكدفعه كارو تموم كردم وتا ته كردم تو كونش. الهام يه جيغ بلند از
شدت درد و شهوت كشيد. اااااااخخخخخخ اوييييييييي وايييييي پ پ پاره شدم. م م مي مي
ميسوزه. . من يكم صبر كردم سوزشش كه تموم شد اروم اروم تلمبه زدم . لمبرهاي كونش
مثل موج دريا موج بر ميداشت ومن تا ته مي كردم تو اون سوراخ ريز. اطراف كيرم كه روي
كونش ماليده ميشد خيلي حال ميداد. اونم چون كونش تنگ بود خيلي جيغ مي زد و اين كارش
منو بيشتر حشري مي كرد. يه لحظه ديدم ابم ميخواهد از تو كيرم فوران كنه ويزنه
بيرون. گفتم ابم داره مي ياد خاليش كنم تو كونت. گفت نه بريزش تو كسم كيرم كشيدم از
تو كونش بيرون . بلافاصله محكم كيرمو تو كس زن دايي جازدم كه يه جيغ كشيد چند تا
تلمبه زدم بعد كيرمو از توكسش كشيدم بيرون و دوباره كردم تو كسش. بار سوم كه كردم
تو كسش ابم باشدت تو كس الهام پاشيد و من والهام يه جيغ بلند كشيديم. و الهام گفت
اخ چقدر داغ بود سوختم. و بعد روي هم ولو شديم.

===