Chat Box LAB2LAB


ShoutMix chat widget

دوستان لطفا در پایان هر داستان نظرات خودشونا ارسال کنند. با تشکر

Popular Posts

Saturday, December 30, 2006

شهناز و عمه جون

سلام . من عليرضا هستم . دوست داشتم که اولين خاطره سکسي خودم رو براتون به قلم در بيارم
قضيه از اين جا شروع شد : ما توي يک خونه ويلايي در شمال تهران زندگي مي کنيم . خانواده ما کم جمعيت هستند من و يک خواهر بزرگتر به اسم شهناز به همراه عمه ام پريسا و مادر و پدرم . ما زندگي خوبي داشتيم . اما اين اواخر اوضاع يکم بهم ريخت . جريان اين بود که يه شب شهناز تا ساعت 2 شب خونه نيومد
اتفاقا پدر و مادرم هم براي خوشگذروني رفته بودن شمال . اما عمه ام با اونها نرفت . شهناز هم که دانشجو هست.
منم که عشق بدن سازي دارم يکوب دارم 3 ساله که کار مي کنم . باورتون نميشه بگم شايد تو اين سه سال غيبت هاي من رو جمع کنيد به 20 روز هم نميرسه . هميشه عشق تمرين بودم . مربيمون هم خودش ميگه که واقعا پشتکار دارم و خوب انصافي تو اين مدتي که باشگاه رفتم حسابي هيکل بهم زدم و قدم هم حدود 7 سانت بيشتر رشد کرده . خب از داستان اصلي خارح نشيم . گفتم که اون شب من و عمه ام تنها بوديم توي خونه و شهناز
هم تا ساعت دو خونه نيومد . من نگرانش شده بودم چون هيچ وقت از بيشتر از ساعت 10 دير نمي کرد . حدودا ساعت يک ربع سه بود که اومد . وقتي اومد تو حالش خوب نبود.
حالت طبيعي نداشت و همين باعث شد من بهش شک کنم . رفتم جلو و گفتم که کجا بودي ؟
گفت هيچي يکي از بچه ها امشب مهموني گرفته بود منم دعوت بودم .
خيلي بي حوصله به سوالام جواب مي داد
گفتم آخه چرا اين قدر دير؟
گفت خب طول کشيد . ديگه چيزي نگفتم و اون هم رفت توي اتاقش من که بهش شک کرده بودم رفتم و يواشکي از سوراخ در اتاقش داخل اتاقش رو نگاه کردم .
ديدم داره لباس هاش رو در مياره . بعد از اين که مانتو رو در آورد فقط يه پيرهن و شلوار تنش بود . روي شلوارش چيزي ريخته شده بود که حبعدا فهميدم که مني بوده ! پيرهن و شلوارش رو هم درآورد . بعد از اين که شرت و کرست ها شو رو باز کرد اون ها رو يک طرف انداخت و اومد که از اتاق بياد بيرون
من سريع دويدم و رفتم توي اتاق خودم و وانمود کردم که خواب هستم . شهناز هم با من اين طوري نبود . يعني مثل اين خواهر هاي مزخرف که حتي نمي ذارن برادرشون موهاي سرشون رو ببينه . من تا حالا خيلي اون رو لخت ديده بودم . خودش هم مي دونست . حتي دو سه بار اطراف ران هاي پاهاشو ماساژ داده بودم . چون مي دونست که من پسر بي جنبه اي نيستم .
( دخترها اگه بفهمند که طرفشون بي جنبه و حريص باشه حتي اگه برادرشون هم باشي نمي ذارن بهشون دست بزني اما اگه بدونن که با چشم هوس بهشون نگاه نمي کني مثل خواهر من حتي لخت مادرزاد هم بيان جلوت براشون اصلا اهميتي نداره )
خلاصه خواهرم از اتاق اومد بيرون و رفت طرف حمام . يه 20 دقيقه اي بود که توي حمام بود بعد اون که مطمئن
بود من هنوز بيدارم من رو صدام کرد تا برم پيشتشو کيسه بکشم . وقتي در حموم رو باز کردم زير دوش بود و داشت خودش رو مي شست.
گفت علي جان يه لحظه صبر کن ... بعدش شير آب رو بست و نشت روي زمين تا من پشتشو بمالم . انصافي کيف مي کرد که من پشتشو بمالم چون اين کار رو بلد بودم و حتي يه ميکروب هم تو تنش نمي موند . بعد از اين که پشتشو ماليدم کيسه رو گذاشتم لبه وان . عادت داشت که هميشه من يه ماساژ به پشتش بدم . گفت : علي جون يه ماساژ هم بدي ديگه توپ توپ ميشه .
من هم نخواستم بهش نه بگم شروع کردم . اول از گردنش شروع کردم و تا پايين فيله کمر ( پايين ترين ماهيچه کمر ) ادامه دادم.
اين کار رو چند بار تکرار کردم . گاهي وقتا وقتي که داشتم ماساژش مي دادم مي فهميدم با دستاش پاهاي من رو مي ماله اما خب من اعتنايي نمي کردم . خلاصه بعد از يه حال درست و حسابي از حموم اومدم بيرون يهو يه فکري به ذهنم رسيد . رفتم داخل اتاقش و سراغ اون شرت و کرست که موقع اومدن درشون آورده بود . وقتي اون ها رو پيدا کردم و بهشون دست کشيدم يک مايع لزج روي اونها احساس کردم وقتي که شرت رو بو کردم فهميدم که بله ! آبجي ما امشب رو به يکي داده راستش رو بخواهيد يکم ناراحت شدم اما خب با خودم گفتم دختره ديگه و شهوات زنانگي هم يه موقع هايي سراغ آدم مياد .
يهو ديدم که داره من رو صدا ميکنه و مي خواد که حوله و لباس هاش رو براش ببرم . لباس ها رو براش بردم و گذاشتم دم در حموم . راستش رو بخواهيد ازش بدم اومده بود . اين که مي تونست مشکلش رو به من بگه يا حتي اين که ... . نمي دونم شايد پسر غريبه بيشتر بهش مزه داده خلاصه لباس هاشو پوشيد و از حموم اومد بيرون .
اون شب به خوبي تموم شد و خوشبختانه عمه هم خواب بود و متوجه اومدن شهناز و سرک کشيدن هاي من نشد
فردا شب من انتظار داشتم که شهناز ساعت 9 خونه باشه چون قرار گذاشته بوديم که 3 تايي بريم بيرون . اما ساعت 12 شد و خبري ازش نشد . من نگرانش شدم . عمه ام شک کرده بود و نگران بود . ما صبر کرديم تا ساعت حدود يک و نيم شد . يهو صداي بسته شدن در رو شنيدم . با خودم گفتم شهنازه . رفتم و دري که مشرف به حياط بود رو باز کردم ديدم که شهناز ماشين رو آورده تو و داره در اصلي رو مي بنده . من سريع رفتم تو و نشتم
روي مبل و وانمود کردم که سر جام خوابم برده . عمه هم توي اتاقش بود و نمي دونم داشت چي کار مي کرد . وقتي شهناز در رو باز کرد من طوري که وانمود کنم از خواب بيدار شدم از جام پريدم و گفتم شهناز تويي ! چرا دير اومدي مثلا ما امشب قرار داشتيما گفت ببخشيد نشد ديگه و سريع رفت توي اتاقش . من مطمئن بودم که رفته تا
دوباره شرت و کرست هاي کثيفشو در بياره و بره حموم
 
رفتم دم در اتاقش و شروع کردم به ديد زدن . وقتي ديدم داره پيرهنشو در مياره سريع در رو باز کردم و پريدم تو. يکم حول شد . گفت علي چه خبره من ترسوندي . گفتم شهناز قضيه چيه ؟ گفت چه قضيه اي ؟ گفتم خودت رو به اون راه نزن . من تا ته ماجراهاتو مي دونم . گفت نمي فهمم . بهش نزديک تر شدم و دستش رو محکم گرفتم يه جيغ آرومي زد و گفت : علي رضا دستمو شکستي . من که حسابي عصبي شده بودم گفتم اگه جريانو برام نگي
از اينم بدتر مي کنم .
گفت باشه دستمو ول کن
يکم آروم شدم و نشتم روي تختش .
گفتم خب بگو
گفتش راستش يه چند وقتي بود با يه پسري توي دانشگاه آشنا شده بودم ..
همه قضيه رو برام گفت حتي اين که چطوري حميد به زور ازش درخواست کرده بهش بده و ... قول ازدواج که من مطمئن بودم دروغه !
گفتم خب همين . فکر نمي کردم دختري به سن و سال تو اينقدر راحت گول يه پسر رو بخوره . سرش رو انداخت پايين . من که حسابي عصبي شده بودم بلند شدم و توي اتاق شروع کردم به راه رفتن .
يه دفعه شهناز گفت منم مي دونم اشتباه کردم
امشب هم نرفته بودم که بهش بدم رفته بودم که آبروشو پيش دوستاش ببرم . اما نبود
با خودم گفتم کار رو خراب کردي حالا مي خواي زوري درستش کني . بعد گفتم عيبي نداره . اما ديگه دور و بر اين پسره نچرخ .
اگه کسي هم تو دانشگاه مزاحمت شد به من بگو .
گفت چشم . داشتم از اتاقش مي رفتم بيرون که گفت داداشي پشتمو مي مالي ؟ برگشتم و يه نگاهي بهش کردم . شهوت رو توي چشماش خوندم . با خودم يه فکرايي کردم و گفتم باشه . لباست رو در بيار شروع کرد به در آوردن لباسش . لخت لخت شد . فهميدم که از عمد اين کار رو مي کنه چون هيچ وقت اين طوري براي يه ماساژ لخت نمي شد . من رفتم جلو خواستم دستمو بذارم رو کمرش که يهو گفت علي جون مي خوام امشب پاهام رو بمالي . گفتم باشه . شروع کردم از ساق پاي چپش به بالا اومدن . دستم رو بردم روي ران هاي سفيدش و حسابي براش مالوندم . نحوه مالشم هم امشب فرق مي کرد . طوري مي مالوندم که حسابي حشريش کرده بود . بعد يکم
جرات کردم و دستم رو گذاشتم روي کون تپلش چه کوني بود
واقعا تو اين داستان ها نميشه براي شخص خواننده توصيف کرد که موقع سکس چه اتفاقي مي افته ! يکم شروع کردم به مالوندن کپل هاي کونش . ديدم هيچي نمي گه . دستم رو گرفتم به شونه هاش و چرخوندمش طرف خودم . ديدم داره زبونش رو مي خوره . گفتم آبجي دوست داري کست رو هم بمالم .
گفت من امشب مال توام .
از اين حرفش حسابي حال کردم . همون جا يه لب جانانه ازش گرفتم . بعد رفتم سراغ کسش يه کس تميز که همه پشم هاش رو هم زده بود و جون مي داد براي خوردن . يه 10 دقيقه اي با کسش ور رفتم . بعد رفتم سراغ کونش .
گفتم شهناز مي خوام کيرم رو فرو کنم توي کونت . برگشت وشلوارم رو درآورد . شرتم رو کشيد پايين وقتي کيرم رو ديد گفت واي تو همچين کيري داشتي و من خبر نداشتم . يکم سرخ شدم . شروع کرد به خوردن . چه حرفه اي مي خورد من که همون اول آبم اومد و ريختم تو دهنش .
بعد برگشت و گفت بکن اين لامصب رو ديگه منم سريع کيرمو که هنوز با آب مني خودم خيس بود فرو کردم تو کونش . چه کون داغي . مثل آتيش بود . شهناز هي جيغ کشيد . من کيرمو در اوردم و گفتم مي خواي بي خيال شيم. گفت نه بکن . من حاضرم .
داشتم دوباره کيرم رو فرو مي کردم توي کونش که يهو عمه پريسا در اتاق رو باز کرد.
من و شهناز همون طور خشکمون زد . يهو عمه اومد تو و در رو بست . گفت علي رضا بهم نگفته بودي !!! من که جسابي زبونم بند اومده بود هيچي نگفتم .
اما معلوم بود که عمه عزيز ما حشري شده . شروع کرد به در آوردن لباس هاش واي چه اندامي از يه زن تقريبا
33 ساله بعيد بود همچين اندامي . عجب پستون هايي . مثل 2 تا انار بزرگ و شيرين .
بعد اومد و شروع کرد به خوردن کير من . اين قدر ماهرانه اين کار رو کرد که توي همين ساک اول آبم اومد و ريخت تو دهنش .
يهو ديدم شهناز يه جيغ هوسناک کشيد و گفت : منم مي خوام کيرم رو از تو دهن عمه در آوردم و گذاشتم تو دهن شهناز حسابي مي خورد .
من که ديگه داشتم حسابي حال مي کردم . عمه هم تو مدتي که شهناز ساک ميزد بي کار نموند. طوري که ساک زدن شهناز خراب نشه من رو خوابوند رو رو تخت و کسش رو گذاشت روي دهن من و هي عقب و جلو مي کرد. منم حسابي کسشو ليس مي زدم .
بعد عمه بلند شد گفت علي جون من کير مي خوام . خبي عمه اين بود که مي تونستم از کس بکنمش چون قبلا شوهرش ترتيبش رو داده بود . البته بايد بگم که عمه من بيوه هست و الان با ما زندگي مي کنه . بعد از 3 سال زندگي با شوهرش طلاق گرفت .
واي عجب کسي داشت . ماه کيرم رو تا ته فور کردم توي کسش و هي عقب جلو کردم . شهناز هم حسابي کيف مي کرد و داشت از زير تخم هاي من رو مي خورد . واي که چه شبي شد . خيلي حال داد . از اون موقع به بعد هم ديگه سابقه نداشت شهناز دير بياد خونه !
مادر و پدرم هم 3 روز بعد از شمال اومدن ما هم تو اون 3 روز حسابي حال مي کرديم . از اين به بعد قرار شده هر وقت خونه خالي شد يه سکس توپ با عمه داشته باشم البته شهناز هم که جاي خودش داره . اميدوارم خوشتون اومده باشه !

سكس دوستم سعيد كه در قسمت نظرات شيرين برام نظر داده بود

منم يه قضيه سکسي مثل تو داشتم - با زن همسايمتون - منهتا اون بچه نداشت - الان مي شه گفت 5 يا 6 مرتبه اي مي شه با هم سکس داشتيم - بابا تا مي توني و اونايي که دلشون مي خواد بايد کردشون تا آدم شن . اين زن همسايمون - اولش خيلي مي ترسيدم اون اهلش نباشه - ولي چون من مي شه گفت از يه دختر هم قشنگ ترم هستم - همه يه جورايي به من نگاه مي کنن - يه روز خونه بودم ديدم مهناز زن همسايمون اومد و به من گفت : آقا سعيد مي شه بياين و خونه ما اين کمد را جابجا کني براي من ... منم گفتم اي به روي چشم - رفتيم خونه - ديدم خيلي دور و برم مي فلکه .... اولش حاليم نشد ولي بعدش ديدم به خدا هي الکي خودش رو بهم مي زنه - 0 خلاصه رفتيم و يه کمدي بهم نشون داد - دوتايي کشيديمش کنار - بعد ديدم خودشو زد بهم و خنديد و منم خنديدم - ديدم اوضاع بر وفق مراده ... الکي گفتم شرمنده اگه بدنم به شما خورد ..... ديدم خنديد گفت ک نه عزيزم - مگه تو چيکار کردي ---- بچه ها شايد باورتون نشه --- اون لحظه فهميدم خيلي حشريه ....... بهم گفت : نه عزيزم - مگه تو چيکار کردي --- اصلا بيا هر کاري مي خواي بکن ببينم کي جرات داره به آقا سعيد چيزي بگه ...... به خدا داشتم از تعجب شاخ در مي آوردم ...... مهناز کجا و اين حرفا کجا ..... خلاصه ديدم رفت و اتاق و با يه لباس جلفي اومد بيرون ---- خدايا نصيب همتون کنه ------- عجب سينه اي ------ عجب روني ------ بالاي سينه هاش معلوم بود ----- من اصلا حواسم به خودم نبود هي نگاهش مي کردم ...... گفت چيه ؟؟ تا حالا نديدي ؟؟؟؟؟؟ ..... من حالت خجالتي به خودم دادم و گفتم ---- : شرمنده مهناز خانم .... حواسم نبود ......
به قرآن قسم ---مي خواي باور کن مي خواي نکن:::::::: ديدم سينه هاش رو در آورد و به من گفت بيا برا خودت ............ خدا وکيلي اصلا مونده بودم چيکار کنم ............. بهم گفت : تو خيلي خوشگلي ، من تو رو مي خوام .... امروز هم الکي تو رو آوردم اينجا .... آخه قشنگ که هستي ---- يه جورايي دل منو بري ..... دوست دارم با تو سکس کنم ..........

نادر و دختران همسايه

اسم من نادر هستش دانشجوي رشته کامپيوتر مي خواستم از خاطراتم براتون تعريف کنم .
البته توي اين زمينه من پرخاطره دارم چون که به قول بعضي از دوستام من خيلي حشري هستم و معمولاً تمام فکرو ذکرم دنبال جنس مخالف و لطيف هستش راستش فکر کنم بيشتر به خاطر مهتاب دختر دانشجوي بود که همسايگي ما آمد.
اصلا ً بگذارين از همينجا شروع کنم و خاطراتم رو به صورت قسمت به قسمت و موضوعاتي که برام پيش آمده براتون بگم .
 
آره خونه ما توي يه مجتمع ساختماني خيلي شلوغ و پلوغ هستش و معمولاً تواين جور مجتمع ها همه جور آدمي پيدا مي شه اما از وقتي که مهتاب و سارا دو تا دانشجو به همسايگي ديوار به ديوار ما آمدن از همون موقع اين عطش سيراب ناپذير من به سکس بيشتر و بيشتر شد .
 
راستش شايد باور نکنيد اما از وقتي که من مهتاب رو ديدم اينطور شدم انصافا ً ماه ماه يعني خدا توي خلقت اين دختر کم نگذاشته متاسفانه نمي تونم عکسي از چهره اون رو براتون ارسال کنم والا به هم حق مي دادين حتي وقتي اين دختر اصلا ً آرايش هم نمي کنه مثل يه عروسک مي مونه .هنوز که هنوزه من وقتي اون رو مي بينم نمي تونم جلوي خودم رو بگيرم و سريع توي دستشوئي و ازخجالت کيرمون درمي آييم .
 
البته سارا هم دختر خوشکل و ماماني هست اما در مقايسه با مهتاب واقعاً بايد ببينيد تا قضاوت کنيد.
 
خلاصه سه ماه از اومد اونها گذشته بود و من توي بد کفي بودم و اصلاً هم هيچ رقمي راه نمي دادند تا حداقل يه صحبت کوچيک فقط يه سلام و رد مي شدند. توي يک روز جمعه که روي تخت دراز کشيده بودم و هي مي خواستم توي ذهنم اون و سارا رو لخت تصور کنم و يه دستم هم توي شرتم و داشتم به يادشون با کيرمون ور مي رفتم که آخر کلم داغ شد از سر ناچاري بلند شدم رفتم حمام تا يه دوش آب سرد بگيرم .
 
وقتي توي حمام داشتم لباسهام رو مي کندم صداي شيرآب و دوش حمام همسايه يه لحظه توجه ام رو جلب کرد چي داشتم مي فهميدم واي آره درست بود چرا تا حالا به فکر نبودم حمام همسايه بغلي يعني مهتاب درست چسبيده بود به ديوار حمام ما يکمي که دقت کردم دو دستي زدم توي سرم واي که چقدر من احمق بودم. چون که تا حالا متوجه لوله کشي ساختمان نبودم آره پارسال که همه لوله کشي ساختمان خراب شده بود واسه اينکه هزينه زياد داشت قرارشد لوله ها روکار کشيده بشن يعني از سوراخي که بين ديوارها ايجاد کرده بودن لوله هاي ساختمان به هم چسبيده بود از همه جالبتر آن که لوله اي که بين ديوار حمام ما با مهتاب اينا ايجاد شده بود دورش رو با پشم شيشه بسته بودن نه با گچ و سيمان .
سريع نشستم زمين و آروم شروع کردم به کشيدن پشم شيشه ها از لاي لوله يکمي که کندم آروم با يه چشم داخل رو نگاه کرم چيزي ديده نمي شد چون اون ور ديوار که يه تيغه بيشتر نبود رو هم پشم شيشه کرده بودن بايد صبر مي کردم چون امکان داشت موقع درآوردن متوجه بشن و اين فرصت طلائي رو از دست بدم. خلاصه با هزار مکافات صبر کردم تا حمام اون تمام بشه بعد که مطمئن شدم يه پيچ گوشتي آوردم و آرام آرام شروع کردم به کشيدن
پشم شيشه اون ور ديوار. بالاخره موفق شدم يواشکي نگاه کردم چيز خاصي ديده نمي شد البته معلوم بود که سوراخ باز شده اما چون چراغ روشن نبود و تاريکي چيزي معلوم نبود.
منتظر شدم حتم داشتم که بايد اون يکي امروز که جمعه است به حمام بره اما کي. تا عصر اين پا و اون پا کردم مثل مرغ سرکنده مي رفتم توي حال و دوباره برمي گشتم توي اتاقم و يه سر به حمام مي زدم ببينم صداي مياد يا نه. خلاصه جون به لب شدم تا نزديک ساعت نه شب واي صداي دل نشين دوش آب حمام من رو به پاي سوراخ کشاند چراغ حمام خودمون رو خاموش کردم و روي زانو ايستادم و از سوراخ داخل رو نگاه کردم .
 
واي دو تا پاي بلور سفيد که از روي اون آب سرازير بود رو ديدم يکمي بالاتر هنوز شرتش رو از پاش در نياورده بود يه شرت سياه به تن داشت و هي با خيس شدن آب بيشتر به اون مي چسبيد و مي تونستم چاک کونش رو بيشتر ببينم هرچي سعي کردم بيشتر بالا رو نگاه کنم تا ببينم کدومشون هست مهتاب يا سارا اما بيشتر از ناف يا حداقل يکمي که خم مي شد نوک پستوناش رو مي ديدم .
 
همينجور که داشتم نگاه مي کردم داشتم با کيرم ور مي رفتم نمي دونم چند بار آبم اومد چون اصلاً چشم از توي سوراخ بر نمي داشتم. خلاصه توي همين نگاه کردن بودم و او زير دوش داخل وان حمام ايستاده بود و خودش رو مي شست غافل از اينکه يک چشم حريص داره ديد مي زنه که يکدفعه از بغل شرتش گرفت و با کشيدن به سمت پائين کاملا خم شد اما چيزي معلوم نشد فقط چند لحظه موهاي سرش رو ديدم که دوباره برگشت بالا نتونستم متوجه
بشم که مهتاب بود يا سارا اما واي چي داشتم مي ديدم يه کس توپل که توي کلي مو پيچيده بود واي خدا داشتم خودم رو پشت ديوار مي کشتم وقتي که با دستش موهاي کسش رو زير دوش آب ، آب مي کشيد و مي مالوند .
 
بعد يه دستي هم از پشت به چاک کونش کشيد و برگشت يه کمي خودش رو به سمت راست خم کرد تا کپل کونش زير دوش قرار بگيره و با دستش شروع کرد به آب کشي. بعد يه چند لحظه ساکت ماند ديدم ليف از بالا شروع شد و کم کم به اطراف ناف و ران بعد موهاي کس و لاي پاهاش رو باليف مي کشيد لاي کونش رو هم يکي دوبار با ليف قشنگ کشيد وقتي اون کس و کون سفيد تپلي رو آغشته به کف صابون ديدم دوباره يه تف به کف دستم زدم و تند و تند شروع کردم به ماليدن کيرم دست آخر که تمام شد يکمي آنطرف رفت وقتي برگشت ديدم يه خود تراش توي دستش بود داشتم ديوانه مي شدم تا حالا کلي فيلم سوپر ديده بودم کلي هم کس کرده بودم اما انصافاً اعتراف مي کنم که با ديدن اين صحنه ها اينقدر حال نکرده بودم .
 
يه پاش رو از توي وان بيرون کشيد و لبه وان گذاشت و بعد پاهاش رو از هم باز کرد حالا مي تونستم از زير موهاي کسش لبهاي بهم چسبيده کسش رو ببينم آرام با دست چپ پوست بالاي موهاي بلندش رو گرفت و شروع کرد به آن کادر کردن اطراف کسش واي معلوم بود که از موهاي کسش خيلي خوشش مياد چون کلي زحمت کشيد تا بالا و لاي پاهاش رو تميز و رديف کنه من ديگه کمرم درد گرفته بود از بس که آبم اومده بود آخرش هم خودش رو زير دوش شست و از حمام خارج شد.
 
درست بود که نفهميدم مهتاب بود يا سارا اما خيلي خوش گذشت. اون روز گذشت تا يه چند روز بعد که من همش فکرم يا گوشم به صداي حمام بود دوباره صدا شنيدم مثل يه خرگوش دويدم توي حمام و دوباره نگاه کردم واي مثل اينکه اون يکي بود چون يکمي از نظر هيکلي فرق مي کرد. شورت سفيد به تن داشت و هي ورجه ورجه مي کرد که يهو کشيد پائين درست فکر کرده بودم اين همون اولي نبود چون اصلاً مو نداشت و کاملاً تراشيده شده بود هرچند يکمي مو سبز شده بود اما معلوم بود که دوست نداره موي زائيد داشته باشه کاملاً مشخص بود که کمي از اون يکي بيشتر بايد حشري باشه البته من بعداً اين دوتا رو تشخيص دادم اما الان واسه هيجان داستان نمي گم تا شما خودتان متوجه شويد چون هربار که دستش به لاي پاهاش مي برد بيشتر با کسش ور مي رفت جوري که معلوم بود که با اين کارش لذت مي بره مخصوصاً لاي لبهاي کسش رو با انگشتش باز کرد و سعي مي کرد که با شستن توي اون يه حالي هم بکنه. البته اون روز نه اما روزهاي بعدي که من اون رو توي حمام ديد مي زدم توي وان دراز کشيد هرچند که نمي تونستم چيزي ببينم اما از صداهاي جيغ آروم و نفس زدنش معلوم بود توي وان داره خودش رو ارضاء مي کنه.
 
از اون روز به بعد مي تونستم چهره هرکدوم رو توي خواب و بيداري تجسم کنم .
تا اينکه يک روز پنج شنبه عصر از سر کلاس به خونه مي آمدم که واسه خريد داروهاي مادرم وارد داروخانه شدم توي اون شلوغي مهتاب رو که جلوي پيشخوان وسايل آرايشي ايستاده بود شناختم سريع نسخه رو به گيشه دادم و خودم رو از پشت به اون نزديک کردم ديدم چهار بسته موبر پريزن خريد .واي پس خودش بود تمام اين مدت که من داشتم از اون سوراخ ديد مي زدم تمام اون صحنه ها واي که بي اختيار کيرم شق شده بود و اصلاً چيزي متوجه نبودم يعني اون دختر اينقدر حشري هست اما اصلا به ظاهر نمياره آره چنان سيخ کرده بودم که سريع دستم رو جيبم بردم تا سر کيرم رو بکشم پائين تا از روي شلوار که پف کرده بود آبرو ريزي نشه وقتي پاي صندوق رفتم نمي دونم چه جوري به دختر صندوقدار نگاه کردم که اخم کرد سريع به خونه برگشتم و مي دونستم که بايد بره حمام منتظر ماندم يادم هست اون شب شام هم نخوردم و از توي اتاقم بيرون نرفتم و منتظر بودم کف
کف بودم. هي صحنه هاي حمام کردن مهتاب و ور رفتن با کسش جلوي چشام مي آمد. خلاصه شب ساعت دوازده گذشته بود که صداي آشناي دوش آب رو شنيدم سريع پريدم توي حمام و از سوراخ نگاه کردم. با تعجب سارا رو ديدم چون ديگه الان شناخته بودم کدوم به کدومه بعد يکمي آب کشي و ور رفتن با موهاي کسش شير آب رو بست و پاي چپش رو روي لبه وان گذاشت نمي ديدم داره چکار مي کنه اما بعد چند لحظه مايع سفيد رنگ کرم شکلي رو ماليد روي موهاي کسش و آروم شروع به پخش کردنش به همه جا شد. آهان پس مهتاب اين بود نه اونيکي من فکر کردم آره اما انصافا ً چرا داره موهاي کسش رو تميز مي کنه اون که خيلي دوست داشت که تزئينش بکنه خلاصه برگشت و يکمي خم شد تا چاک کپل کونش از هم باز بشن و از همون موبر به اطراف سوراخ کونش و بعد روي کپل و کم کم به ران و تا ساق پاهاش خلاصه همه چهار بسته رو باز کرد و از کمر به پائين ماليد. يه بيست دقيقه بعد دوش رو باز کرد و شروع به شستن خودش شد با شستن هرچه بيشتر با دستش موهارو مي کند
هرچي بيشتر مي شست خدا ي من تپلي کسش بيشتر معلوم مي شد وقتي تمام شد و پا جفت جلوي سوراخ ايستاده بود بقدري ورم کسش تپل بود که از لاي پاهاش بيرون زده بود. نمي دونم
اگه ديوار نبود مي تونستم خودم رو کنترل کنم و بهش حمله نکنم چون وقتي که برگشت و پاهاش رو از هم باز کرد از جلو دستش رو تو برد و از لاي پاهاش سعي مي کرد با خودتراش باقي مانده موهاي ريز اطراف کونش رو هم ترو تميز بکنه توي همين وضعيت بود که کاملاً سوراخ کون معلوم بود واي معلوم بود که چقدر تنگه حتي انگشت کوچيکه من هم مي تونست اون رو به درد بياره چه برسه اين کير کلفت .
 
اون شب گذشت و من تا نزديک صبح توي رختخواب چند بار به يادش خالي شدم. صبح توي آشپزخانه داشتم صبحانه ميل مي کردم که صداي سلام و احوال پرسي يه مرد توي راهرو پشت در آپارتمان با همسايه رو شنيدم با شنيدن صداي سار و مهتاب مثل فنر بلند شدم حتي مادرم تعجب کرد با پروئي از چشمي در آپارتمان نگاه کردم ديدم يه پسر جوان جلوي در آپارتمان مهتاب اينا ايستاده و اونطرف سارا که مانتو به تن داشت و معلوم نبود داره
از بيرون مياد يا داره مي ره اما لاي در مهتاب با يه رکابي و يه دامن تنگ که بالاي زانوهاش است ايستاده از صحبتهاش فهميدم که بله اون آقا پسر بايد نامزد مهتاب باشه و امروز که جمعه است امده و سارا هم از خود گذشتگي مي کنه و خونه رو واسه اونها داره خالي مي کنه
 
با ناراحتي برگشتم اصلا فکر نمي کردم که مهتاب نامزد داشته باشه راستش خيلي دلم مي خواست باهاش دوست بشم اما نه به خاطر اينکه باهاش سکس داشته باشم بلکه نظرم اين بود که به مادرم بگم که ....... خلاصه بگذريم دمق رفتم توي اتاق دراز کشيدم. بعد واسه اينکه از سرم به پره رفتم بيرون پيش رفقا
 
بعد ناهار خوابيدم نمي دونم چند ساعت ولي وقتي از خواب بلند شدم ديدم داره هوا تاريک مي شه صداي آب شنيدم فکر کردم که مامان هستش توي آشپزخانه داره ظرف مي شوره
اما وقتي از اتاق بيرون آمدم ديدم هيچکي توي خونه نيست سريع دوزاريم افتاد که حمام؟
 
رفتم توي حمام اولش که پاهاي پراز موي پشمالو رو ديدم گفتم آره آقا پسره کارش رو کرده حالا خم داره صفا مي کنه کير نيم شق شده اش که اطراف اون رو معلوم بود با تيغ حسابي تراشيده توي دستش بود و داشت باهاش ور مي رفت مي خواستم برم که يهو صداي بهم خوردن آب توي وان و بعدش صداي مهتاب رو شنيدم که گفت بسه بابا هي بهاش ور نرو واي!
چي داشتم مي ديدم اونا دوتايي رفته بودن توي حمام وقتي سر زانوي سفيد مهتاب رو از بالاي لبه وان ديدم مطمئاً شدم. اون پسره گفت مهتاب اينجوري نمي شه توي وان دوتاي جا نمي شيم بلند شو واستا سرپائي .
 
صدائي نيامد ولي با تکاني که به پاهاش مي داد معلوم بود داره براش ناز مي کنه. که پسره خم شد و با دستش دست مهتاب رو از توي وان بلند کرد و بطرفش کشيد با بيرون آمدن مهتاب مي تونستم قسمتهاي از بدنش رو ببينم وقتي کاملا ً ايستاد سريع اون رو به ديوار تکه داد طوري که کپل کونش به سمت همون پسره شد حالا کير اون شق شق شده بود يکمي با ليف شروع کرد به ماليدن پشتش تا آمد به سمت کون و کپل مهتاب دستش رو آروم برد لاي پاهاش معلوم بود داره فشار مي ده چون صداي مهتاب درآمد و يهو يه جيغ کوچولو کشيد و گفت آخ نه بهرام فشار نده .
بعد آقا بهرام ليف رو کنار گذاشت و آهسته کير شق شده اش رو نزديک کون مهتاب کرد وقتي داشت لاي پاهاش مي گذاشت مي تونستم به وضوح ببينم که مهتاب پاهاش رو به هم نزديک کرد و سفت خودش رو گرفت اما مثل ينکه آقا بهرام يه فکراي ديگه کرده بود جون با عکس العمل شديدي که مهتاب نشان داد و زود برگشت و گفت واي بهرام تو به من قول دادي نه اون که معلوم بود داره مهتاب رو مالش مي ده سعي مي کرد آرومش بکنه.
خلاصه کلي باهم کل کل کردن معلوم بود با اصراري که بهرام داره مي خواد اون رو از کون بکنه چون به مهتاب قول داده بود که تا عروسي با جلو کاري نداشته باشه اينهارو از حرفهاي که با هم مي زدن متوجه شدم خلاصه با کلي مخ کاري پسره تونست مخ مهتاب رو بزنه و بلندش کرد واز توي وان بيرون آمدن دستهاي مهتاب رو روي لبه وان گذاشت و و کون اون رو داد بالا همينجوري داشت واسش قصه مي گفت که اصلاً درد نداره تو خودت رو شل کن من کف صابون مي زنم ليز مي شه و ....
بعد کلي با سوراخ مهتاب ور رفت و دست آخر سر کير مبارک رو گذاشت لبه سوراخ کون مهتاب بيچاره و يکمي که فشار داد جيغ مهتاب بلند شد واي بهرام يواش بسه داره درد مي کنه .
بهرام : نه هنوز که تو نرفته بخدا تو بي خودي مي ترسي چيزي نيست که بيشتر فشار داد با هربار تو رفتن جيغ مهتاب هم بيشتر مي شد.
مهتاب : آي داره مي سوزه واي بهرام بکش بيرون بسه واي مامان جونم اما بهرام دست بردار نبود و هي اون رو از کمر گرفته بود و فشار مي داد يکي دوبار بيرون کشد و دوبار تو برد و جيغ و فرياد مهتاب بلند شد وقتي از توي کون مهتاب بيرون کشيد و کنار رفت ديدم نامرد چنان کرده که اون کون تنگ گشاد شده
بود و کمي هم کنارش خوني شده بود مهتاب از درد همينجور روي زمين چمباتمه زد و حالا مي تونستم تا موهاي سرش رو ببينم کنار وان سرش رو گذاشت انگاري داشت گريه مي کرد اما بهرام بلندش کرد و کمي به حال آورد و شروع کردن به شستن هم ديگه گاهي وقتم باهم شوخي مي کردن يکي دو بار هم مهتاب با کير بهرام ور رفت و واسش مي ناليد اما بهرام خالي نشد. حمام تمام شد و رفتن.
آره حمام اونها تموم شد اما من بقدري پکر بودم چون دختري که دوست داشتم رو جلوي چشام اون پسره يلا قبا کرد و من فقط تونستم از سوراخ ديد بزنم. زدم بيرون تا يکمي حالم جابياد توي ذهنم همش صحنه هاي کردن مهتاب مثل يه فيلم ظاهر مي شد هر دختري رو توي خيابون مي ديدم چهره مهتاب بنظر مي آمد وضعم خيلي خراب بود يهو ديدم توي خيابون جمهوري هستم معمولاً اونجا زياد مي رفتم واسه خريد لوازم يه دوري زدم که دوربين هاي کوچيک الکترونيکي رو که ديدم يه جرقه به ذهنم امد. آره واسه اينکه بتونم مهتاب و سارا رو توي حمام کامل ببينم اين بهترين راه بود يکي خريدم و به خونه برگشتم و بعد نصب سيم کشي کردم و منتظر ماندم تا به موقع آزمايش کنم .
اولين بار که با دوربين شروع به ضبط و نگاه کردن کردم نوبت سارا بود اما انصافاً که عجب کون و کپلي داشت حتي يادم مياد وقتي داشتم واسه چندمين بار فيلمش رو توي کامپيوتر مي ديدم بدون اينکه کيرم رو بمالم آبش درآمد. چند بار هم مهتاب رو کامل توي حمام ديدم و فيلمش رو ضبط کردم. توي بد کفي بودم و توي دلم قسم خورده بودم هرجوري شده مهتاب رو حتي به زور بکنمش تا جاي که مي خواستم با فيلم هاش ازش اخاذي کنم اما راستش ترسيدم

داستان من و دائيم با دختر عموم

اين داستاني که ميخوام واستون بگم کاملا واقعيه و مال يک سال پيشه
اول بذاريد از اينجا بگم که ما اهل پائين شهر و در واقع اهل محله تگزاسياي خزانه بخارائي هستيم و به طور کامل سکس خانوادگي تو ذهنمون هم نمياد چه برسه به عملي کردنش!
ولي من يه دختر عمو به اسم زهره دارم که خيلي مي خواره و به طور خودموني کس و کونش عجيب هرز ميره!
 
ولي از شانس ما با اينکه منو خيلي دوست داره 3 سال پيش سر يه قضيه اي باهاش قهر کردمو و 2 سال باهاش حرف نميزدم.
من يه دائي دارم که اسمش احمد و فقط 5 سال از من بزرگتره راستي من 19 سالمه و دائيم 24 سالشه.
من با دائيم انقدر خودموني هستيم که حتي خال رو کون و کير همديگه رو هم دقيقا ميدونيم کجاست!
تقريبا 1 سال پيش بود که دائي و عمه و عمو و خلاصه همه مفت خورا خونه ما بودن و من ديدم اين احمد کونکش هي به اين زهره نگاه ميکنه و ميخنده و اون لاکردار هم نامردي نميکرد و هي به اون ميخنديد!
من اخر شب به احمد گفتم که قضيه چيه? باورم نميشد که احمد گفت چند روز پيش زهره رو تو خيابون ميبينه و مخشو ميزنه و شماره و اين حرفها و در کمال ناباوري روز قبل از مهموني کار زهره خانوم رو ميگيره!
اول فکر کردم خالي ميبنده ولي از خنده هاي شيطاني زهره و کير راست احمد ميشد فهميد که راست ميگه.
و اونجا بود که به سرعت عمل احمد آفرين گفتم!
ولي اصل موضوع از اينجائي شروع شد که احمد به من گفت زهره ميخواد با تو اشتي کنه و اين فرصت خوبي بود تا من دلي از عزا در بيارم و من قبول کردم و يک روز احمد زنگ زد و گفت که امروز مادرش ميخواد از صبح بره قم و جمکران و تا شب هم بر نميگرده در ضمن لازم به ذکر است که پدر احمد 6 سال پيش به رحمت خدا رفته و احمد گفت که زهره رو هم دعوت کرده و به من گفت تا برم از ميکائيل که همه بچه هاي خزانه ميشناسنش دو ليتر عرق ناب کشمش بگيرم و به اتفاق سجاد بهترين دوست زندگيم بريم اونجا.
وقتي رسيديم زهره اومده بود و با احمد تو اتاق بودن تا منو ديد اومد منو بوسيد و به قول معروف با من آشتي کرد بعد احمد به من گفت تا من و سجاد سور و سات عرقو اون اتاق رديف کنيم. اونم يه حالي با زهره بکنه منو سجاد که اينجا بايد اعتراف کنم خيلي عرق خور ماهريه رفتيم تو اون اتاق و شروع کرديم به ريختن و خوردن
نفهميدم چقدر طول کشيد ولي يهو ديدم يه ليتر از عرق نيست و من مست مست دراز کشيده بودم و يه نخ مگنا روشن کرده بودم که يهو ياد احمد افتادم و فهميدم که اصلا و براي چي اومدم اونجا ولي تا درو باز کردم احمد و ديدم با چشاي قرمز که خماري ازش ميريخت وقتي پرسيدم چته گفت هر کاري ميکنم لاکردار يه قدمم از لب بيشتر را نميده و چشمم افتاد به زهره که با همون پيرهن و شلوار بود فهميدم احمد راست ميگه!
يه فکري به سرم رسيد و به زهره گفتم شنيدم تو اين دو سال که با هم قهر بوديم عرق خور حرفه ايي شدي و اونم به هر حال بچه خزانستو واسه اين که کم نياره گفت آره! بلا فاصله گفتم پس اگه راست ميگي بايد پا به پاي من و احمد و سجاد بخوري اونم گفت باشه ... ولي بعدا صد بار خودشو لعنت کرد که چرا پا به پاي ما عرق خورده... خلاصه وقتي به خودم اومدم که از مستي هيچ جارو نميديم و به زور به احمد اشاره کردم حالا وقتشه احمد که زهره رو سياه مست ديد تازه فهميد که من چه هدفي داشتم!
بله مست کردن زهره! نفهميدم احمد چقدر رو کار زهره بود ولي يهو ديدم از اون اتاق اومد بيرون و گفت نوبت توه
جلدي پريدم تو اون اتاق و ديدم زهره با يه کرست مشکي و يه شورت که ست همون بود خوابيده رو زمين و چشاش از مستي شهلاي شهلا بود شايد اگه سياه مست نبودم همون جا ابم ميومد ولي باور کنيد تو عمرم اونقدر عرق نخورده بودم وحتي کيرم يه زره هم تحريک نشد
اما از بدن زهره بگم که خيلي ترکه و لاغر بود و حتي يک بند انگشت هم چربي نداشت ولي در عوض کونش اندازه ي يه هندونه بزرگ 6.7 کيلوئي ميشد
سريع لباسامو در اوردم و با يه شرت نشستم بغلش و اون هم که انگار منتظر من بود بلا فاصله لبامو با لباش گرفت بايد اعتراف کنم که تو لب گرفتن واقعا استاده
لباشو چسبونده بود به لبام و زبونشو تو دهنم انقدر استادانه تکون ميداد که تازه کير من داشت يه تکونايي به خودش ميداد.
تو اين مدت منم بيکار نشستم و از رو کرستش يه کم با سينه هاش ور رفتم و بعد از يکم لب گيري برگردوندمش و کرستشو باز کردم وقتي پستوناشو ديدم باورم نشد که اين پستون گنده مال يه دختره 18 ساله ي به اين لاغريه شروع کردم مثل يه حيوون وحشي سينهاشو خوردن. مزه سينه هاش هنوزم زير زبونمه بعد مثل کس نديده ها تو يه لحظه شورتشو از پاش در اوردم ولي بازم باورم نشد يه کس بي خط و خال که اگه تو کف دست مو ميديدي رو اونم ميديدي
يه پفي کرده بود که انگاري يه ماه تو کف يکي پيدا بشه و اينو بکنه ولي جز دست زدن و ماليدن کاري نميتونستم بکنم لازم به ذکر است که اينجانب هيچ رقمه کس ليس نيستم و حتي فکرش هم حالمو به هم ميزنه! ناچار گفتم بيا کيرم و بخور که از شانس کيريه ما اونم کير ليس نبود چون حتي با هزار تا خايمالي هم نتونستم راضيش کنم بيخيال شدم و دوباره رفتم تو کار لب و پستون و کيرمم دادم دستش گفتم حداقل يه کم باهاش ور برو!
ولي لب و پستون فايده نداشت بهش گفتم حداقل برگرد يه کم تو سوراخ کونت بذارم که يهو گفت وقتي کس هست چرا کون!
برق از چشام پريد و کيرم اينهو مرده ي متحرک از جا پريدو سيخ سيخ شد گفتم اه نکنه اره اونم مست بود و بي اختيار گفت اره بابا!
گفتم نکنه احمد حرفم و بريد و گفت نه بابا دوست پسر نامردم!
تو دلم گفتم اخ الهي من فداي اون دوست پسر نامردت بشم که عجب مردونگيي در حق ما کرده!
بلافاصله بهش گفتم چهار دست و پا شو و سر کيرمو که حالا ديگه داشت پوست خودش و جر ميداد گذاشتم جلوي کسش آخ که من عاشق کردن دخترها اونم به شکل چهار دست و پا هستم.
يهو همه کيرمو تا دسته کردم تو کسش چنان جيغي زد که صداي خنده احمد و سجاد از اون اتاق به گوشم که از مستي هيچي نميشنيد به راحتي رسيد.
حالا تلمبه نزن کي بزن ولي من که تا ديروز حتي اين مدل کردنو 30 ثانيه تو فيلم سوپر ميديدم آبم تا سقف ميپريد حالا اصلا انگار نه انگار دارم خودم اون مدلي يه کسي رو ميکنم که تو عمرم کس به اون تپلي نديده بودم از آه آآآآه گفتن هاي زهره ميشد فهميد که داره کمال استفاده رو ميبره و منم مدام سرعتمو ميبردم بالاتر تا اينکه آآآه آآآه هاي زهره زياد شد و مدام ميگفت جون منو بکن پارم کن! جون چه کيري داري آخ آبتو بيارم و از اين حرفها بي خبر از اينکه من از بس مستم اصلا انگار نه انگار دارم کس ميکنم.
تو اين فکرا بودم که با داد و بيداد هاي زهره حس کردم کيرم تو کس زهره هم داغ تر شد و هم ليزتر و فهميدم که ارضاء شده با ليز شدن کس زهره سرعت تلمبه هاي من بيشتر شد تازه تازه داشتم حال ميبردم.
اما براتون بگم تا يک ساعت ديگه هر مدل کس کردني رو که از فيلم سوپر ها ياد گرفتم رو کس زهره امتحان کردم ولي آبم نيومد که نيومد حتي بايد بگم زهره دوبار ديگه هم ارضاء شده بود ديگه هيچ جوني نداشت از قطع شدن صداي خنده هاي احمد و سجاد هم فهميدم که اون دوتا هم ديگه خوابشون برده!
زهره هم زير کير ما ميگفت بابا تو رو خدا بسته کسم تاول زد انقدر کردي ولي من شهوتي بودم و داشتم ميمردم ولي باور کنيد نميدونستم چرا آبم نمياد!
يهو بهش گفتم ميخوام بکنم تو کونت گفت نه نه خيلي درد داره گفتم بابا تو مستي درد حاليت نميشه بازم قبول نکرد!
بالاخره رازيش کردم و رفتم از اون اتاق کرم بيارم احمد زير چشمي تا منو ديد که لخت مادرزاد جلوش واستادم گفت بابا کيرم تو جنبت بيا بيرون ديگه گفتم تازه ميخوام بکنم تو کونش کرمتون کجاست!
خلاصه کرم رو گرفتم و برگشتم تو اتاق ديدم زهره شرت و کرستشو پوشيده و يه گوشه نشسته.
گفتم چرا اينارو تنت کردي گفت بابا بسته تورو خدا يدونه زدم در کونشو بلافاصله شرت و کرستش رو در آوردم و دمر خوابوندمش و در کون اونو با کير خودمو حسابي کرم زدم وسر کيرم رو گذاشتم در کونش آقا چشمتون روز بد نبينه تا کلاهک کيرم رفت تو کونش يه جيغي زد که احمد فکر کرده بود کون زهره جر خورده ولي من تازه داشتم از جيغاي زهره حال ميکردم و انقدر مست بودم اصلا فکر درد کشيدن زهره نبودم انقدر تو کونش تلمبه زدم که يهو آبم با يه سرعتي تو کونش ريخت که انگار دو روزه رو فنر واستاده تا پرتاب بشه
وقتي کل ابم رو تو کون زهره خالي کردم تازه کيرم رو کشيدم بيرون!
کشيدن بيرونه کيرم همانا و آبم از تو کون زهره ريختن بيرون همانا تازه فهديدم زهره انقدر درد کشيده که داره مثل ابر بهار گريه ميکنه!
الان بعد از گذشت يک سال از اون روز زهره يک بار هم طرف من نيومده
ميخوام يه نصيحت به همه ي پسر ها بکنم و اون اينه که هيچ وقت دختري رو که براي اولين بار باهاش سکس ميکنيد از کون نکنيد به خصوص اگر با فشار اول ديديد طرف تنگه تنگه!
ما پسراي پايين شهر يه ضرب المثل داريم که ميگه با دخترا دوتا کار انجام نديد
اول اينکه هيچ وقت به دختري نگيد دوست دارم چون تاقچه بالا ميذاره
دوم اينکه هيچ دختري رو از کون نکنيد چون ديگه سراغتون نمياد

داستان شهرام

سلام من اسمم شهرام از مشهد 32 سالمه قيافه خوبي هم دارم اين رو تمام دوستان و فاميل ميگم که شکل يک از هنر پيشه هاي هاليود هستم اين داستان رو که مي خوام براتون بگم تقريبا 3 سال پيش اتفاق افتاد ما از لحاظ مادي وضعمون خيلي خوبه من از خودم ماشين(زانتيا) دارم و يک آپارتمان خيلي شيک بهترين نقطه شهر با بهترين لوازم که فکرش و بکنيد تک پسر هم هستم و يک دونه خواهر که اون هم آلمان مامان و بابا هم نيمي از سال رو ميرن پيش اون خلاصه يک روز من تنها بودم و حوصلم سر رفته بود گفتم يک سر برم توي شبکه (چت روم) وقتمون بگذره همين جور که داشتم سرک مي کيشدم ديدم يک ايدي دختر وارد چت شد من هم نا خواسته بهش سلام کردم ولي جواب نداد من هم کم نياوردم ايتقدر پيله شدم تا جواب داد بعد با هم صحبت کرديم و با ناز و اکرا جواب من رو مي داد اسمش آزيتا بود و 26 سالش بود از من 3 سال کوچکتر بود با خودم گفتم اگر تو رو نکنم نامرد باشم!
از اين جريان 2 ماهي گذشت و کار من اين بود که هر روز ساعت 12 ظهر بيام و با اون چت کنم تا آخر با هزار کلک شماره بهش دادم و اون هم بعداز 2 هفته زنگ زد باز هم اين جريان 1 ماه طول کشيد باز هم تحمل کردم تا اينکه يک روز خودش گفت نمي خواي هم رو ببينيم من هم قبول کردم قرار گذاشتيم همون روز ساعت 9 توي يک رستوران آقا من توي کونم عروسي بود که ببينيم اين چه شکليه خلاصه رفتم و همونجايي که قرار گذاشته بوديم ديدم بله يک خانم با همون مشخصات نشسته ولي اصلا خوشگل نيست و خيلي صورت معمولي داره سلام کرديم و ديگه هيچي نگفتيم غذا خورديم و بدون اينکه حرفي زده بايم خداحافظي کدم و رفتم حساب کردم و اومدم خونه و با خودم گفتم اي کير توي اين شانسه من با اينکه هميشه از اين لحاظ خيلي خوش شانس بودم ولي اين سري خيلي بد بود اون شب خيلي توي فکر بود که با اون حرفهايي که به من زده بود نمي خورد با خودم گفتم ولش کن مهم نيست ساعتهاي 1 شب بود که ديدم موبايلم داره زنگ مي خوره نگاه کردم ديدم شماره همونه جواب ندادم ولي ول کن نبود خاموشش کردم و نشستم به مشروب خوردن تا سپيده صبح مي خوردم نفهميدم کي خوابم برد نزديکهاي ظهر بود که از خواب بيدار شدم و اول موبايلم رو روشن کردم چون منتظر تماس يکي از دوستهاي کاري بودم رفتم دوش گرفتم ديدم داره زنگ مي خوره اومدم نگاه کردم ديدم باز آزيتاست اينقدر تماس گرفت ديگه کلافه شدم جواب دادم
- الو
- سلام
- سلام
- خوبي
- اي
چرا اينجوري جواب من رو ميدي؟
گفتم هميچي!
بعد گفت ميخوام ببينمت
گفتم نه حوصله ندارم
خيلي اصرار کرد و من هم ناچار قبول کردم گفتم کجا گفت الان کجاي گفتم توي آپارتمان خودم گفت ميام اونجا اشکالي نداره با ناراحتي و بي ميلي گفتم باشه
ولي من مي خوام برم جايي کار دارم گفت باشه تا نيم ساعت ديگه ميام با زور و اکرا گفتم باشه و گوشي رو قطع کردم نيم ساعت گذشت و ديدم ايفون زنگ خورد!
- کيه؟
- منم
- باشه بيا بالا واحد 3
رفتم در رو باز کردم و اومدم توي پذيرايي روي مبل نشستم
چند ثانيه بعد اومد سلام تا برگشتم بگم سلام کپ کردم و به لکنت افتادم واي چه هلويي جلوم ايستاده بود بلند شدم و دست دادم بفرما بشين يک دسته گل خيلي قشنگ دستش بود داد به من گذاشتمش توي ظرف آب و اومدم مقابلش نشستم مونده بودم که اين ديروزي نيست که قدش بلندتر از اون سفيد لبهاي قلبه اي چشمهاي حالت دار گونه هاي خوشگل خيلي خوش اندام خلاصه هلو!
رفتم و براش آب ميوه اوردم خورد و بعد از چند دقيقه گفت فقط خواستم خوب ببينمت و برم و بابت ديروز معذرت خواهي کنم اوني که اومده بود دختر کارگرمون بود چون نمي تونستم اعتماد کنم و خودم بيام و خودم اون طرف نشسته بودم ديدمت! نمي تونستم بيام جلو!
گفتم که ناراحت ميشي بعد بهت توضيح ميدم ببخشيد يک ساعتي با هم حرف زديم البته اومده کنار من نشسته بود و من هم هيچ کاري باهاش نکردم از چشماش التماس دعا رو ميخوندم ولي خودم رو بي تفاوت گرفتم حتا دستش رو هم نگرفتم بعد بلند شد
- کاري نداري من ميرم
- گفتم کجا؟
- گفت آخه تو کارداري مي خواي بري
نخواستم کم بيارم گفتم اهان يادم نبود وقتي خم شد کفشش را پاش کنه کونش به طرف من بود واي چه کوني اصلا از رو مانتوش نشون نمي داد دست داد و رفت از اون رو چند روزي گذشت من هم هيچ اصراري نکردم براي دوباره ديدن شب جمعه همون هفته بود من باشگاه نرفتم و با 2 تا از دوستانم رفتيم شام بيرون و توپ مشروب خورديم آزيتا تماس گرفت که کجايي جريان رو بهش گفتم بدون هيچ حرفي قطع کرد من هم ناراحت شدم گفتم ديگه جوابش رو نميدم آخر شب بر گشتيم و از دوستام جداشدم چون تنها بودم و مامان و بابا رفته بودن آلمان پيش خواهرم اومدم آپارتمان خودم ساعت رو نگاه کردم 12 بود لباسهام رو در آوردم و با يک شرت روي کاناپه داز کشيدم داشتم شبکه XXL رو نگاه مي کردم که آيفون زنگ خورد من هم بدون اينکه بگم کيه در رو زدم و درب آپارتمان رو باز کردم و اومدم باز روي کاناپه دراز کشيدم آخه اونقدر خورده بودم که فقط مي خواستم ولو بشم با خودم گفتم حتما پسر داييمه چون اون بيشتر اوقات که من تنها بودم شب جمعه ها ميومد توي همين فکر بودم که دست گرمي روي بازوم احساس کردم برگشتم نگاه کردم ديدم آزيتاست جا خوردم!
گفتم تو!
گفت آره اومدم امشب با تو باشم!
گفتم خونوادت پس چي؟
گفت اونها با عموم از بعدازظهر رفتن شمال و 5 روز ديگه ميان!
- پس خواهرت چي؟
گفت به اونا گفتم من با دوستام مي خوام برم کيش!
خيالم راحت شد لباسهاش رو از تنش در آورد و با يک دونه تاپ نشست جلوي من بعد گفت من مشروب ميخوام
گفتم برو از يخچال بيار يک شيشه ويسکي آورد و شروع کرد به خوردن
گفت قليان (ميوه اي) هم ميخوام من رفتم آماده کنم وقتي که اومدم ديدم نصفه شيشه رو خورده بعد شروع کرد به کشيدن قليان معلوم بود اولين بارش گفتم تو که نمي توني چرا ميکشي؟
گفت چون تو ميکيشيدي براي همين فهميدم که چون من رفته بودم با دوستام ناراحت شده و مي خواد تلافي کنه قبلا بهم مي گفت که دوستم داره باورم نميشد ولي امشب باورم شد ديگه داشت ولو ميشد گفت بريم رو تخت من هم قبول کردم دراز کشيد روي تخت و لباسهاش رو در آورد من هم فقط يک شرت پام بود خودش برام درآورد خدا عجب هيکلي داشت سفيد و بي مو کمر باريک و کون تپل و تراشيده آخه ورزشکار بود کمربند مشکي رزمي داشت سينه هاش سفت و سربالا کس تپل و سفيد و صورتي ولي من خودم رو خيلي نگه داشتم اومدم کنارش دراز کشيدم من رو گرفت توي بغلش و شروع کرد با موهاي سينم بازي کردن و همين جور هم دستش به کيرم بود کيرم اينقدر سفت شده بود که نگو من بلند شدم و به بهانه آب ميوه آوردن اومدم اسپري بي حس کننده زدم به کيرم و با دو تا ليوان آب ميوه اومدم توي اتاق ديدم نشسته و داره تلويزيون ميبينه من هم نشستم و شروع کردم به حرف زدن تا قشنگ بي حس بشه (کيرم)
آب ميوه رو خورديم من هم اومدم توالت و کيرم رو قشنگ شستم اومدم توي اتاق ساعت 2 بامداد بود کنارش خوابيدم
گفت شهرام من ميخوام! گفتم چي؟ گفت کير! گفتم ول کن بابا حوصله لا پايي رو ندارم گفت نه ديوونه بکن توي جلو و عقبم!
گفتم مگر تو پرده نداري؟ گفت نه من يک بار ازدواج کردم ولي خب به دلايلي طلاق گرفتم!
من هم آب از دهنم راه افتاده بود خنديدم و خودش فهميد که بايد شروع کنه رفت سراغ کيرم و با يک اشتهايي شروع کرد به خوردن که انگار از گرسنگي داره ميميره من هم شروع کردم به مالوندن سينه هاش گفت شهرام کسم رو بخور من هم خيلي بدم ميومد گفتم نه گفت تازه حمام بودم و برات تميزش کردم با بي ميلي رفتم سراغ اون گل سرخ تا زبونم خورد ديدم عجب حالي داره واي داشتم ديوونه ميشدم چند دقيقه اي گذشت گفت صبر کن يک کار ديگه و رفت شيشه ويسکي رو آورد گفت پاشو و از روي سينت بريز تا من از زيره کيرت بخورم من هم همين کار رو کردم بعد نوبت من شد بهش گفتم بيا لبه تخت بشين من هم سرم رو بردم زيره کون و کسش اون از بالا مي ريخت من هم ميخوردم شيشه تمام شد بعد گفت بکن ديگه وقتشه!
من هم نامردي نکردم سر شهرام کوچولو رو گذاشتم دم کسش و خان رو سواره درشکه کردم واي چقدر گرم بود و تنگ بزور رفت تو و حالا نکن که کي بکن اصلا از ارضاء شدن من خبري نبود اون آه و نالش تو اتاق پيچيده بود و يک فرياد بلند زد فهميدم ارضاء شد!
گفتم پس من چي؟
گفت اينقدر بکن تا تو هم بشي من هم گفتم چشمممم کيرم رو در آوردم گذاشتم دمه کون خوشگلش آروم فشار دادم شروع کرد به جيغ زدن گفت شهرام دارم جر ميخورم ولي بکن حال ميده بعد بيشتر قنبل کرد واقعا داشتم رواني ميشدم از خوشحالي!
خيلي کونش قشنگ بود تا حالا توي عمرم همچين کوني نديده بودم از بغلهاي پام زده بود بيرون سفيد و تپل و نرم و ناز خلاصه شروع کردم به عقب جلو کردن اون هم مي گفت شهرام محکمتر من هم وحشي شده بودم هر چقدر زور داشتم فشار ميدادم نفهميدم چقدر طول کشيد ولي ديگه عرق جفتمون در اومده بود مثل اينکه رفتيم دوش گرفتيم و کم کم به لحظه موعود نزديک شدم اره داشتم ارضاء مي شدم خواستم بکيشم بيرون گفت نه بريز تو کونم من هم که نميتونم حرف خانم خوشگل ها رو زمين بزنم اطاعت کردم همش رو ريختم توي کون مبارکش ديگه ولو شديم چند دقيقه اي گذشت بعد با هم رفتيم حمام و باز توي وان شروع کرديم به کردن وقتي اومديم بيرون ديديم صبح شده اومديم روي تخت خوابيديم تا عصر و بازهم تکرار تا شب شام رفتيم بيرون و اين 4 روز با من بود ولي خيلي به من حال داد خيلي واقعا کم نذاشت براي من و الان هم با هم ارتباط داريم ولي صيغه اش کردم اين هم نتيجه پيله بازي من بود و بد نبود!
به شما هم نصيحت ميکنم کم نيارين منتظر داستانهاي بعدي من باشيد چون من همين الان 15 تا دوست دارم و تصميم دارم همه رو براتون بگم فداي شما شهرام از مشهد

امتحان زبان

اونروز حالم زياد خوب نبود. کمي بيشتر از خيلي از دست خودم ناراحت بودم . ازاينکه به اون راحتي به حامد پا داده بودم
از خودم بدم اومده بود(اين حالت تفريبا بعد از اولين سکس براي هرکسي پيش مياد) ولي خوب ما ادما معمولا بلديم کارهاي خودمون رو توجيه کنيم . خوب منم به خودم ميگفتم مجبور بودم ، کاري از دست من بر نميومد، درهم که قفل بود، تازه اگه اذيت ميکردم ممکن بود بلايي سرم بياره و ....
سر کلاس با شنيدن اينکه فردا امتحان زبان داريم ونمرش به عنوان نمره ي نيم ترم دوم وارد کارنامه ميشه ، برق از کلم پريد. زبان درسي يه که هميشه ازش متنفر بودم و ميدونستم نمره ي قبولي نميگيرم . قرار شد الهام بعد از مدرسه بياد خونه ما و با من زبان کار کنه . گفت ميره خونه ناهار ميخوره بعد مياد . منم رفتم خونه لباسام رو عوض کردم و يه چيزي هم خوردم . داشتم دستام رو ميشستم که زنگ زدن . رفتم در رو باز کرد فکر کردم الهامه ولي.........
خدايا حامد بود . کاملا فراموش کرده بودم که قراره بياد
به به جيگر خودم ، منتظرت که نذاشتم؟ چقدر خوشکل شدي ......
من با يه نيم تنه و شلوارک قرمز جلوش وايساده بودم ، خجالت کشيدم. صورتشو اورد جلو که لبام رو ببوسه ولي من روم رو برگردوندم .
حامد ببخشيد ولي دوستم قراره بياد . امروز نه . لطفا برو
منو از جلو در هل داد کنار و اومد تو و در رو بست .
ما رو سيا نکن دختر ،قرار نشد اذيت کني .
نميدونستم چيکار کنم .
حامد تورو خدا ، الان مياد....
زنگ زدن . رنگم پريد .
اشکالي نداره دو تون رو با هم جر ميدم
رفت در رو باز کرد . الهام بود .
ببخشيد رويا هست؟
بله بله ، بفرماييد ،اتفاقا منتظرتون بود.
الهام اومد تو . خيلي تعجب کرده بود.
سلام رويا . خوبي؟ مزاحم که نشدم؟
زبونم بند اومده بود.
حامد گفت : نه ،من يه کار کوچيک دارم الان ميرم .
خدارو شکر همه چيز داشت درست ميشد.
الهام گفت : خوب رويا جون من ميرم تو اتاق و منتظرت ميمونم .
يعد يه چشمک زد و رفت . حالا من مونده بودم و حامد که حسابي حال خودش و کيرش گرفته شده بود.
باشه خوشکل خانم . يادت باشه . تلافيش رو سرت در ميارم .
ميدونستم که اگه ناراحتش کنم دفعه بعد بلايي سرم مياره که هيچ وقت يادم نره . بايد يه فکر حسابي ميکردم . منم که استاد خر کردن پسرا (البته ببخشيدا) با قيافه اي ناراحت رفتم جلوش و دستش رو گرفتم و با ناز و ادا شروع کردم : حامد جون ببخشيد عزيزم ، توروخدا ناراحت نشو ،من دوست دارم و......
بعد اروم لبام رو گذاشتم رو لباش و بوسش کردم و اروم تو گوشش گفتم فردا منتظرتم دير نکني ها
کاش اونجا بوديد و قيافش رو ميديديد .
الهام تا ساعت هفت پيشم بود ولي نتونست حتي يه لغت تو کله پوک من فرو کنه . اونقدر گفت که خسته شد و پاشد رفت . من موندم و کتاب زبان . جاتون خالي تموم شب کابوس ميديدم . خواب ميديدم برگه زبان روبه رومه و معلم زبانمون با اون هيکل گنده و سينه هاي اويزونش زل زده به من و حامد هم داره کير کلفتش رو فشار ميده تو کونم . واي خدا الانم که يادم مياد تموم تنم مور مور ميشه
خلاصه فردا سر جاسه امتحان قرار شد که الهام پشت من بشينه و بهم برسونه ولي نشد برگه پاسخنامم سفيد سفيد بود.الهام پاشد که برگش رو بده ،دلم هري ريخت تو شرتم . الهام بلند شد و با يه حرکت سريع برگه سوالاي منو برداشت و برگه خودشو گذاشت جلو من . بعد يه لبخند خوشکل زد و رفت
. جواب همه ي سوالارو جلوشون نوشته بود. و من فقط بايد اونا رو تو پاسخنامه وارد ميکردم .
از سر جلسه که اومدم بيرون کلي قربون صدقه الهام رفتم . وقتي رفتم خونه و لباسام رو عوض کردم ديدم اي واي ، سر جلسه امتحان دلم نريخته تو شرتم بلکه پريد شدم . از اين بد تر نميشد .(من کلا وقتي استرس شدشد داشته باشم پريد ميشم)
حالا جواب حامد رو چي بدم؟ تو همين فکر بودم که حامد مثل چس بو داده (همون جن بو داده) پشت در ظاهر شد و انگشت مبارکش رو گذاشت رو زنگ . در رو باز نکردم . رفتم تو اتاق و خوابيدم . دو سه روز بعد هم از مدرسه رفتم خونهي مامان بزرگم که از دست حامد در امان باشم . بعد از سه روز برگشتم خونه رفتم حموم و حسابي کسم رو صفا دادم و منتظر حامد شدم . اومد و با نا اميدي چند ضربه اروم زد به در. انگار دنيا رو بهم دادن . پريدم و در رو باز کردم و خودمو انداختم تو بغلش . اونم شروع کرد به بوسيدن لبام و گردنم و بازي کردن با مو هام . منم که حسابي تو کف بودم ديگه حال خودمو نميفهميدم داشتم از رو شلوار کير شو ميماليدم .
دختر تو که منو کشتي ، کجا بودي؟
يه مشکلي بود مجبور شدم برم پيش مادر بزرگم .
منو بغل کرد برد تو اتاق و همينجوري لبام رو ميخورد . منو انداخت رو تخت و تاپم رو در اورد . سوتين تنم نبود. يه نگاه به سينه هام کرد و گفت واي ، صداش ميلرزيد ، دستاش داغ بود ولي نه به داغي بدن من . هردومون ميدونستيم چي ميخوايم . سرش رو برد سمت سينه هام . سرش رو گرفتم .
صبر کن حامد ، تورو خدا يواش ، ببين هنوز کبودن هنوز درد ميکنن ....
لباش رو گذاشت رو لبام و بوسيد
باشه عزيزم ، هرچي تو بگي
شروع کرد به ليسيدن سينه هام و ماليدن کسم ،من چشمام رو بسته بودم و داشتم حال مبکردم . يدفعه دامنم رو زد بالا و شرت خيسم رو از پام در اورد . اونقدر سريع اين کار رو انجام داد که بي اختيار چشمام رو باز کردم و يه جيغ کوتاه کشيدم
. کسم رو بو کرد و گفت
واي چه بويي داره
بعد يه نگاه به من کرد و يه نگاه به شرت خيسم و گفت
اي شيطون
بعد سرش رو برد سمت کسم و شروع کرد به ليس زدن و بازي با کسم. من خودم رو جمع کردم و پاهام رو محکم به هم چسبوندم .
حامد نکن ، خوشم نميياد
يه نگا کرد و شلوارش رو در اورد .
باشه ،پس لااقل اينو بخور ، نگاش کن ، گناه داره ، مثل بستني يا ابنبات چوبي ، تو که اونا رو خوب ميخوري اينم فرقي نداره باور کن خوشمزه تر هم هست(من هر روز تو راه مدرسه تا خونه بستني ميخورم . بعد از ظهرا هم تو حياط ابنبات چوبي ميخورم . دست خودم نيست ولي جوري ميخورم که هر پسري راست ميکنه . اينو الهام بهم گفت )
قبول کردم . اروم کيرش رو گذاشت تو دهنم . خيلي داغ بود . از مزش خوشم نيومد . چشمام رو بستم و سعي کردم به خودم بقبولونم که بستني يه . يه ساک حسابي براش زدم . يدفعه کيرش رو در اورد .
بسه بابا الان ارضا ميشم اونوقت سر تو بي کلاه ميمونه
هردو مون زديم زير خنده . کير خيسشو ميماليد به کسم . من ديگه تو اسمون بودم
برگرد
نه ، نميخوام
نميکنم تو . برگرد اذيت نکن
کيرشو گذاشت لاي پام و عقب جلو ميکرد و با دست سينه هام رو فشار ميداد و ميماليد يدفعه منو برگردوند و ابشو مثل دفعه پيش ريخت رو شکمم و شروع کرد به ماليدن . منم ارضا شدم . لبامو بوسيد و نيم ساعت کنارم خوابيد . وقتي لباساش رو ميپوشيد منو بغل کرد و زل زد تو چشمام
رويا باور کن خيلي دوست دارم
اره جون خودت تو فقط ميخواي خودت رو ارضا کني .(البته تو دلم گفتم)
وقتي رفت من رفتم حموم و بعد خوابيدم .
فردا که از مدرسه برگشتم ديدم مامانم خونس داشتم شاخ در ميوردم
مامانم گفت رويا جون لباستو عوض کن بيا کارت دارم
باشه الان ميام .(مامانم هيچوقت اينجوري با من صحبت نميکرد . يعني چي شده بود؟) رفتم رو به روش رو مبل نشستم .
رويا راجع به ايندت چي فکر ميکني؟
از اين حرفش خندم گرفته بود ولي به زور جلو خودمو گرفتم
چطور مگه مامان . اتفاقي افتاده؟
اره دختر خوشکلم . امروز صبح مهين جون (مامان حامد) اومد دم در گفت امشب ميان خونمون (انگار يه کير کلفت کردن تو حلقم . باورم نميشد .)تو ديگه بزرگ شدي .......
ديگه صداي مامان رو نميشنيدم .
شب وقتي زنگ زدن مامان اومد گفت
رويا جون تو فقط اماده شو وقتي صدات کردم بيا بيرون بعد منو بوسيد (احتمالا ميخواست خرم کنه که زودتر از دستم راحت بشن ولي کور خوندن) و رفت بيرون
منم نشستم منتظر
رويا جون عزيزم بيا
من رفتم بيرون . حامد سرش رو انداخته بود پايين و زير چشمي منو نگا ميکرد . کت و شلوار اصلا بهش نمييومد. من پر رو پر رو زل زده بودم به حامد که حالا اينجوري مپل موش نشسته رو به روم و از مقايسش با وقتي که تمام وزنش روم بود و کير گندش لاي پاهام عقب و جلو ميرفت حسابي تعجب کرده بودم که مامانم منو نشکون گرفت و با چشاش به من گفت دختر پرو خجالت بکش اين چه طرز نگاه کردنه (خوب بيچاره از هيچي خبر نداشت)منم سرم رو انداختم پايين و تا نوبتم بشه ديالوگم رو تمرين کردم .
بعد مثل تو فيلما گفتم
درسته که اقا حامد(به زور جلو خندم رو گرفتم) پسر خيلي خوبيه(جون خودش . عجب دروغ بزرگي) ولي من تازه 17 سالمه و...
بعد معذرت خواهي کردم و رفتم تو اتاقم.
البته هنوز با حامد ارتباط دارم ولي نه مثل قبل.
منتظر داستانهاي بعديم باشيد

دکتر و مامانم

ساعت نه شب بود و من بايد ميرفتم دنبال مادرم تا ببرمش خونهء خالم که قرار بود نصفه شب از مکه بياد. همه اونجا جمع بودند و چون مادرم تا اون موقع بايد تو مطب دکتر ميموند من بايد با ماشين پدرم ميرفتم دنبالش. دکتري که مامانم براش کار ميکرد از دوستاي قديمي عموم بود و مادرم تو مطبش هم منشي بود و هم دستيارش.
حدوداً نيم ساعت زودتر رسيدم و ماشين رو پارک کردم. اول خواستم تو ماشين منتظر بشم ولي ترجيح دادم برم بالا و تو مطب بشينم. به هر حال تابستون بود و هوا گرم بود و کولر ماشين کار نميکرد. وقتي رسيدم به دم در مطب و ديدم که در بسته است يه کمي تعجب کردم چون هميشه در اون مطب باز بود يا حداقل نيمه باز بود. آروم در رو باز کردم و رفتم تو. کسي تو سالن نبود. رفتم جلوتر و خواستم مامانمو صدا کنم که صداي دکتر رو از تواتاق شنيدم که داشت ميگفت "مطمئني که زودتر از نه نمياد؟" و بعدش صداي مامانمو شنيدم که ميگفت "آره. تازه تو اين ترافيک شايدم ديرتر برسه". فهميدم که دارن راجع به من صحبت ميکنن. لاي در مطب دکتر نيمه باز بود. جوري که منو نبينن رفتم نزديک تر و شروع کردم به ديد زدن. قلبم داشت تند و تند ميزد. مامانم پشت به در بود و دکتر پشت ميزش نشسته بود. اول خواستم بيام بيرون ولي کنجکاوي اجازه نداد. مامانمو ديدم که مانتو و روسريش رو درآورد و نگاهي به دکتر انداخت و رفت کنارش. از هيجان داشتم سکته ميکردم. ميفهميدم که چه اتفاقي قراره بيافته ولي نميتونستم باور کنم. مامانم روي پاي دکتر خم شد و از روي شلوار شروع کرد به ناز کردن کير دکتر. دکتر هم لباس سفيدش رو آروم درآورد و يه کمي با موهاي مامانم بازي کرد. بعدش ديدم که مامانم زيپ شلوار دکتر رو کشيد پايين و کير دکتر رو درآورد. باورم نميشد که مامانم مثل جنده هاي توي فيلم سوپر از اين کارا بکنه ولي وقتي ديدم که کير دکتر رفت تو دهن مادرم باورم شد و خودم هم راست کرده بودم. مامانم با مهارت تمام براي دکتر ساک ميزد. زبونش رو روي نوک کير دکتر بازي ميداد و بعد تا ته ميکرد تو دهنش و يه کم عقب جلو ميکرد و بعدش دوباره درش مياورد و همون کار رو تکرار ميکرد. بعد از يکي دو دقيقه مامانم پاشد و شلوارش رو از پاش درآورد و همزمان با اون دکتر هم پيرهن و شلوارش رو درآورد و با زير پيرهن و شرت که از لاش کير راست شدش بيرون بود ايساد جلو مامانمو آروم بلوز مامانمو از تنش درآورد. حالا هر دوشون نيمه لخت بودن. براي اولين بار هيکل گوشتي و تپل مامانمو داشتم ميديدم و حسابي حشري بودم. دکتر آروم پستوناي مامانمو از توي کرستش درآورد و شروع کرد به مکيدن و خوردنشون. مامانم از زاويه اي که من ميديدم نيمرخ به من بود و سرشو آورده بود عقب و چشماشو بسته بود و داشت لذت ميبرد. دکتر حسابي با ولع از هردوتاپستون مامانم ميخورد و مامانم آه ميکشيد و زير لب چيزايي ميگفت که نميشنيدم. بعد از اين کار دکتر شرتش رو کاملاً از پاش درآورد و مامانمو برگردوند رو به ميز خودش. حالا هردوشون پشت به من بودند. دکتر جلوي کون مامانم زانو زد و شروع کرد به بوسيدن و ليسيدن کون مامانم و گاهي هم ميگفت "جون. چه کوني. جون" بعدش شرت قرمز مامانمو از پاش درآورد و لاي پاش رو يه کمي باز کرد و سرش رو برد لاي پاي مامانم. نميديدم داره چه کاري ميکنه ولي از آه و اوه مامانم حدس زدم که داره حسابي کسش رو ميخوره. همزمان با اين کار دستاشو برده بود جلو و پستوناي مامانمو فشار ميداد. حسابي که آه و نالهء مامانمو درآورد(بعداً فهميدم اون جيغاي بلند آخري که مامانم کشيد به خاطر اين بود که داره ارضا ميشه) بلند شد و همونطوري که مامانم پشت بهش رو ميز دولا شده بود کيرش رو گذاشت دم کسش و با يه کمي اينور و اونور کردن کرد تو کس مامانم. يه کمي اولش آروم بود ولي يواش يواش سرعت تلمبه زدنش بيشتر شد و صداي آه و اوه مامانم هم بيشتر شد. حسابي که از پشت مامانمو کرد کيرشو از تو کس مامانم درآورد و مامانمو برگردوند و يه لب ازش گرفت و بعدش رفت و روي تخت مريض که گوشهء ديوار و رو به زاويهء ديد من بود دراز کشيد. مامانمم که درسش رو خوب بلد بود رفت و آروم خودش رو کشيد روي دکتر و کسش رو رو کير دکتر تنظيم کرد و آروم آروم کردش تو. باورم نميشد که دارم صورت مامانمو در حال کس دادن ميبينم. همينطور رو کير دکتر بالا پايين ميشد و جيغ و داد ميکرد. بعد از يه مدت دکتر مامانمو کشيد کنار خودش و از بغل شروع کرد به کردن مامانم. ميشنيدم که داره به مامانم ميگه "جون.جون. بهم بگو داري چيکار ميکني؟" و همينطور تلمبه ميزد. يکي دو بار اين سوال رو پرسيد و مامانمم گفت "دارم کس ميدم" بعدش دکتر فشار تلمبه زدنش رو بيشتر کرد و گفت " به کي داري کس ميدي؟" و مامانمم در جواب گفت"به تو. به دکتر خودم". آره...مامانم داشت به دکترش کس ميداد. بعد از يه مدت کوتاه دکتر کيرش رو درآورد و مامانمو برگردوندو گفت "کونتو بده بالا که ميخوام حال کنم". مامانم پشتشو کرد به دکتر و سرش رو برد پايين و کونش رو تا اونجايي که ميتونست داد بالا. حالا همه چيز در اختيار دکتر بود. دکتر دستشو کرد تو دهن مامانمو حسابي چرخوند تا خيس خيس بشه و بعدش انگشتاشو گذاشت دم کون مامانم. خوب نميديدم که انگشتاشو کرد تو کونش يا نه. ولي ديدم که کيرشو رو گذاشت دم کون مامانمو آروم آروم کرد تو. از همه عجيب تر اين بود که مامانم صداش هم درنيومد. نميدونم واسه اين بود که داشت تحمل ميکرد يا اينکه کلا مادر کونده اي داشتم و خودم نميدونستم. خلاصه دکتر فشارش رو به کون مامانم بيشتر و بيشتر کرد و يواش يواش صداي مامانم در اومد. "جون. ميخوام جرت بدم. ميخوام کونتو پاره کنم" اينارو دکتر ميگفت و مامانمم داد ميزد و معلوم بود که هم درد ميکشه و هم داره حال ميکنه. بعد از يه مدت کوتاه دکتر کيرش رو درآورد و مامانمو برگردوند و کيرش رو آورد جلوي صورت مامانمو گفت "دارم ميام". مامانمم کير دکتر رو گرفت و کرد تو دهنش و درآورد و بعدش شروع کرد رو به صورت خودش براش جلق زدن. اول يه ذره آب ريخت رو چشم هاي مامانم. بعدش ديدم که مامانم دهنش رو باز کرد و کير دکتر رو آورد نزديک دهنش. حالا فوران آب بود که ميرفت تو دهن مامانم و رو صورتش ميپاشيد و دکتر که آهي از سر لذت ميکشيد و مامانم حرکت جلق زدنش رو آروم تر و آروم تر کرد و بعدش هم کير دکتر رو گذاشت تو دهنش و با سر و صورتي که از آب مني پر شده بود شروع کرد به مکيدن کير دکتر.
ديگه نبايد اونجا ميموندم. آروم اومدم از اونجا بيرون و خودم رسوندم به ماشين. ساعتو نگاه کردم و ديدم پنج دقيقه به نه است. به تمام اون صحنه ها داشتم فکر ميکردم. به اينکه از کس دادن مامانم به دکتر چند وقت ميگذره و خلاصه تو فکر کس و کون مامانم بودم که ديدم خود مامانم از در ساختمون اومد بيرون و اومد طرف من. گيج و منگ بودم و چيزي رو که ديده بودم نميتونستم باور کنم ولي واقعيت داشت.

اولين سکس با هم دانشگاهي

من دوست ندارم داستان يا از اين قبيل كس و شعرها بنويسم ولي خوب يكي از دوستان بد جوري تنگ من گذاشته كه يه چيزي ينويسم ولي اخه چي بنويسم من ياد اولين خاطره سكسي خودم افتادم كه تقريبا جالب ترين هم بود!
من يه بچه اصفهاني بودم كه تخمي دانشگاه تهرون قبول شده بودم اون اوايل فكر از خونه دور بودن حسابي ناراحتم مي كرد ولي خوب فكر رفتن به دانشگاه يه حال ديگه بهم مي داد منم به اميد همين كه تو دانشگاه مثل خونه ادم مي مونه رفتم اونجا اون اوايل زياد با بچه ها نمي گشتم چون با اونا تقريبا اخت نبودم و از قبل نمي شناختم ولي كمكم با تقلب دادن سر امتحان و امتحان دادن جاي اونا با هاشون رفيق شديم اونم چيطوري فابريك فابريك چه دختر چه پسر همگي بچه هاي با حالي بودند ما رو دنبال خودشون به پارتي و جشن و از اين قبيل مراسم مي بردند كه يه دو سه بار هم گير برادر هاي 110 ... افتاديم.
من يه ماشين داشتم و يه كارت بسيج فعال به خاطر اون كارت يه دو سه باري فرار كرديم خوب اصل داستان از جايي شروع ميشه كه من داشتم تو دانشگاه با يه چند تا بچه ها سگ چرخ مي زديم يهو يه دختري از بغلمون رد شد يه نگاه جالبي به من كرد كه تا حالا هيچ دختري به من اين جوري نگاه نكرده بود دلم شروع به تاپ تاپ كرد رفقا كه اين صحنه رو ديدند يكي شون بي هوا زد تو سرم كه شيطون ما نتونستيم يه سال اونو طورش كنيم اخه خانوم جنده تشريف دارند!
من از خودم يه ان بدم اومد چون من عاشق يه دختر جنده شده بودم تو حول ولا افتاده بودم نه مي تونستم بگم دوسش دارم نه مي تونستم بگم دوستش ندارم تو خودم بودم كه هواسم نبود دوستام رفتند و همون ان كه اونا رفتند اون اومد جلو مثل اينكه منتظر بود اونا برند اومد جلو من به خودم اومدم ديدم كنارم وايستاده ولي نمي تونستم به چشماش نگاه كنم ولي اون داشت به چشمام ذل مي زد دلم به حالش سوخت با عشق عجيبي به من نگاه مي كرد نتونستم خودم رو كنترل كنم شروع كردم به سين جين مين جيم كه شما با من چيكار داريد چرا با احساست من بازي مي كنيد من نمي تونم به چشماي شما نگاه كنم نمي تونم با شما هم دوست بشم چون حرفهايي در مورد شما از بچه ها شنيدم كه باورم نشد بعد اون شروع به حرف زدن كرد ولي وقتي مي خواست حرف بزنه قطره اشكي در چشماش جاري شد كه دلم رو حسابي سوزوند گفت تو هم اگه مثل من يه ترم گير شهريه ات مي افتادي و به يه نامرد رو مي انداختي الان حال منو مي فهميدي من تازه متوجه شدم اون چقدر به درس علاقه داره شروع كرد به تعريف كل داستان اون ترم دوم پولش كم بوده و پدر و مادرش هم بيشتر نداشتن كه كمكش كنند اونم مجبور مي شه از پسري به نام امير كه هم كلاسي خودش بوده و بچه مايه دار اون كلاس بوده پول قرض كنه اونم كه يه بچه هيز بوده از راه قبول كرده و اون پول رو به اون قرض داده بود ولي افسانه بي خبر از همه چيز با اون دوست شده بود و خبر از قصد بد امير نداشته يه شب كه اونو به خونشون دعوت مي كنه امير با شهوت زياد و خوروندن عرق به افسانه بيچاره اونو بي حيثيت كرده بود و پرده اش رو پاره كرده بود افسانه هم بعد از اون قضيه چند بار قصد خود كشي كرده بود ولي هر سري يكي از دوستاش مي رسيدند و اونو نجات مي دادند و به بيمارستان مي رسوندن من داشتم از ناراحتي گريه ام مي گرفت نمي تونستم خودم رو كنترل كنم از اون روز مي گفت كه چون ميلي به ادامه زندگي نداشتم خرجم رو از اين كار به دست ميارم چون پدر و مادرم منو از خونه طرد كردند منم به خاطر زيباييم كاري بهتر از اين پيدا نكردم كه انجام بدم شروع كردم به امار دادن و قيمت دادن بحث به اينجا كه رسيد از من پرسيد تو كه تو زندگيت مشكلي نداري چي از غم و درد من مي دوني دلم مي خواست در اغوشش بگيرم و با هم يه اهوايي گريه كنيم شما هم اگه گريه تون گرفت بزنيد زير گريه جاي دوري نميره!
خوب من گفتم دوست دارم بيشتر باهات اشنا بشم ادرسشون رو گرفتم كه شب برم پيشش و بيشتر با هم حرف بزنيم چون من از درد دل مردم خوشم مي اومد وقتي اون رفت يه چند تا از دوستام كه تو خط من بودند جلو اومدند و هر كي يه كس وشعري مي گفت و متلك پشت متلك تو كون ما مي كردند انگار خودشون خوار و مادر ندارند به من مي گفتند اي كس كش به چندي راضيش كردي ما كه نتونستيم با 40 هزار تومن كمتر جورش كنيم من از كوره در رفتم و از پيششون رفتم طاقت اين حرف ها رو نداشتم خيلي رويايي شده بودم نمي تونستم خودم رو كنترل كنم رفتم به خونه اي كه با يه چند تا ازبچه ها كرايه كرده بوديم ما سه نفر بوديم اونجا و اونا اهل هيچي نبودند همه شون همشهري هاي خودم بودند و تقريبا بچه مثبت هاي دانشگاه بودند كسي زياد باهاشون حال نمي كرد يه ريش و پشم تخمي داشتند ولي من دوستشون داشتم چون همدرد من تو زمون تنهايي و غربت بودند من رفتم حموم يه دوش باحالي گرفتم سر وصورتم و پشم و پيلي يا رو هم با يه تيغ زدم چون اصلا از ريش و پشم خوشم نمي اومد ولي هم خونه اي هام بهم گير مي دادند منم بهشون گفته بودم كه يه خونه پيدا كردم از پيششون مي رم چون اصلا تحملشون نمي شد بكنم يه وقتايي خوب بگذريم سرتون رو درد نيارم يه لباس شيك پوشيدم ادكلن زدم و از اين قبيل سانتال پالمان ها كه مي كنند من دوست داشتم هميشه شيك بگردم حتي براي خريدن نون!
ساعت 8 شب بود سوار ماشين شدم قبلش به احسان يكي از دوستام زنگ زدم كه اگه مشكلي پيش اومد من خونه اون هستم و به همرام هر ساعت يه زنگي بزنه و اگه بر نداشتم سريع خودشو به اونجا برسونه بچه با معرفتي بود گفت خوش بگذره من مقصود اونو اون اول نفهميدم رفتم تا در خونشون تو پايين شهر يه خونه تقريبا 90 متري گرفته بودند كه سه تا بودند كه اونطوري كه من اطلاع داشتم همه شون اهل كار بودند و از دم هم متاسفانه دانشجو بودند رفتم زنگ بزنم خونه شون طبقه سوم بود خودش ايفون رو برداشت با يه صداي زيبايي به من گفت شمايي اقا مهدي منم با كمال با ادبي گفتم بله عزيزم لطفا درو باز كنيد چون ديگه پاهام دارند خسته ميشن از پشت ايفون خنده اش گرفت منم همين طور بلاخره در باز كرد منم رفتم تو اين فكر بودم از زندگيش يه داستان بنويسم و جايزه اسكار رو بگيرم تو اين فكر بودم كه به در خونه شوم رسيدم تا اومدم در بزنم خودش در رو باز كرد.
من تا حالا زياد به قيافه اش توجه نكرده بودم ولي يه ان ديدم يه دختر با يه تاپ نازك كه از پشتش معلوم بود كرسرت تنش نيست و نوك پستوناش معلوم بود چشماي نازي داشت مشكي بود قدش هم تقريبا در حد 180 بود كمر باريك و زيبايي داشت تازه فهميدم بچه ها مي گفتند با 40 هزار تومن به زور پا مي ده يعني چه واقعا مثل سلطان ارزو هاي من بود ترسيدم نكنه خودم رو نتونم كنترل كنم اولش دو به شك بودم ولي اون دست منو گرفت و به داخل برد چه خونه اي از همون اولش عكس هاي سكسي زده بودند تا دم دستشويي شون واقعا مثل اينكه يه جنده خونه بود من داشتم تازه ميفهميدم چه خبره صداي اهنگ باحالي از تو اشپزخونه مي اومد اون رفت از تو اشپزخونه برام يه شربت بياره عطر باحالي داشت ادم رو وسوسه مي كرد كه بكوندش ولي من از اون ادما نبودم تا اومد كنار من نشت موهاي زيبايي داشت مي خواستم موهاش رو تو دستام بگيرم و با هاشون بازي كنم نزديك تر شد پاهاش رو رو پاهاي من گذاشت من داشتم ديگه از شدت شهوت ديوانه مي شدم نمي تونستم خودم رو كنترل كنم گفت اهل چي هستي اهل عرق شراب ويسكي يا چيز ديگه؟
من گفتم از مشروب زياد خوشم نمياد ادم رو از خود بي خود ميكنه اون گفت اهل كس چي هستي؟
گفتم تا كي باشه!
گفت از من بهتر هم مگه هست!
من گفتم من پول ندارم!
گفت من كي گفتم تو پول بده من خودت رو مي خوام بعد خودش رو انداخت رو من و شروع كرد به لب گرفتن!
منم از تعجب شاخ در اورده بودم اوايل خودم رو كنار مي كشيدم ولي كم كم ديگه خجالتم ريخت منم شروع كردم به لب گرفتن و در اوردن تاپ و كرسرتش تا در اوردم ديدم واي چه پستونهاي زيبايي داره تو كار خدا موندم كه اين همه زيبايي رو يه جا به اون داده بود پستونهاش رو گرفتم و شروع كردم به فشار دادن اونا چه حالي مي داد داشتم كف مي كردم خيلي حال مي داد هر چي بيشتر فشار مي دادم بيشتر حال مي كردم و اونم در قبال با فشار بيشتر من بيشتر جيغ مي كشيد پستوناش كاملا سفت شده بود ديدم اينم ديگه حال نمي ده دامنشو در اوردم و همچنين شورتشو عجب كس ماماني داشت توي فيلمها هم يه همچين كسي نديده بودم يه دونه مو رو اون نبود ولي يه مشكلي داشت ترشحاتش زياد بود لاي پاهاش خيس بود اولش مي خواستم مثل تو فيلم ها كسش رو ليس بزنم ولي بدم اومد اون شروع كرد به در اوردن لباس هاي من تا اومد شورتم رو در بياره يه ان خجالت كشيدم ولي اون سريع در اورد و شروع كرد به ساك زدن ديدم عجب حالي ميده يه 2 دقيق ها داشت ساك مي زد ديدم داره ابم مياد گفتم بسه بعد گفت كاندوم داري گفتم نه!
من كه اطلاع نداشتم كه اينجوري ميشه بعد خودش رفت و از تو كمدش يه كاندوم اورد ناكس مجهز هم بود كاندوم رو با دندوناش پاره كرد و اونو ليس زد و يواش رو كيرم كشيد من تا اونو كشيد روش يه احساس بدي كردم ولي خواب اگه ايدز مي گرفتم بايد دو تا احساس بد داشته باشم!
رفت تو اتاقش رو تخت خوابيد منم دنبالش به اتاق رفتم كيرم ديگه تقريبا به حالت اولش برگشته بود يعني احساس اب و اين حرف ها رو نداشت من احساس خوبي داشتم بار اولم بود ديگه منم رفتم روش خوابيدم و سر كيرم رو تو كسش كردم و يواش يواش اونو وارد كسش كردم ديدم عجب حالي مي ده شروع كردم به عقب و جلو كردن اولش به زور مي رفت! كسش تنگ بود ولي ترشحاتش خيلي زياد بود و گرماي بدنش رو كاملا ميشد احساس كني با تمام وجود اونم حال مي كرد و به چشمام زل زده بود من يه ان فكر كردم مي خواد منو با چشاش بخوره من يه چند دقيقه اي اين كار رو كردم ديدم ابم داره مياد كيرم رو از تو كسش در اوردم و كاندوم رو بيرون كشيدم افسانه گفت ابت رو رو زمين نريز يه مشما از زير تختش در اورد و زير كيرم گرفت منم با تمام فشار به بيرون پاشيدم يه خوردش به اون پاشيد من از اين كارم بدم اومد گفتم منو ببخش!
گفت اشكالي نداره مي شورمش بعد از اينكه ابم تا تحش اومد اون پلاستيك رو ته سطل زباله انداخت و لاي پاهاش رو پاك كرد منم به دستشويي رفتم و خودم رو شستم اونم لباسش رو عوض كرد و اومد باز پيشم و رفت از تو اشپزخونه يه نوشيدني اورد و با هم خورديم من ازش تشكر كردم و گفتم تا حالا يه همچين حالي نكرده بودم ولي قصد من از اينكه اينجا بيام چيز ديگه اي بود و بعد تمام داستان زندگيش رو از بچگي اش تا زماني كه به دانشگاه بياد برام تعريف كرد كه اگه دوست داشتيد ميتونيد بگيد تا براتون تعريف كنم ولي سكسي نيست ها اما خيلي داستان جالبي داره حتما خوشتون ميايد فعلا خداحاف

اورگاسم

رضاءْ، اُرگسم، چيست و كيْفِ وقوع آن در زن و مرد چگونه است ؟!
 
بخش نخست؛
 
تحريكات جنسي و گاه طبعاً «رضاءْ» در زنان فرآيندي است بس پيچيده كه تمام وجود يك زن، هم ذهن و هم بدن وي، را در بر ميگيرد. ذهن انسان هنگام تحريكات جنسي از اعضا و پوست بدن علائم يا سيگنالهاي مختلف بسياري دريافت كرده، آنها را پردازش مي كند و بر اساس فطرت وتا حدي تجربه و يادگيري هاي قبلي تبعاً بدانها پاسخهاي مناسب را نيز ميدهد. ممكن است فرآيند تحريكات جنسي در مغز ما در پاسخ به يك هوس، تصوّر(آميزش)، تحريك ديداري( ديدن بدن لخت ... )، تحريك شنيداري (شنيدن صداهاي وسوسه انگيز...)، تحريكات شامّه اي (بوي فِرِمُون بدن ...) و يا طعم ( طعم قسمتهائي از بدن ....) آغاز بشود. آغاز فرآيند تحريكات جنسي در يك زن زماني شروع ميشود كه يا فردي اندام تناسلي و سينه هايي او را به طُرقِ مختلف تحريك بكند و يا اينكه احساس كند پوست بدنش با جريان نسيم هوا در نوازش است و يا لباسهايش با سينه يا اندام تناسلي وي در تماس و اصطكاك قرار بگيرند. باري، رضاءِْ كامل تنها زماني اتّفاق مي افتد كه هم ذهن و هم بدن در يك وفاداريِ بازخورندي، فيدبك، و به طور همزمان درگير آميزش باشند. بله، ذهنيدن به تنهايي نيز منجر به لذّت ميشود، اما باز شما اين لذّت را در بدن خود يكسويه مي يابيد. بهرحال؛ نهايت لذت، رضاءْ، زماني حصول مي يابد كه هر دو، «بدن- ذهن» در تعاطي با يكديگر قرار بگيرند.
 
ما در زمان تولّد به تحريكات جنسي فقط از روي غريزه پاسخ ميدهيم. يك طفل اگر احساس ايمني كند و نيازهاي اوليه اش را بطور مثبت پاسخ بيابد، آنگاه خيلي آسان به محّرِكِ جنسي نيز پاسخ ميدهد. و شايد به همين علّت است كه شير دادن و لخت گذاشتن بچه در معرض هوا مايه بروز تحرّكات جنسي در وي ميگردد و او را به يك نوع جنب و جوش عجيب و غريب و گاه مضحك واميدارد...! اصلاً مشاهدات اخير از جنين هفت-هشت ماهه نشان ميدهند كه اوّلين خود-ارضائي، استشهاد، دختر در بطن مادرش بوقوع ميپيوندد. در اينباره بيشتر صحبت خواهيم نمود. دقيقاً از همينروست كه يك نوزاد در هنگام تولّد به محرّكهاي جنسي، كاملاً حسّاس است (كما اينكه از صدرحياتش بوده!) اگر چه هنوز نداند كه چطور بايد آنها را ارزش نهد و يا مقوله بندي كند. در نتيجه در هنگام تولد؛ يك نوزاد بيشتر توسط محرّكهاي فيزيكي لذت ميبرد تا پردازش فكري و ذهني نسبت به واقعيّت سكس و احياناً عشق. اين همان پديده ايست كه «زيگموند فرويد» آنرا «ليبيدو» ناميد. خلاصه، رضاء صرفاً در حدِّ يك پاسخ فيزيكي ساده يا ليبيدوئي در كودكان خود را بروز ميدهد.
 
در زمان بلوغ؛ ما پاسخهاي جنسي مناسب را كم و بيش از محيط خود آموخته ايم. غالباً تا آن زمان ذهنمان دچار عفونت اين ميم، (ر.ك. "ميم چيست") شده است كه هر پاسخ جنسي به محرّكات مربوطه اصولاً «بد» است. اثر اين تلقين ممتيكي گاه آنقدر شديد است كه به علّت پرهيز ازآميزش فيزيكي واقعاً ندانيم اصلاً كيً از لحاظ جنسي تحريك شده ايم و اين قضيه البتّه بيشتر در مورد دخترها صدق ميكند تا پسرها؛ صرف نظر از تربيت يا فرهنگي كه به آن متعلّق باشند. علتش هم دو امر واضح است؛ نعوظ و انذالًِ براي پسرها تجربه اي كاملاً عيان و قابل لمس و مشاهده است. امّا دختران در اين سن آموخته اند كه «دخترهاي خوب» و «دخترهاي بد» چه كساني هستند و ذهنشان در دغدغه حلِّ اين مشكل است كه چه جفتي براي آنها مناسبتر ميباشد. در اكثر فرهنگها اين فقط پسرانند كه آزادند تا به سه امر مجزّا يعني سكس، تناسل و ارتباط (از همخوابي دوستانه گرفته تا ازدواج) به طور جداگانه و در مقام و مكان خود هم بينديشند و هم تصميم بگيرند و هم عمل كنند--امّا متاسّفانه اين آزادي از شما دختران بدليل تابوها و اوامر و نواهي سنّتي-ديني و هنجارهاي عُرفي سلب شده است و شما بايد با يك تير، كه همان «بكارت = نجابت» باشد، سه نشان را در آنِ واحد بزنيد. و اينهم نتيجه اي به جز افزايش پديده نارضايتي و سرخوردگي در ميان جنس شما و يا در نهايت، طلاقْ موفّقيت چنداني را براي زن و مرد آنهم تواماً در برندارد. امّا بايد اين چرخه شيطاني را يكبار و براي هميشه از كار انداخت؛ كما اينكه فعّاليت ما در اين وبلاگ به همين خاطر است. بگذريم. . . !
 
دختران بين سنين 13 – 19 و البتّه زنان جوان، اگر احساس يا تمايل جنسي را "بد و قبيح" بدانند، شايد به خود اجازه ندهند در موقعيّتي تجربي قرار گيرند كه اصولاً احساس نياز جنسي را در خود بيابند. شايد آنان اين تحريك جنسي را در ماسك كاذب عشق و عشق ورزيدن به يك فرد ببينند. يا شايد هر نوع نياز جنسي را طبعاً در خود منكوب نموده و يا بروز آن را از ريشه انكار كنند و آنقدر مفرطانه به محرّكهاي جنسي پاسخ منفي بدهند كه نفس آميزش را براي خود اصلاً امري غير ممكن تصوّر نمايند. به دنيا و يا پديده «سرد مزاجي» خوش همي آمديدــ يكي از عوامل مهم در فشارهاي روحي و دردهاي جسمي خود زن، تلخي و كسالت روابط آميزشي او با جفتش و بنابراين مثلاً طلاق است و البتّه بيائيد غفلت نكنيم از گرم شدن بازار «زنان حرفه اي».
 
زنهائي هم هستند كه نسبت به آميزش جنسي احساس، آنهم برغم تحميل هنجارهاي اجتماعي، منفي ندارند و از اين لحاظ آزادند. آنان از تحريكات جنسي درست مانند مردان و آنهم بدون كتمان آن لذّت مي برند و آزادانه دنبال محرّكات جنسي نيز هستند. حال چه چيزي و يا چه كسي آنان را از لحاظ جنسي تحريك كند؛ بحثي ديگر است. البته جامعه نامنصفانه به اينگونه دخترها و زنهاي سكسي به ديد منفي مي نگرد و آنان را "زنان سليطه" و "فاحشه" مي نامد. در جامعه آشفته خود ما، دختري كه از احساسات جنسي خويش دوري كند «نرمال-تر» از دختري قلمداد ميشود كه از لحاظ جنسي بخواهد «روشنفكر» بوده باشد. شايد اكنون اين حرف كمتر از بيست سال پيش درست باشد، اما بهر حال هنوز اين موضوع كما هو السابق واقعيّت دارد بعلاوه علل «ژنتيكي-تكاملي» خاصِّ خودش كه من در مقالات بعدي حتماً به آنها اشاره خواهم كرد.
 
بنابراين، پديداري رضاء در يك زن؛ آنهم نسبت به يك مرد، بيشتر تابع ذهن او شده است تا نفس تجربه فيزيكي. از همينرو شدّت رضاء در زن بعلّت در گيري مستقيم ذهن وي حين آميزش در مقايسه با مرد بيشتر است. تو گوئي كه زن، در تضادّ با مرد، بيشتر با ارگان مغزش آميزش ميكند تا عضوهاي سكس-ابزارش. يكي از عوامل مؤثّر در بروز اين رفتار «شرطي-شدن» زنان تحت فشارهاي معمول، كنترل و سركوب سائقهاي جنسي آنان، در جوامع است. توانايي يك مرد براي رسيدن به حالت نعوظ و انزال به طور «مثبت» دلالت بر «رجوليّت» وي ميكند كه در ضمن به آن نيز افتخار هم دارد. در حاليكه تحريك جنسي زن و لذّت وي از آن دائماً نا مطلوب و ناموجّه تلقي و منكوب شده است و به همين جهت، و تنها به عنوان يكي از عوامل، زنان اغلب كمتر از مردان ارضاء ميشوند، اين در حالي است كه ما ميدانيم هر دو (زن و مرد) در هنگام تولد بطور مساوي از تحريكات جنسي لذت مي برند. و اين البتّه سهم تربيت، فرهنگ، تمدّن و يا در يك كلام «ميمها» است در رقابت با «ژنها» به عرضه و توليد جنس زن و مرد چنانكه ميبينيم.
 
بخش دوّم؛
 
فرايند آميزش تا حالت رضاء، Orgasm، در زنان آنهم در چندين مرحله همراه است با يكسري تغييرات، علاوه بر تغييرات هرموني و مغزي، فيزيكي و تدريجي در بدن آنها. زنان در مرحله اول با پديده "تراكم رگي" يعني تجمّع فروان خون در سينه ها و سكس-ابزار خويش مواجه ميشوند كه اين خود منجر به برجسته و برانگيخته و حساس شدن اين اندامها مي گردد. و نسبتاً تمام بدنشان در اين مرحله نسبت به هر گونه تماس، مُلامسه، ليسش و ماساژ واجد يك سري احساسات گرم و داغ و مطبوع مي شود، رنگ پستونك، نوك پستان، و سكس-ابزار تغيير، نموده , در همان حال بابهشتِ آنها مرطوب و لغزنده مي شود. زنان در مرحله دوم با پديده "انقباض عصبي عضلات" مواجه مي شوند: يعني، توليد انرژي در انتهاي رشته هاي عصبي و بافتهاي ماهيچه اي و بطور كلي تمام بدن. "انقباض عصبي عضلات" همان حدِّ از سكس است كه دانشمندان آنرا در استشهاد، Masturbation، به زنان قبل از رضاء پيشنهاد مي كنند. بعداً بهّ تفصيل در باره استشهاد اعمّ از فوايد و روشهاي مناسب انجام آن مطالب مفيدي را به شما عرضه خواهيم كرد. فقط در اينجا تاكيد بايد نمود كه "انقباض عصبي عضلات" يك حالت بد كه در نتيجه احساسات منفي به آدم دست مي دهد نيست. شايد شما اين انقباض را در خود به عنوان احساس «پُرشدن» يا انقباض در سرتاسر بدن خويش آنهم «ماقبل رضاء» يا در «نقطه برگشت» حس كنيد. جالب اينجاست كه گاه برخي از زنان وقتي در اين مرحله، دوّم، يكنوع انقباض شديدي را در خود احساس كنند ديگر قادر به رهائي خود از تاثيرات بازدارنده آن در سير به رضاء خويش نباشند. بايد اين نكته را در نظر گرفت كه هر نوع عدم تمايل به امر آميزش، بيزاري از فردي كه ميخواهيد با وي سكس داشته باشيد(از خودتان گرفته تا شخصي ديگر)، عدم تمركز، فشار عصبي، بيماري، دارو (تجويز شده يا غير آن)، يا اصولاً هر گونه مرضي كه بنحوي از انحاء بر جريان خون يا بافت ماهيچه ها و يا سر رشته هاي عصبي تأثير بگذارد بالقوّه ميتوانند مانع سير طبيعي و تدريجي زنان و دختران به سمت رضاء شده و يا حدّاقل منجر به كاهش مدّت و سقف رضاء در آنها بشوند.
 
اگر شما از دو مرحله اي (اوّل= "تراكم رگي" و دوّم= "انقباض عصبي عضلات") كه ذكر شد آنهم در اثر مواجهه با تحريكات جنسي مناسب نگذريد آنگاه طبعاً قادر به تجربه رضاء نيز، متاسّفانه، در خود نخواهيد شد . اگر شما بنا بعللي كه در بالا گفتيم و علائمش چنانكه آمد: از عدم حسِّ رضاء گرفته تا نوع ناقص آن و يا كاهش مدّت و سقف آن در جريان آميزش، چه با خودتان و چه با فرد ديگري، در خود احساس ميكنيد لطفاً به يك متخصّص، سِكسشناس، مراجعه كنيد. و بدون قصد بر نا اميدي شما بايد گفت چنين متخصّصاني بسيار نادرند؛ بخصوص در ايران. بنابر درك همين نقيصه است كه ما بنا داريم تا در اين «وبلاگ» شما را در جريان ثمرات آخرين تحقيقات در مورد «آميزششناسي» قرار بدهيم.
 
در نمودار زير «شدّت ارضاء» را از تهييج، Excitement، و لذّت ممتد، Plateau، گرفته تا رضاء، Orgasm، در روي محور عمودي و «دامنه يا دوام زماني» با سه الگوي، 1 و 2 و 3، تا فرود تدريجي به برگشت، Resolution، را متمايز نموده بر روي محور افقي مشاهده ميكنيد. پس زنان و دختران قادر به تجربه سه الگوي ارضائي مشخّص، اعمِّ از ناقص تا كامل، هستند:
 
______________________
توجّه: مطلوبترين الگو از ارضائات سه-گانه، مورد 2 است كه به تدريج با عروج ارضاء از مراحل «تهييج» و «لذّت ممتد» شما زنان را به عرش با شكوه «رضاء» ميرساند. كما اينكه الگوي 3 نيز جالب است آنهم به دو علّت: اُفت و خيزهاي پي در پي آن در دو مرحله اوّل و دوّم و سپس صعود ناگهاني آن به فاز رضاء و تداوم نسبي بيشتر آن در اين مرحله نسبت به الگوي 2. باري، تا سليقه و شانس و هنر و مهارت شما و فرد، يا افرادي، كه با آنها آميزش ميكنيد چه باشد . . . ! به نمودار بالا با دقّت نظر كنيد و احتمالات متفاوت ارضاء شدن را در خودتان از آن استخراج كنيد. البتّه زناني هستند كه ممكن است با تناوب چرخه هاي ارضاء آنهم در طول يك معاشقه تا پنج-بار و يا حتي بيشتر به قلّه رضاء برسند. هر چه تعداد رضاء-هاي شما بيشتر باشد تبعاً وفور هرمونهاي درد-كُش، تسكين دهنده و آرامبخش در بدنتان بيشتر و بنابراين ظرفيت شما در مواجهه با چالشهاي روزمرّه زندگاني بالاتر. در ضمن، رضاء علامت برخورداري شماست از يك «قلب و سيستم عروقي» سالم و بهينه. در يك كلام، دستيابي به «رضاء» بنوبه خود يك هنر است.
 
آميزششناسان، دوره هاي پاسخهاي جنسي را به چهار مرحله تقسيم نموده اندكه بترتيب و همانطور كه در نمودار بالا ميبينيد عبارتند از: تهييج، Excitement؛ لذّت ممتد، Plateau؛ رضاء، Orgasm؛ و برگشت، Resolution. البته زمان و كيفيّت و خودآگاهي زنان و دختران در هر مرحله و حتي گاه ترتيبش براي هرفرد ممكن است متفاوت باشد.
 
تحريك جنسي غالباً با پاسخهاي زير به محركهاي فيزيكي-ذهني همراه است. لطفاً با مشاهده و دقّت در دو نمودار زير به مكانيزم مراحل ارضاء توجّه كنيد:
 
مرحله «تهييج»:
 
· ابتدا در طي ده تا سي ثانيه بابهشت مرطوب، لزج و ليز، Vaginal Lubrication، مي گردد،
 
· كِچُولْ،Clitoris ، بزرگتر و برافراشته ميشود،
 
· مَلَبان و كِلبان، Labia، متورّم شده،
 
· جسم رحم، Uterus، به سمت عمود ايستادن حركت ميكند،
 
مرحله «لذّت ممتد»:
 
· دو سوم بابهشت، از داخل، منبسط، Vaginal Expanssionو بالوني گشته و طبعاً زن را شيفته و طالبِ « پُر- شدن » ميكند،
 
· رحم به اهتزاز درآمده، عمودي مي ايستد و قيف آن تا حدي خود را به بالا ميكشد،
 
· رنگ مَلبان و كِلبان تغيير ميكند،
 
· ديواره مجانب بابهشت و مثانه متورّم شده يك سوّم، تا خارج، بابهشت را كمي تنگتر نموده و با آماس خود «بالش رضاء،Orgasmic Platform » را پديد ميآورد. از همينروست كه تا حدي در اين مرحله به زن كمي حالت ادرار نيز دست ميدهد،
 
مرحله «رضاء»:
 
· «بالش رضاء» دچار يك سري رعشه هاي متناوب انقباضي، Rhythmic Contractions، ميشود،
 
· رحم منبسط شده،
 
· «ماهيچه چِلّانيِ مَكُونْ، Rectal Sphinkter » تا حدي منقبض ميگردد.
 
مرحله «برگشت»:
 
· «بالش رضاء» ناپديد ميشود،
 
· بابهشت به حالت عادي خود باز ميگردد،
 
· در زير قيف رحم در بابهشت «حوضچه مني،Seminal Pool » پديد ميآيد،
 
· «ماهيچه چِلّانيِ مَكُونْ،Rectal Sphinkter » به حالت عادي خود برميگردد.
 
البتّه در طول سه مرحله اوّل و بخصوص در مرحله دوّم و سوّم نيز:
 
پستونك، Nipples، سينه ها در اثر انقباض عضلاني وابسته شَقُّ و رَقْ، Erect، شده و حجم پستانها افزايش ميابد،
 
و بالاخره در مرحله چهارم پستانها بوضع عادي خود برميگردند؛ اگر چه پستونكها ظاهراً همچنان راست ايستاده باشند.
 
 
Add starShareEmailMark as readEdit tags:
 
    * other
 
 
  
 
Dec 6, 2006 6:53 AM
امير و درنا
from داستانهاي سكسي by hameddmh2004
من تو يكي از برج هاي سر به فلك كشيده شهرك غرب زندگي ميكنم. اونروز يه روز تابستوني گرم بود مثل همه روزهاي تابستوني - تموم بچه هاي مجموعه ما اومده بودن تو پارك مجموعه و اسكيت بازي و تنيس بازي ميكردن.
 
منم رفتم پارك. تموم دوستامم اونجا بودن از جمله درنا خانم كه خيلي با ما سر سنگين بود. اونا خونشون رو به روي خونه ما هست. ما در حد يه سلام خشك و خالي با هم دوستيم.
درنا داشت اسكيت بازي ميكرد. دوست صميمي من مهدي هم انجا بود. او يه سگ دابرمن بزرگ داره كه خيلي وحشتناك هست. اونروز اين آقا سگه انگاري حالش بد بود هي به همه ميپريد و هي پاچه ميگرفت حالا ديگه نميدونم، مهدي بهش آنتن ميداد يا اينكه خودش اين كار رو ميكرد. خلاصه...
 
مهدي اينا كنار زمين اسكيت وايساده بودن. منم رفتم پيش اونا. درنا هي زمين اسكيت رو دور ميزد و هيچ توجهي به من نميكرد. نامرد انگاري اصلا من رو نميديد. من هم اسكيت هام رو پوشيدم و وارد زمين شدم. براي بار سوم، چهارم بود كه دور زمين رو ميزدم. يه دفه نميدونم چي شد زنجير آقا سگه از دست مهدي افتاد و سگه افتاد دنبال درنا و درنا رو انداخت زمين. منم جو گرفتم تندي رفتم كه درنا رو نجات بدم ولي پام به پاي درنا گير كرد و افتادم روش. واي چقدر بدن نرمي داشت واي كيرم يه دفه راست شد بدجور ضايع بود.
ناگهان سگه گير داد به من و با پنجه اش اومد رو صورتم ولي دم مهدي گرم زود به دادم رسيد و سگ رو گرفتش. من و درنا هم خاكي بلند شديم و خودمون رو تميز كرديم.
درنا از من تشكر كرد و بدو رفت خونه. منم زود خم شدم و كيرم رو كردم زير بند شرتم تا معلوم نباشه كه سيخ شده.
مهدي گفت: پسر چي شد يه دفي انگاري جو گرفتت، دهنت رو گاييدم چرا رو دختره افتادي؟
-كيرم به كونت بچه كوني چرا سگت رو نميبندي به درخت نزديك بود كونم رو پاره كنه
-واسه تو كه بد نشد يه حالي هم كردي!!!
به مهدي گفتم: دم خودت و سگت حسابي گرم و تندي رفتم خونه. وقتي رسيدم خونه لباسام رو كه عوض كردم ناگهان صداي زنگ در اوم. در رو كه باز كردم از تعجب پشمام فر خورد.
درنا بود. خودش بود. واي چي شده كه اومده دم در خونمون.
گفتم:سلام درنا خانم، واقعا من معذرت ميخوام ببخشيد!!! همش تقصير اين آقا سگه بود
- نه خواهش ميكنم. راستش من اومدم كه از شما تشكر كنم
- اونوقت برا چي ؟
- اگه شما نميرسيديد اون سگه منو ميكشت !
- خواهش ميكنم، وظيفم بود ديگه بالاخره هر همسايه اي براي همسايه اش اين كار رو بايد بكنه
- واي آقا امير صورتتون داره خون ميآد
-من خونم گرم بوده نفهميدم، خواهش ميكنم بفرماييد تو تا من برم صورتم رو بشورم بيام خدمتتون.
بعدش ديگه منتظر نشدم تا درنا بياد داخل و زود رفتم داخل دستشوئي و صورتم رو شستم.
وقتي اومدم بيرون ديدم درنا روي كاناپه داخل سالن نشسته بود.
تا من رو ديد با نگراني گفت: واي آقا امير شرمنده، به خاطر من صورتتون زخم شد.
من هم كه كيرم خواب رفته بود دوباره يواش يواش داشت سيخ ميشد گفتم: خواهش ميكنم، شما بايد من رو ببخشيد كه افتادم روي شما
درنا لبخندي زد كه انگاري به منظور من پي برده و گفت: خوب حالا...!!! آقا امير شما چند سالتون هست؟
او جوري با ناز گفت كه نزديك بود من از حال برم
گفتم: من..من..18 سالم هست شما چطور ؟
- من هم 18 سالمه...خوب من ديگه بايد برم! !!
- درنا خانم مامان، بابا خونه نيستن؟ خودت تنهايي ؟
- آره مامان و بابام رفتن كرج و فكر كنم ساعت 2 برگردن
- خوب منم كه تا يه هفته ديگه مامانم اينا نميان و تنها هستم. شما هم اينجا بمونيد، من وقتي تنها هستم حسابي حوصله ام سر ميره.
- من هم وقتي تنها هستم خيلي حوصله ام سر ميره
- خوب پس اينجا ميمونيد ديگه تا مامان بابا بيان ؟
 
- با...با...باشه
 
ساعت 11:30بود من تلويزيون و ريسيور رو روشن كردم و روي PMC رفتم، اندي داشت از عشق ميخوند...
 
قصه از كجا شروع شد......
من به رستوران تلفن زدم و دو تا پيتزا پپروني سفارش دادم بعد روي كاناپه كنار درنا نشستم اون نيم متر با من فاصله داشت واي تيپش داشت من رو ميكشت . يه مانتو و شلوار تنگ تنش بود و از بالاي مانتوش ميتونستي به درستي قوس سينه هاش رو ببيني واقعا تحريك آميز بود.
گفتم: خوب از خودت بگو!!!
- چي بگم؟
- تو كه مثل من داداش يا آبجي نداري، وقتي تنهايي چيكار ميكني؟
- من بيشتر اوقات كه تنها هستم تو اينترنت ميرم و از دوستان mail ميگيريم و كاراي ديگه
- پس شما تو ياهو Mail دارين؟
- نه من تو سايت mail, MSN دارم
- اما Yahoo كه امكانات بيشتري داره؟
- من Msn رو بيشتر قبول دارم
- خوب ولي فضايي كه yahoo ميده 1 گيگابايت هست و خيلي بيشتر از سايت مايكروسافت هستش
- واقعا!!!؟؟؟ نميدونستم كه فضاي ياهو بيشتره
- بيا بريم تا يه mail تو yahoo برات بسازم
 
با هم رفتيم تو اتاقم و سريعا سه سوته كامي رو روشن كردم و به اينترنت وصل شدم.
به درنا گفتم: تو پشت كامپيتر بشين تا بهتر ياد بگيري و خودم بالاي سرش وايسادم.
بعد وارد ياهو مسنجر شدم اتفاقا يكي از دوست دخترام يه پيام سكسي برام فرستاده بود.
من هم ناخواسته اون پيام رو بلند خوندم. وقتي تموم شد يه دفه به خودم اومدم واي چه بد شد.... ناراحت نشه... بهش برنخوره... واي الان پا نشه كونم بزاره و......
صورت درنا از خجالت مثل گل سرخ قرمز شده بود و منم داشتم از خجالت ميمردم.
درنا گفت: چه دوستاي جالبي داري!!!
منم كه منتظر يه اينجور موقعيتي بودم گفتم: آره اونا دوست دخترام هستن
 
- منم تو MSN چند تا دوست پسر دارم
- تو تهران و برج خودمون كه دوست پسر نداري؟
- نه... فقط... فقط... شما
- ااااي ي ي ي...ول
و هر دومون زديم زير خنده
چند وقت پيش من به سايت هاليوود رفته بودم و الكي نوشتم كه يك داستان
زيبا(فيلمنامه)دارم. اونا هم 5 بار بود كه براي من mail ميفرستادن كه ما فيلمنامه رو ميخريم.
اونروز هم يه mail از طرف هاليوود برام اومده بود من رفتم كه اون رو بخونم.
درنا گفت:آقا امير mail شما از طرف هاليوود هستش؟
- آره
بعد جريان رو كاملا براش تعريف كردم و گفتم: من عاشق فيلمهاي هاليوودي هستم. در ضمن يه كيف پر از فيلمهاي هاليوودي دارم.
- چه عالي ، من هميشه بازي كردن هاليوودي ها رو دوست داشتم. خيلي روراست و واقع گرايانه بازي ميكنن
- از چه نظر؟
- مثلا... مثلا..از نظر روراستي ديگه
- آها...فهميدم،منظورتون حرفهايي كه ميزنن و كارهايي كه ميكنن ديگه؟
- آره. در ضمن خيلي هم خوب بازي ميكنن
تو چشاش يه حالتي بود كه انگار داشت از من يه چيزي ميخواست. فكر كنم منتظر بود كه من بحث سكس رو وسط بكشم.
منم از بس كيرم شق شده بود ديگه حال حرف زدن نداشتم گفتم: درنا
خانم شما تا حالا كدوم فيلمهاي هاليوودي رو ديدي؟
 
- من فيلمهاي زيادي ديدم ولي از فيلم آمريكان پاي خيلي خوشم مياد
من كه اون فيلم رو ديده بودم بي اختيار گفتم: همون كه دوتا دختر خانم توش همديگر رو جر ميدن
 
يهو درنا يه طوري شد، حالت چهره اش تغيير كرد. من خيلي نگران بودم و خيال ميكردم بهش برخورده و الان پا ميشه و فحش باروونم ميكنه.
ولي وقتي اين حرف رو شنيدم از تعجب خشكم زد،
او گفت: تو اينجا فيلمش رو داري؟
- آره
- ميشه بزاري يه بار ديگه نگاش كنم آخه خيلي با مزه هستش
هنوز اين حرف رو نزده بود كه موبايلش زنگ زد، سريع موبايلش رو جواب داد،
بعد به من گفت: امير جون من تا دو سه ساعت ديگه مهمونت هستم، بابا و مامان رفتن خريد و ساعت 5 ميان
من خيلي خوشم اومد كه اون اينقدر سريع با من خورشتي شد و روسريش رو هم درآورد.
گفتم: چه خوب شد... حالا ميتونيم با خيال راحت بشينيم و فيلم رو ببينيم.
پيتزاهايي رو كه سفارش داده بوديم اوردن بالا و به من دادن منم اونا رو گذاشتم رو ميز داخل سالن. تلويزيون داخل سالن سينماي خانگي بود با صداي توربو و استريو.
من رفتم و دوتا نوشابه از آشپزخونه اوردم و شروع به خوردن نهار كرديم.
آخ نميدوني همراه اون خوشگله نهار خوردن واقعا به من چسبيد.
 
ديگه فيلم كم كم داشت حساس ميشد. صحنه اي كه دخترها با هم سكس ميكردن شروع شد.
درنا يه جوري به تلويزيون خيره شده بود كه انگاري ميخواد بره اون تو. آه...آه...آه...تمام سالن رو پر كرده بود.
من از درنا پرسيدم: درنا تو از اينجور صحنه ها خوشت مياد؟
- تا حدودي قشنگن
- خوب زودتر بگو تا يه كاملش رو بهت نشون بدم
تندي رفتم تو اتاقم و يه CD سوپر ورداشتم و رفتم تو سالن و تو VCD گذاشتم.
آخ خانمه چه جوري داشت آه..آه... ميكرد. كير ما هم كه از شقي ديگه ترك ورداشته بود
گفتم: قشنگه؟
- اوه واسه ايجور صحنه هايي من ميميرم، هر شبا تو اينترنت فقط پي يه اينجور عكسهايي هستم.
من كه ديگه رسيدنم رو به اون جلوي چشام ميديدم گفتم: دوست داري جاي اين خانمه باشي؟
- نه.. كير اون آقاهه خيلي داراز هستش
- خوب اگه ميخواي كوتاه ترشم دارم!
اون يه جوري به شلوارم كه زيرش كير بينوايم بود نگاه كرد كه نزديك بود بپرم
روش، نميدوني چه حالي داشتم.
درنا گفت: ببينمش
منو ميگي مثل برق شلوار و شرتم رو درآوردم. اون پاشد و اومد روبه روي من روي زانو نشست و كيرم رو با دستش گرفت و يه زبون به نوكش زد.
واي من يه آه كشيدم خيلي به من حال داد.
آه.. آه.. سوپر تو سالن ميپيچيد. اون پاشد و مانتوش رو دراورد.
واي چه تيپي داشت. يه تيشرت نازك تنش بود كه ميشد از زيرش سوتينش رو ديد و يه شلوار لي تنگ پاش بود.
آروم تيشرتش رو درآوردم اونم كمك ميكرد. سوتينش صورتي بود.
يه لب عاشقونه ازش گرفتم. معلوم بود كه خيلي خاطر خواه من شده. سينه هاش رو از روي سوتين ليس ميزدم و با دستام كمر او رو گرفته بودم اونم سر من رو گرفته بود و روي سينه هاش فشار ميداد. سوتينش بوي خيلي خوبي ميداد.
رفتم پشتش و با يه دستم سينه هاي او رو ميمالوندم و با دست ديگرم دگمه هاي شلوارش رو باز ميكردم. وقتي دگمه هاي شلوارش رو باز كردم دستم رو بردم تو و از روي شرتش كمي روي چوچولش رو مالوندم. شرتش خيلي نرم و لطيف بود.
شلوارش رو درآوردم. شرت و سوتينش همرنگ بودن واقعا كه هيكل بسيار زيبايي داشت.
درنا گفت: من از دو ساعت پيش تا حالا منتظر يه اينجور فرصتي هستم. شرتش رو هم با دهانم از پاش درآوردم و سوتينش رو هم باز كردم. روي كاناپه خوابوندمش و اونقدر پستوناش رو خوردم كه صداي ناله اش به هوا رفت. صداي درنا با صداي فيلم سوپر مخلوط شده بود واقعا تحريك آميز و جالب بود.
بعد از اينكه كمي شكمش رو خوردم رفتم سراغ كسش. با زبانم چوچولش رو بالا پائين ميكردم و گاهي اون رو ميمكيدم.
درنا با آه و ناله گفت: وايسا چه كار ميكني!!هنوز منو نكردي داره آبم مياد.
من رفتم تو اتاقم و يه كاندوم رو كيرم كشيدم و رفتم تو سالن.
او هنوز داشت خودش رو ميمالوند. گفتم تا حالا كير با كاندوم ديدي؟
درنا كه تو حال خودش بود با يه حشري گفت: نه.. نه... بيا ببينم چه جوره؟
رفتم پيشش، مادر جنده طوري پريد و كيرم رو گرفت كه يه لحظه فكر كردم كنده
شد. آخ...آخ... چه جوري ميخورد. پنج دقيقه فقط كير و خايه هام رو ليس زد.
با دستام زير بغلش رو گرفتم و بلندش كردم و روي كاناپه گذاشتمش. پاهاش رو از هم كاملا باز كرد و روي شونه هاي من گذاشت منم كيرم رو گذاشتم روي كسش و با يه فشار شهواني داخل فزستادم.
درنا يه جيغ بلند كشيد و بعدش آروم شد و آه..آووووو ميكرد. با اين كارش من رو بيشتر حشري ميكرد. سه چهار بار كه جلو عقب كردم آبم اومد و توي كاندوم خاليش كردم.
 
درنا وقتي فهميد كه من ارضا شدم گفت: حيف شد. من ميخواستم مزه آب كمر مردها رو بچشم،اما الان اين آب ديگه مزه روغن و وازلين كاندوم رو ميده.
من كاندوم رو درآوردم و بردم تو سطل آشغال اتاقم انداختم. دوباره درنا رو روي كاناپه خوابوندم.از نوك سينه هاش تا نوك انگشتاي پاهاش رو كاملا ليس زدم.
چندبار هم انگشتم رو توي كسش كردم. چوچولش باد كرده بود، با زبونم اون رو ميمكيدم و هي ليس ميزدم.
زبونم رو داخل كسش ميكردم اون خيلي خوشش از اين حركت مي اومد واسه همين من اين حركت رو خيلي انجام دادم.
چه كسي داشت بهش گفتم: عجب كس شيريني داري؟
- آره!!!خيلي به پاش زحمت كشيدم، هرشب يه ساعت اون رو ميمالونمش
با دستاش سر من رو محكم گرفته بود و روي كسش فشار ميداد و خيلي با ناز
ميگفت: اوووويييييييييي.....
طرف ناجور حشري شده بود نفس زنان گفت: اه..اه...آه...بكن.. بكن تو كسم... بدو دارم آتيش ميگيرم...
كير بينواي ما هم كه دوباره به شرايط آرماني رسيده بود دوباره راست شد.
سر كيرم رو يه كم روان كننده ماليدم و گذاشتمش روي كسش و با يه فشار محكم كيرم رو تا خايه هام تو كسش فرو بردم. درنا اول يه جيغ بلند كشيد و بعدش صداش كمتر شد.
اونروز لذتي بردم كه در طول اين 18 سال زندگي هنوز هيچ جايي نبرده بودم. درنا هم خيلي با ناز آه.. اوييي ميكرد. من روش افتاده بودم و جلو، عقب ميكردم و ازش لب ميگرفتم.
درنا گفت: حالا تو بخواب تا من روي تو تلمبه بزنم
من هم روي كاناپه خوابيدم و درنا اومد و صاف رو كيرم نشست و اون رو تو كوسش كرد و بالا پايين ميرفت و منم پستوناش رو ميخوردم. من كلي سر كننده به كيرم زده بودم ولي لاكردار جوري بالا، پايين ميرفت كه ديگه داشتم ارضا ميشدم
گفتم: آوه درنا پاشو الان آبم ميآد
درنا بلند شد و كيرم رو توي دهنش فرو برد و با چند تا ميك من كاملا تخليه شدم.
الان همه آبم تو دهنش بود. درنا آبم رو روي يه دستمال كاغذي تف كرد.
من بهش گفتم: مگه نميخواستي بخوريش؟
گفت: نه عزيزم ميخواستم مزه اش رو بفهمم. حالا هم كه چشيدم. خوب حالا اين رو بي خيال من رو بايد ارضا كني و الا تو كونت ميزارم!
من خنديدم آخه نميدوونم از كجا اين حرفا رو ياد گرفته بود. درنا روي كاناپه نشست و پاهاش رو باز كرد منم رفتم روبه روي كسش رو زمين نشستم و از لباي كسش هي لب ميگرفتم و انگشتم رو تو كشس ميكردم.
خلاصه بعد 2 دقيقه اونم ارضا شد. تموم پاهام و كيرم خوني شده بود،
پرده درنا خانم هم كه پاره شده بود. با هم رفتيم حموم و همديگر رو شستيم. بعدش همديگر رو خشك كرديم و لباسهامون رو پوشيديم. خيلي خسته شده بوديم و به قول معروف حسابي از كمر افتاده بوديم. درنا روي كاناپه ولو شد منم رفتم و بالاي سرش نشستم و سرش رو روي پاهام گذاشتم و به موهاش چنگ ميزدم. خيلي عاشقونه به هم نگاه ميكرديم.
گفتم: درنا...من دلم ميخواد هميشه با من باشي، اگه يه دفه دلت گرفت و يا اينكه از كسي رنجيدي به من بگو
درنا با يه لبخند گفت: باشه. امير؟؟؟!!!
- جونم
- دوستم داري؟
- من هميشه تو رو دوست داشتم و واست ميمردم ولي تو كه اصلا راه نميدادي و با ما بدرفتاري ميكردي
- معذرت ميخوام...
- منم به يه شرط ميبخشمت
- چي؟
- كه بگي من رو دوست داري
- من اسيرت شدم. ديوونت شدم... گرفتارت شدم.... كشتت شدم...
- آآآآييييي بسه ديگه بابا... ما رو گاييدي
هر دومون زديم زير خنده
ساعت 4 بود درنا گفت: امير جون من ديگه بايد برم خونه اگه مامان بابا بيان و من خونه نباشم بد ميشه
- فردا مياي با هم بريم دركه
- مگه ماشين داري؟
- بابا دمت گرم ديگه...
- نه منظورم اين بود كه يعني بابا مامانت ماشين رو نبردن
- نه عزيزم... بابا و مامانم با ماشين بابام رفتن و ماشين مامان جونم رو دادن به من كه تو اين چند روزه دست تنها نباشم.
- عاليه... منم يه جوري بابا مامانم رو ميپيچونم و باهات ميام
- خوبه. پس فردا ساعت 7 تو پاركينگ Ok ؟
- Ok ...OK... خوب ديگه كاري نداري؟
- نه عزيزم خدانگهدارت
-Goood bay
درنا رفت خونشون منم مثل يه نفر كه انگاري كوه كنده بود رفتم تو سالن و كانال Space Platinium